داستان هایی که تمامی ندارد
برخی فیلمها در گذر زمان تاریخ مصرف شان تمام میشوند و جایی در خاطره جمعی ما ندارند. پل دانکن نویسنده کتاب «استنلی کوبریک» درباره تاثیر فیلمهای او در گذر زمان می گوید: «ما فیلمهای کوبریک را تماشا و گوش می کنیم؛ ماجراها تمام می شوند اما معنای کلی آن دو پهلو و مبهم باقی می ماند. بر عهده ما است که درباره فیلم ها فکر کنیم، بر اساس نظام ارزشی و تجربه خود تفسیرشان کنیم، و سپس نتیجه بگیریم. این خصلت آثار هنری است – آنها شما را در مورد خود و دیگران به فکر وا می دارند. جالب است که می توانید سالها بعد با نظام های ارزشی متفاوت و با تجربه بیشتر، سراغ آثار کوبریک بروید و نتایج دیگری بگیرید.»
دوربین عکاسی که پدر کوبریک به او هدیه داده بود، برای جوان نیویورکی کفایت می کرد تا او را با اهرم جادوی تصویر به دنیای تازه ای سوق دهد. در صفحه 22 کتاب درباره پیوند خوردن کوبریک به عکاسی می خوانیم: «او در پی عشقش به عکاسی، با همسایه ای به اسم ماروین تراب آشنا شد و دم به دم برای استفاده از اتاق ظهور او به خانه اش می رفت – این هر دو دوستدار آرتور فلیگ بودند، عکاسی جنایی که بیشتر به نام ویجی شهرت داشت. کوبریک که دیوانه سینما رفتن و عاشق بیسبال بود، تنها فعالیت و علاقه اجتماعی اش نواختن طبل در گروه ارکستر دبیرستان ویلیام هاوارد بود و سبک مورد علاقه اش نیز جاز و سویینگ بود. عاقبت علاقه به عکاسی بر چیزهای دیگر چربید؛ وی عضو باشگاه بود و برای مجله پرزرق و برق آن عکاسی می کرد.»
کوبریک در نوجوانی خود تبعات جنگ جهانی اول را لمس کرده بود. او دو دهه بعد در سومین بلند فیلم سینمایی اش – راههای افتخار – به نقد این بلای خانمان سوز به زیبا ترین شکل خود پرداخت. در فصل دوم کتاب پل دانکن درباره فیلم راههای افتخار می نویسد: «فیلم جامعه ای را بررسی می کند که در آن قدرت، سیاست و خودپرستی حرف نخست را می زند. این جامعه همه افراد خود را می بلعد: کسانی را که دوست ندارند در آن حل شوند؛ یا کسانی که می خواهند تعییرش دهند؛ یا می خواهند آن را در آغوش بگیرند. راههای افتخار در همان شروع کار باعث بحث و مجادله درباره نظامی گری در این سو و آن سوی دنیا شد. نمایش فیلم را در فرانسه قدغن کردند. از فهرست نمایش جشنواره برلین هم خارج شد. حتی ارتش امریکا نمایش آن را در پایگاه های خود در اروپا ممنوع کرد. در عوض منتقدان ایتالیایی آن را بهترین فیلم خارجی 1958 دانستند و وینستن چرچیل به معتبر وموثق بودن آن نظر داد.»
کوبش طبل های ناهمگون
تجربه کار در یک نظام استودیویی برای کوبریک جوان زیاد خوشایند نبود. او در فیلم تاریخی و کلاسیک «اسپارتاکوس» به قدری از ناحیه کرگ داگلاس در مقام بازیگر نقش اول و تهیه کننده فیلم در منگنه قرار گرفت که بعد از این تجربه تصمیم گرفت که خودش را از این محدودیت های هالیوودی رها کند. مولفه های کوبریک در آثارش را کمتر در «اسپارتاکوس» می توان رصد کرد ولی از منظر مضمونی تفسیر های گوناگونی منتقدان از فیلم بیرون کشیدند.
در صفحه 80 کتاب درباره این فیلم می خوانیم: «این فیلم به وضوح تفسیری چپ گرایانه از قدرت توده هاست. رهبری شورش توسط اسپارتاکوس نماد فیزکی آن است – یعنی حق انسان برای آن که آزادانه آینده خود را طرح بریزد. جنبه سیاسی آن با بحث ها و مانورها گراچوس و کراسوس در سنا نشان داده شده است. کراسوس معتقد است که وی به عنوان بخشی از نخبگان ، بد و خوب همه را می شناسد و تحت لوای میهن پرستان می خواهد همه از او پیروی کنند. پایان داستان که اسپارتاکوس و گراچوس می میرند و کراسوس دیکتاتور حاکم بر جامعه می شود، کم و بیش ساده انگارنه است. می توان این پایان را به وضوح قیاسی دانست با دوران فضای خفقان سناتور مک کارتی و کمیته فعالیت های ضد امریکایی (huac) در دهه 1950 که مامور شکار و تعقیب کمونیست ها بود.»
نقد قدرت و مناسبات سیاسی را کوبریک در کمدی سیاهش «دکتر استرنج لاو» یا «چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم» به سینمایی ترین شکل انجام داد. پیتر سلرز بازیگر توانمند انگلیسی چند نقش مختلف در این فیلم دو اسمه ایفا کرد. پل دانکن در فصل چهارم کتاب می نویسد: « در اصل پیتر سلرز عهده دار چهار نقش بود؛ ولی هرچه می کرد نمی توانست لهجه تگزاسی را برای سرگرد گینک در آورد. از بخت خوش، مچ پایش صدمه دید و بنا به توصیه طراح صحنه کن آدامز، کوبریک اسلیم پیکنز را آورد – او سابقاً در نمایش اسب های وحشی و کمنداندازی دلقک و سوارکار بود. سلرز لهجه بیخ حلقی دکتر استرنج لاو را از صدای ویجی اقتباس کرد. ویجی عکاس مشهور آلمانی تبار صحنه های جنایی در دهه 1950 بود که این اسم را پلیس نیویورک روی او گذاشته بود؛ چون تقریبا همیشه زودتر از پلیس در صحنه جنایت حاضر می شد. یکبار که ویجی سر صحنه آمده بود ، سلرز حرف زدن او را شنید و آن لهجه عجیب و غریب آلمانی را برای شخصیت استرنج لاو برگزید.»
راز کیهان
غلبه ماشین و صنعت بر کرامت و خصایل انسانی را کوبریک در اثر درخشانش، 2001 ادیسه فضایی با استادی هر چه تمامتر تصویر می کند. درباره فرایند ساخت این فیلم مهم تاریخ سینما در صفحه 116 کتاب می خوانیم: «کوبریک از 1975 دنبال یک موضوع علمی تخیلی بود، مدت ها در حوزه داستانهای علمی تخیلی و ادبیات غیر داستانی تفحص کرد. از طریق یک دوست با آرتور سی کلارک تماس گرفت و او به کوبریک پیشنهاد کرد که قراول نقطه شروع خوبی برای این قبیل فیلمها خواهد بود – قراول راجع به کشف سنگ تراشیده ای در ماه است که تمدنهایی ماورای زمینی در زمان های قدیم آنجا قرار داده اند. کلارک در هتل چلسی (منزلگاه ویلیام اس. باروز و بسیاری از نویسندگان سنت شکن آن زمان) شروع به نگارش رمان 2001 کرد. در همان حال کوبریک روی فیلمنامه کار می کرد، به نحوی که با کار روی ایده های یکدیگر ، کلیتی جامع فراهم آوردند.»
واپسین هنرنمایی کوبریک فقید با ساخت فیلم «چشمان باز بسته» در سال 1999 رقم خورد. او فرصت دیدن اثرش را کنار تماشاچی هرگز نیافت و قبل از نمایش عمومی فیلم در 70 سالگی بر اثر حمله شدید قلبی در خواب با هنر هفتم و زندگی وداع کرد. مضمون بی اعتمادی و بی وفایی «چشمان باز بسته» در رویا و واقعیت چنان شخصیت های فیلم را به هم گره می زند که تفکیک خواب و واقعیت موجود چندان هم آسان نیست. مولف کتاب کوبریک در پارگراف پایانی فصل آخر می نویسد: «این فیلم حاصل کار هنرمند پخته ای است که هنوز در کندوکاو روح آدمی است، تا عملکرد آن را بیابد. کوبریک در این فیلم بر این باور است که مردان در اعتقادات خود خشک و بی انعطافند و چیزی زیادی فراتر از پیش پای خود نمی بینند. آنها خود را برتر می پندارند و زنان را حقیر می شمارند. مردان سعی دارند احساسات خود را در پس نقاب مخفی کنند؛ اما در این مورد خاص بیل (تام کروز) قهرمان فیلم کم کم در می یابد که او مالک همسر خود نیست و نمی تواند افکار و رویاهای او را به میل خود بگرداند.»
کتاب «استنلی کوبریک» نخستین اثر از مجموعه کتاب کوچک کارگردانان است که توسط انتشارات آوند دانش به مشتاقان سینما معرفی شد. مولف کتاب پل دانکن نام دارد و برگردان آن به فارسی را سعید خاموش در 188 صفحه انجام داده است. چاپ سوم این کتاب، تابستان 1392 با شمارگان دو هزار نسخه منتشر شد و در کتابفروشی های کشور به مبلغ هشتهزار و 500 تومان به فروش میرسد.
نظر شما