هیلدا لوییس در رمان تخیلی «کشتی پرنده» با یک کشتی جادویی نوجوانان را به سفرهای خیالانگیز و جاهایی میبرد که آرزو دارند.
«کشتی پرنده» کشتی کوچکی در حدود شش اینچ که با چوبی کهنه و تیره تراشیده شده است. وقتی پیتر کشتی کوچک را پشت ویترین مغازه میبیند آرزو میکند از همه جهان، فقط این کشتی مال او باشد، اما این کشتی، معمولی نیست و پیتر و بقیه را به سفرهای جادویی میبرد، هرجا که بچهها آرزویش را میکنند. آنها دور جهان پرواز میکنند. به گذشته میروند، رابینهود و یکی از فراعنه مصر را ملاقات میکنند. کشتی بچهها را پشت سر هم به سفرهای جادویی میبرد. چرا باید جادو همیشه پایانی داشته باشد؟
نویسنده در بخشی از مقدمه این کتاب نوشته است: «در سال 1937، وقتی جنگ سراسر اروپا را گرفته بود، من و پدر و مادرم برای تعطیلات به نورماندی رفتیم. هفت سال داشتم و با خودم چیزی برای خواندن نبرده بودم. مادرم هیلدا لوییس بود و تا آن زمان فقط یک رمان از او به چاپ رسیده بود و هیچوقت برای بچهها چیزی ننوشته بود. او آنجا شروع کرد به نوشتن ماجرای کشتی سحرآمیزی که چهار بچه از یک خانواده را به سفرهایی که آرزو میکردند میبرد. سرانجام این کتاب به نام کشتی پرنده در سال 1939 در انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسید. چندین بار تجدید چاپ شد و به چند زبان نیز ترجمه شد، اما چند سال چاپش متوقف شد.
من بسیار خرسندم که انتشارات دانشگاه آکسفورد مجدداً این کتاب را بعد از 55 سال که از اولین چاپش گذشته دوباره به چاپ رساند. اوِ و ادموند بچههای بزرگ من، درست در سنی هستند که من در زمان نوشتن کتاب بودم. امیدوارم خواندن این کتاب به بچههایم و بچههای دیگر همان لذتی را ببخشد که به من بخشید.»
فرحناز عطاريان،مترجم کتاب «کشتی پرنده» با زبانی ساده و روان توانسته ارتباط بسیار خوبی با کودکان و نوجوانان برقرار کند و آنها را به مطالعه و کتابخوانی علاقهمند کند.
در بخشی از نخستین داستان این کتاب میخوانیم: «پیتر با خودش گفت: آن چیزی که واقعاً دلم میخواهد یک کشتی است. یک کشتی کوچک و عالی، اما اگر پیدا شود بیشتر از پول من میارزد.»
او از پشت ویترین مغازهها با دقت قایقهای معمولی را نگاه میکرد. آنها نه رنگ یکدستی داشتند و نه قیافه خوبی، برای همین هم ارزان بودند. پیتر با ناراحتی فکر کرد: «آنها به درد نمیخورند».
او تصمیم گرفت لب ساحل برود و دلقکها را تماشا کند. پس برای خودش یک لیوان شیر، چند کلوچه شکلاتی نرم و بستنی رنگی خرید و برای ساعت شش اتوبوسی گیر آورد. بعد به اولین خیابانی که به طرف دریا میرفت پیچید. خیابانی باریک و تاریک که خانههای قدیمی و به هم چسبیده داشم. پیتر تعجب کرد. او این خیابان را نمیشناخت و بیشتر از این تعجب کرد که در شهر کوچک و ساحلی رادکلیف خانههای قدیمی میبیند، اما با خودش گفت: «تعجبی ندارد من که همه شهر را نمیشناسم.»
آن طرف خیابان سمت چپ مغازهای کوچک و تاریک بود. آنقدر کوچک و تاریک که بهسختی میتوانستی کالاهای فروشی آنجا را ببینی. پیتر به آن طرف رفت و به ویترین مغازه با دقت نگاه کرد. فقط میتوانست میز قدیمی که از جنس چوب بلوط بود را ببیند. روی آن را با نعلبکیهای آبی و سفید، رشتههایی از مهره و یک جفت کتری مسی پر کرده بودند. ناگهان قلبش به شدت به تپش افتاد. چون پیتر آن را دید. و واقعاً دلش خواست که کشتی مال خودش باشد...»
آغاز جادو، ماجراهای پیدرپی، اولین ماجراجویی، سرزمین رود نیل، ماجرای بازار، کشتی فِری، ماتیلدا، برج ماتیلدا و سیاهچال، دره پادشاهان، زمان آسرتِسن، قضاوتِ شیر، آمدن ماتیلدا، ماتیلدا برمیگردد، ماجرای خاص و هیجانانگیز، دایکُن و کشتی پرنده به خانه برمیگردد عنوانهای فصلهایی است که در این کتاب میخوانیم.
در بخشی از داستان «زمان آسرتِسن» میخوانیم: «کریسمس تمام شد و دیگر هدیهها برای بچهها جالب نبودند. اولین روز بعد از کریسمس هم که پر از جشن و پانتومیم بود، تمام شده بود و عجیب نبود که روزهای بعد از کریسمس کسلکننده باشند.
بچهها طبق معمول در اتاق اسباببازیهایشان نشسته بودند. سندی روی آتش شومینه داشت برای همه ظرفی پر از شیرینی نارگیلی درست میکرد و پشت سر هم از آن میچشید و هامفری به او میگفت که تو دیگر همه سهمت را خوردی.
هامفری و پیتر روی آلبوم تمبر خم شده بودند. پیتر از سال قبل شروع به جمعکردن تمبر کرده بود و هامفری از تعطیلات کریسمس امسال چون امسال گرترود به او هدیه کریسمس آلبومی سبز و طلاییرنگ و درست و حسابی داده بود.
پیتر داشت درمورد تمبر به هامفری اطلاعات زیادی میداد و هامفری هم با دل و جان گوش میداد. پیتر چند تمبر به هامفری داد که به آلبومش بچسباند و هامفری خیلی خوشحال شد...»
در بخشی از داستان «کشتی پرنده به خانه برمیگردد» نیز میخوانیم: «بچهها کمکم در حال بزرگ شدن بودند، حتی سندی کاملا داشت بزرگ میشد و از وقتی که پیتر تاریک و قدیمی کشتی سحرآمیز را دیده بود، پنج سال میگذشت.
آنها خیلی هم خوب از آن استفاده کرده بودند. در تاریخ این طرف و آن طرف رفتند و سرزمینشان را زنده و روشن جلو چشمشان دیدند.
بچهها در تابستان به جزیره رانی که دارای چمنزاری پرشکوفه است سفر کردند و در آنجا پرنس جان را دیدند که نجیبزادگان آزادیخواه دربارش او را مجبور کردند که بخشنامه آزادیخواهان را امضا کند.
آنها ریچارد شیردل، شاه انگلستان را که خوشتیپ بود و موهای مجعد داشت دیدند و ریچارد دوم را که هم تاج و تختش و هم زندگیاش را از دست داد. آنها با مردم در کتابخانه «تابارد این» نشستند و داستانهای کانتر موری را گوش دادند.
آنها ملکه الیزابت را با صورت آرایش کرده و موهای فرفری نارنجی و چشمان درشتش دیدند و از اینکه او خشمگین شود از ترس لرزیدند...»
هیلدا لوییس در لندن متولد شده است و مدتی طولانی در ناتینگهام زندگی میکرده است. او رمانهای تاریخی بسیاری را برای بزرگسالان نوشته است. از رمانهای کودک او «کشتی پرنده» است که برای اولین بار در سال 1939 به چاپ رسید. هنگاهی که لوییس این کتاب را نوشت با قدرت تمام دنیایی را برای بچهها ساخت که از آن طریق میتوانند به رؤیاهای خود بپردازند. کودکان و نوجوانان با خواندن این کتاب میتوانند تصوراتی داشته باشند و نقاشیهایی بکشند که به کشف دنیاهای تازه برای آنها و خلاقیتشان کمک می کند.
واحد کودک و نوجوان مؤسسه انتشارات قدیانی، کتاب «کشتی پرنده» را درقالب 272 صفحه، با شمارگان 550 نسخه منتشر کرده است. علاقهمندان میتوانند این کتاب را به قیمت 14 هزار تومان خریداری کنند.
نظر شما