چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۰
نگاه مکتبی جامعه‌شناسی را مچاله می‌کند

حسین ابوالحسن‌تنهایی، نویسنده کتاب «جامعه‌شناسی نظری» معتقد است، متاسفانه جامعه‌شناسان ایرانی، عموما با نسخه‌برداری از شرح کتاب‌های جامعه‌شناسی و تاسی از نگاه‌های مکتبی، کلیت جامعه‌شناسی را قربانی این نگاه تک‌‌بعدی می‌کنند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، یکی از مشکلاتی که در دانشکده‌های جامعه‌شناسی دیده می‌شود، مشخص نبودن جایگاه علمی نظریه‌های جامعه‌شناسی ا‌ست. نگاه مکتبی به جامعه‌شناسی، یکی دیگر از مشکلاتی‌ است که جامعه‌شناسی ایران با آن مواجه است. کتاب «جامعه‌شناسی نظری» تالیف دکتر حسین ابوالحسن‌تنهایی، در واقع پاسخی به این خلاء ا‌ست و راهکار حل این مشکل را بیان می‌کند. تنهایی، فارغ‌التحصیل رشته‌ جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی از دانشگاه بین‌المللی ایالات متحده، دانشگاه سن دیگو است و در دوره‌ دانشجویی خود زیر نظر جامعه‌شناسان به‌نام آمریکایی از جمله «هربرت بلومر» تعلیم دیده‌ است.

بلومر از جامعه‌شناسان تفسیرگرای آمریکایی ا‌ست و در توصیه‌نامه‌ای که در پایان کتاب مذکور هم آمده است، روش تحلیلی و عملکرد و سطح علمی شاگرد خود، دکتر تنهایی را مورد تایید قرار داده است. مرتن اولین جامعه‌شناسی است که این شاخه از جامعه‌شناسی را تحت عنوان جامعه‌شناسی نظری (Theoretical Sociology) نامگذاری کرد. کتاب حاضر نخستین‌بار در سال 1382 چاپ شد و پس از 10 سال با ویرایش و افزودن مطالب جدید، برای چهارمین بار، از سوی نشر بهمن برنا منتشر شده است.

آقای دکتر تنهایی به عنوان نخستین سوال، درباره عنوان کتابتان (جامعه‌شناسی نظری) صحبت کنیم و این‌که به طور کلی، جامعه‌شناسی نظری چه معنایی می‌دهد و دربرگیرنده‌ چه مباحثی ا‌ست؟

جامعه‌شناسی نظری حوزه یا مقوله‌ای است که به صورت علمی و روشمند، ساخت و پرداخت یک نظریه را بررسی می‌کند و به نقد آن می‌پردازد. به عبارت دیگر، جامعه‌شناسی نظری، به این‌که مثلا پارسونز یا مرتن چه گفته‌اند، کاری ندارد بلکه مربوط به بررسی چگونگی عمل این تئوریسین‌ها می‌شود.

متاسفانه روی این مقوله، به صورت مستقل، حتی در سطح جهانی نیز بسیار کم کار شده است. در واقع، کسانی مانند مارکس یا زیمل که تنها نظریه‌پردازی کرده‌اند، کمتر درباره‌ قواعد و روش پرداخت نظریه‌ها صحبت کرده‌اند. بعضی از آکادمیسین‌ها هم نظیر وبر، دورکهیم، مرتن، کالینز و بلومر بودند که ضمن نظریه‌پردازی به بیان قواعد شرح آن‌ها نیز می‌پرداختند اما باز این بحث به صورت یک رشته‌ مستقل وجود نداشت. هرچند کتاب‌هایی که در باب نظریه‌ها نوشته می‌شد، در ابتدای آن به صورت متعارف یک بخشی را درباره قواعد نظریه‌شناسی می‌نوشتند اما با این وصف بهای کمی به این مقوله داده می‌شد.

مرتن اولین کسی بود که این بحث را تحت عنوان جامعه‌شناسی نظری (Theoretical Sociology) نامگذاری کرد و من هم بر همین اساس عنوان کتاب خودم را جامعه‌شناسی نظری نام نهادم. من در حوزه‌ای که کار کردم، چون شاگرد هربرت بلومر، جامعه‌شناس صاحب مکتب و رییس جامعه‌شناسان بین‌المللی بودم، سعی کردم مثل ایشان عمل کنم و نظریه‌ها را تحلیل کنم. بلومر هم از کارم راضی بود و در توصیه‌نامه‌ای که برای من نوشت به این مساله اشاره کرد که وی در بررسی نظریه‌های اجتماعی درجات بالایی را طی کرده‌ است.

چه خلایی در جامعه‌شناسی ایران باعث شد به فکر تالیف این کتاب بیفتید؟
 
به ایران که برگشتم در دانشگاه شیراز مشغول به کار شدم. در سال 62 مقاله‌ای را درباره‌ ابن خلدون نوشتم که در تمام دانشکده‌های دانشگاه شیراز پخش شد. در آن مقاله گفته بودم که ابن خلدون تحلیل تضادی دارد و منظور من درک تحلیلی بود نه درک مکتبی. استادانی از دانشگاه تهران در مقابل این مقاله واکنش نشان دادند و گفتند که من اشتباه می‌کنم که تضاد را به ابن خلدون منسوب کرده‌ام، در حالی که تضاد به مارکس مربوط می‌شود. از طرفی هم مارکس یک فرد ملحد و کافر است و بنابراین، ابن خلدون هم در این مقاله کافر معرفی شده است.

همچنین متوجه شدم که بعضی از استادان دانشگاه‌های ایران همان‌گونه که مرتن درباره استادان آمریکایی گفته، یک عده آشفته حال هستند و مساله اصلی را درک نمی‌کنند. به عبارت دیگر، تنها نظریه‌ها را به صورت کامپلکس و پکیج می‌گیرند بدون در نظر گرفتن اجزا و بافت آن نظریه. من پیغام دادم که کاش کتاب «ده مقاله‌ی فلسفی» استاد مطهری را می‌خواندید. وی در این کتاب می‌گوید که تضاد، هم در آرای ماتریالیست‌ها وجود دارد و هم در آرای متالهین. پس تضاد یک مفهوم تحلیلی است نه یک مفهوم مکتبی. به عبارت دیگر، تضاد یک مفهوم فرا مکتبی به حساب می‌آید. مساله‌ای که جامعه‌شناسان ایران، متاسفانه رعایت نمی‌کنند، این است که مفاهیم و اصول مکتبی را از فرامکتبی و تحلیلی، تفکیک نمی‌کنند.

در سال 84 انجمن جامعه‌شناسی ایران، جلسه‌ای را برگزار کرد. در آن جلسه گله کردم که چرا جامعه‌شناسان ایران، بعد از گذشت دو سال از انتشار چاپ نخست این کتاب، هنوز هیچ واکنشی را نشان نداده بودند. آن‌جا هم این مساله مفهوم تضاد و عدم تفکیک مفاهیم مکتبی و فرامکتبی را در ایران مطرح کردم، سپس دکتر یوسف اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در یک سخنرانی به حالت خنده گفت که اصلا آیا این امکان وجود دارد که کسی مثل پارسونز هم، دیالکتیک داشته باشد؟ در حالی که من پیش از این هم جواب این مساله را داده بودم که در میان جامعه‌شناسان محافظه‌کار آمریکایی، پارسونز تنها کسی‌ است که خودش گفته، از روش دیالکتیکی استفاده کرده است و حتی در چاپ نخست کتاب «جامعه‌شناسی نظری» در سال 82 نیز برای این مساله سند ارایه داده بودم.
در این‌جا بود که من متوجه وجود یک مشکل در جامعه‌شناسی ایران شدم مبنی بر این‌که ما باید در ابتدا، قانون و قواعد نظریه خواندن، ساخت و پرداخت و شرح و نقد یک نظریه را تعریف کنیم. این کاری ا‌ست که هنوز در ایران انجام نشده است. بنابراین من جامعه‌شناسی نظری را با الهام از آثار رسمی مرتن، استادم بلومر، کالینز و به‌ویژه گورویچ در سال 82 برای نخستین‌بار در ایران به چاپ رساندم که طبیعتا ایرادهایی هم داشت. چاپ دوم این کتاب به دلیل این‌که در بازار موجود نبود، به خواست ناشر، خیلی سریع و بدون ویرایش مجدد منتشر شد.

در چاپ سوم هم برای این‌که مجوز چاپ معطل نشود، مختصرا در کتاب تغییراتی ایجاد کردم که جوابگوی موارد درسی مقطع دکتری نبود. چاپ چهارم که امسال درآمد به شکلی است که بخش‌های ساده‌ترش جوابگوی دانشجویان دوره کارشناسی و بخش‌های پیچیده‌ترش برای کارشناسی ارشد و از فصل 9 به بعد آن برای مقطع دکتری بسیار مفید است.

با توجه به توضیحاتی که دادید، به نظر شما جامعه‌شناسی نظری به طور کلی چه فوایدی دارد؟

به هر حال جامعه‌شناسی نظری می‌تواند به عنوان یک قلمرو بنیادین و مقدماتی در بخش نظریه‌های جامعه‌شناسی محسوب شود که مهم‌تر از خود متن است، این‌که نظریه‌ها را بر اساس چه قاعده‌ای خوانش کنیم و یا شبهات و کلیشه‌ها را در نظریه‌ها پیدا کنیم. اگر ما نظریه‌ها را از زاویه نقد بررسی کنیم، می‌بینیم که بسیاری از آن‌ها کلیشه‌سازی‌ شده‌اند. بنابراین، جامعه‌شناسی نظری با تفکیک نظریه‌های مکتبی و فرامکتبی، بسیاری از شبهات را رفع می‌کند.

اجازه بدهید یک مثال بزنم. اگر به اتفاقات سوریه یا مثلا سال 88 ایران نگاه کنیم که در کتاب هم مثال زده‌ام، می‌بینیم که هر جامعه‌شناسی از یک زاویه، به این وقایع نگاه کرده است. مثلا دورکهیم، این را یک آسیب می‌داند. در حالی که نگاه مارکس به این واقعه، دقیقا برعکس دورکهیم بوده یا در نگرش وبر، این جریان یک تغییر در تفهم است. حالا پس جامعه‌شناسی، کدامیک از این نظریه‌ها است. این اختلاف و تعدد نگاه‌ها و تبیین‌ها درباره یک واقعه، به دلیل تکثر نگاه‌های مکتبی است.

بنابراین، باید گفت که جامعه‌شناسی، ظرفی‌ است که این پارادایم‌های مختلف را در خودش جا داده. ظرفی که فرامکتبی است. متاسفانه، این تفکیک‌ها را جامعه‌شناسان ما انجام نمی‌دهند و حتی یک مفهوم کاملا مکتبی را تحت عنوان کلیت جامعه‌شناسی به دانشجو منتقل می‌کنند. کار دیگری که در جامعه‌شناسی نظری انجام دادم، این بود که تمام حرف‌های جامعه‌شناسان را در چهار جستار هستی‌شناسی، روش‌شناسی، ایستایی‌شناسی و پویایی‌شناسی خلاصه کردم و در فصل سوم کتاب توضیح دادم.

تفاوت عمده چاپ چهارم با چاپ‌های پیشین در چه بخش‌هایی است؟

در چاپ چهارم، مطالب و فصل‌ها را بر اساس میزان درک مخاطبان و دانشجوها، کمی جابه‌جا کردم تا فهم آن راحت‌تر شود. بنابراین تا فصل 8 را ویرایش و رفع اشکال کردم اما از فصل 9 به بعد را به کل، تغییر دادم. در این فصل‌ها به بررسی کسانی پرداختم که بر جامعه‌شناسی ایران سیطره دارند و مثل بختک بر آن افتاده‌اند. کسانی مثل ریتزر که متاسفانه استادان جامعه‌شناسی ما فقط آثار این دسته از افراد را به جای متون اصلی مطالعه می‌کنند. در این کتاب ثابت کرده‌ام که ریتزر، کتاب بلومر را نخوانده اما آن را نقد می‌کند. من در فصل 9 و 12 مفصل ریتزر، کرایب، کلمن و برت را مورد نقد قرار دادم و ثابت کردم که این‌ها با نگاه کاملا مکتبی، نظریه‌های جامعه‌شناسی را بررسی می‌کنند.

در فصل 10 نحوه تبیین و شرح را توضیح دادم که یک دستگاه نظری چگونه شرح می‌شود و برای آن چند قاعده مطرح کردم. نخست این‌که، اصلا نظریه، مکتب و پارادایم چه روابطی با هم دارند. در قسمت دوم، قواعد شرح یک نظریه را توضیح دادم و برای آن سه فراگردِ توصیف، تحلیل و تبیین را بیان کردم. سپس با روش تحلیل عناصر که مربوط به مرتن و بلومر می‌شود، این سه فراگرد را در نمونه‌هایی از مارکس، وبر و دورکهیم مثال زدم که پیش از من مسبوق به سابقه نبود.

یکی از کارهایی که در این کتاب انجام دادم این است که عناصر مهم را از نامهم تفکیک و سپس این عناصر مهم را تحلیل و تبیین کردم. بخش چهارم این کتاب، یک بخش جدید است که در چاپ سوم وجود نداشت. این بخش از سه فصل تشکیل شده مبنی بر قواعد جامعه‌شناسی نظری که در فصل 11 کتاب مطرح می‌شود و در فصل‌های 12 و 13 شش‌گونه از پژوهش‌های نظری شامل تبارشناسی نظری، معرفت‌شناسی نظری، نقد نظری، ویرایش یا اصلاح نظری، تلفیق نظری و جنبش نظری را مطرح کردم که پیش از من به هیچ وجه انجام نشده است. در واقع نمونه‌شناسی و گونه‌شناسی از پژوهش‌های جامعه‌شناسی نظری ا‌ست که مطلقا در ایران وجود ندارد.

آیا پس از چاپ این کتاب، کار دیگری در این زمینه، در بین جامعه‌شناسان ایرانی انجام شده است؟ 

در سال 84 انجمن جامعه‌شناسان میزگردی را تحت عنوان جامعه‌شناسی نظری تشکیل دادند اما کار جدی دیگری انجام نشده است. در حال حاضر هم برخی از استادان، این کتاب را در کلاس‌های خود تدریس می‌کنند. مثلا دکتر عبدالرضا ادهمی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد رودهن این کتاب را به دانشجویانش درس می‌دهد یا مصطفی عبدی که از دانشجویان سابق من بود، در قشم این کتاب را تدریس می‌کند. دکتر محمدحسین اسدی نیز در آشتیان این کتاب را تدریس می‌کند و به طور کلی به غیر از دوستان و دانشجویان من کس دیگری، این مباحث را در محیط دانشگاهی مطرح نمی‌کند. به عبارتی، می‌توان گفت که کتاب من مبنای بحث جامعه‌شناسی نظری در جامعه‌شناسی ایران است. متاسفانه در دانشگاه‌های ایران، استادان جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی مکتبی از دیدگاه ریتزر را تدریس می‌کنند و درباره هوسرل و بلومر کمترین بحث وجود دارد زیرا درک جامعه‌شناسی در ایران، تنها درک مکتبی ا‌ست نه فرامکتبی.

شما در این کتاب سعی کردید، پارادایم‌های واحدی پیدا کنید که یک تعریف از جامعه‌شناسی بدهید. حال می‌شود، بر اساس آن، این قرائت‌های گوناگون یا همان مکتب‌ها را به هم نزدیک کرد؟ 

نه. قرار نیست این قرائت‌ها به هم نزدیک شوند. من سعی کردم، در این کتاب بگویم که با وجود تکثر این قرائت‌ها، شالوده آن‌ها، یک بنیان فرامکتبی واحد و مشترک است. در واقع ما باید این بنیان واحد را زیربنا قرار بدهیم که آن قرائت‌ها، بر اساس آن ساخته شده‌اند. به نظر من، اصلا پارادایم‌های مکتبی نباید به هم نزدیک شوند، بلکه باید مکاتب مختلفی داشته باشیم که در تقابل با هم قرار گیرند. مثلا در روانشناسی، ما فروید داریم و یونگ که از دو زاویه متفاوت به نمونه‌های روانی نگاه می‌کنند. آیا این به معنی نبود یک شالوده واحد در روانشناسی ا‌ست یا تکثر نظرگاه‌های متفاوت را بر پایه یک شالوده واحد نشان می‌دهد.

بنابراین آیا بر اساس این شالوده واحد فرامکتبی، می‌توانیم بگوییم که مثلا فلان مکتب، جامعه‌شناسی هست یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا بر اساس این شالوده، می‌توان با نگاه سلبی به یک مکتب نگاه کرد؟ 

دقیقا. زیرا اصول فرامکتبی در جامعه‌شناسی می‌توانند مرز جامعه‌شناسی و نیز تخیل جامعه‌شناختی نظری را مشخص کنند. اتفاقا یکی از کارهایی که من در این کتاب انجام دادم در همین حوزه است که بر اساس تخیل جامعه‌شناختی نظری عام که ساخته خودم است، مکاتب را با دقت بررسی کنم.

به طور کلی به نظر شما، جامعه‌شناسی ایران، در گستره عمومی، نه فقط در فضای آکادمیک، چقدر به علم جامعه‌شناسی در سطح جهانی نزدیک است؟
 
در حوزه‌هایی که من کار کردم یعنی نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی تاریخی، جامعه‌شناسی معرفت، جامعه‌شناسی دین، خیلی کارهای جدی و علمی ندیدم و اکثر کتاب‌هایی که در این حوزه‌ها منتشر شده، به نظر من، بیشتر یک شبیه‌سازی و نسخه‌برداری و نمونه‌ای پکیجی ا‌ست. به عبارت دیگر، باید گفت که جامعه‌شناسی ایران، نسبت به جامعه‌شناسی مادر، دچار اشتباهات بسیار زیادی ا‌ست. زیرا تعاریف موجود در آن، عموماً مکتبی و بیشتر هم پوزیتیویستی است.

اشکال کار این است که کتاب‌های اصلی جامعه‌شناسی و کتاب‌های جدید مطالعه نمی‌شود. مثلا استادان ما هنوز نمی‌دانند که مارکس، در اواخر عمر خود، در سال 1872 میلادی در سخنرانی آمستردام، مطرح کرد که می‌شود از دیکتاتوری کارگری صرف نظر کرد و امیدوار است که در آمریکا، هیچ انقلابی صورت نگیرد و این جامعه، به تدریج، به سمت سوسیالیسم حرکت کند.

در واقع، می‌شود گفت که در جامعه‌شناسی ایران، حتی آن شناخت مکتبی جامعه‌شناسی هم ناقص است؟ 

بله. مثلا در ایران مطرح است که مارکس، دو طبقه برای طبقات اجتماعی مطرح کرده اما تشخیص نداده که طبقات اجتماعی، تنها همین دو طبقه نیست. در حالی که اگر استادان ما جلد سوم کتاب «سرمایه» مارکس را مطالعه می‌کردند، می‌دیدند که در آن‌جا، مارکس گفته است که در جامعه، طبقات بیشتری وجود دارد و یا در کتاب‌های دیگرش هم به این مسایل اشاره کرده است.

متاسفانه در ایران به جای خواندن خود متن اصلی، برای سهولت کار، شرح‌هایی را می‌خوانند که نگاه مکتبی دارند. در حالی که این نگاه مکتبی، کل جامعه‌شناسی را در یک ظرف مچاله کرده است و استادان ما هم بر اساس همین زاویه دید، باقی نظریه‌های جامعه‌شناسی را کنار می‌گذارند.

تا آن‌جایی که می‌دانیم پژوهش‌های علوم اجتماعی، پیرو نظریه‌ها و مکاتب علوم اجتماعی هستند. حال، با توجه به این‌که گفتید، شناخت جامعه‌شناسان ما ناقص است، بنابراین، نتایج پژوهش‌های ما هم ناقص‌اند؟ بنابراین، به نظر شما، جای خالی چنین کتابی، در چنین شرایطی، احساس می‌شود یا نه؟ و اصلا بر اساس چه نیازی، این کتاب به چاپ چهارم رسیده است؟
 
همان‌طور که گفتم این کتاب در بعضی دانشکده‌ها تدریس می‌شود. به نظر من، جامعه‌شناسان ما باید، این شاخه را بشناسند و بپذیرند که شاخه‌ای، به نام جامعه‌شناسی نظری وجود دارد. این به معنای پذیرش کتاب من نیست. در واقع جامعه‌شناسان ایرانی می‌توانند به کتاب من نقدهایی هم وارد کنند اما لازم است که این مبحث را در دانشگاه‌ها حتما تدریس و جامعه‌شناسی مکتبی را از فرامکتبی، تفکیک کنند. فکر می‌کنم برای درک درست نظریه‌های جامعه‌شناسی، حتما باید در این بخش آگاهی‌های لازم داشته باشیم. من این کار را در کتاب خودم انجام دادم که در ایران تنها متعلق به من است و حتی می‌توانم بگویم که بخش‌هایی از این کتاب حتی در سطح جهانی نیز تاکنون، مطرح نشده‌اند.

دکتر حسین ابوالحسن تنهایی، متولد ۱۵ فروردین ۱۳۳۰، در اصفهان است. وی از جامعه‌شناسانی است که در حوزه نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی معرفت و جامعه‌شناسی تاریخی فعالیت داشته است. تنهایی سال ۱۳۵۳ با مدرک کارشناسی روانشناسی و فلسفه، از دانشگاه اصفهان فارغ‌التحصیل شد. سپس به آمریکا رفته و دکترای تخصصی جامعه‌شناسی و انسانشناسی را در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه بین‌المللی ایالات متحده دانشگاه سان‌دیگو دریافت کرد. 

«جامعه‌شناسی عرفانی در اندیشه عرفای مسلمان»، «جامعه‌شناسی تاریخی نظریه‌های متفکرین مسلمان، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی نزد متفکرین مسلمان»، «جامعه‌شناسی دینی در شرق باستان»، «درآمدی بر مکاتب و نظریه‌های جامعه‌شناسی» و «جامعه‌شناسی نظری اسلام» کتاب‌های تنهایی را تشکیل می‌دهند./

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها