جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۰
افکاری به تازگی خالق «هشت کتاب»

مهناز فتاحی، نویسنده حوزه انقلاب و دفاع مقدس در شرح خاطرات نوجوانی خود همزمان با جنگ تحمیلی «هشت کتاب» سهراب سپهری را از تاثیر‌گذار‌ترین کتاب‌های این دوران معرفی کرد.

خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا)- مهناز فتاحی، نویسنده حوزه انقلاب و دفاع مقدس: شاید همه از داستان‌نویس و خاطره‌نویس انتظار داشته باشند که کتابی در این زمینه به مخاطبانش معرفی کند اما راستش را بخواهید وقتی به گذشته برمی‌گردم می‌بینم یکی از تاثیرگذارترین کتاب‌هایی که مرا هرچه بیشتر با ادبیات آشنا کرد و بسیار بر من تاثیر گذاشت «هشت کتاب» سهراب سپهری باشد. کتابی که نگاه مرا به اطرافم تا حدود زیادی تغییر داد.  

من نوشتن را با شعر و قطعه ادبی و داستان آغاز کردم. اول شاعر بودم. برایم تکان خوردن گل‌های کوچک شعر قشنگی بود که سعی می‌کردم آن را موزون بیان کنم.

در اوج جنگ، زمانی که زندگی ما را سختی‌ها و تلخی‌های بسیار شکل می‌داد  و زمانی که پانزده سالم بود، هدیه‌ای زیبا به دستم رسید که من نوجوان را شگفت‌زده کرد. من در مسابقه‌ای که مجله رشد برگزار کرده بود برنده شده بودم و به‌عنوان جایزه مجله رشد برای من چند کتاب هدیه فرستاده بودند. یادم هست که زیر نامه مربوطه را یک نفر با نام مستعار آشنا برایم امضا کرده بود.

مجموعه‌ای از کتاب‌های شعر و داستان  و یک کتاب شعر به اسم «هشت کتاب». من و خانواده‌ام به خاطر بمباران‌ها در روستا زندگی می‌کردیم. روستایی زیبا که پر از درخت و چشمه بود. کتاب را مثل گوهری گران‌بها با خودم به روستا بردم و یکروزه مرور کردم

بعضی از شعرهایش را با فکر خودم تفسیر کردم و برخی شعرها را اصلا نفهمیدم برای فهمیدن شعرهایی که درکشان نگرده بودم روزها وقت گذاشتم.

اما برایم نگاه سهراب به طبیعت بسیار جالب بود. برایم کلماتش، رقص حروفش، تصاویری که ارایه داده بود به باغی پراز گل و جوانه می‌مانست که من نام خیلی از گل‌ها را نمی‌دانستم. خیلی تصویرهایش برایم تازه بود. تازه می‌فهمیدم که تازه نوشتن - نو نوشتن و زیبا نوشتن چه معنایی می‌تواند داشته باشد. تازه می‌فهمیدم  دیدن شاعرانه اطراف خود شعر است.




روزها می‌نشستم و بعضی شعرها را بارها می‌خواندم تا بفهمم چه می‌گوید. خواندن آن اشعار برای من که در دل روستا زندگی می‌کردم خیلی صحنه‌ها را زنده می‌کرد. آسمان آبی که در کنار خودم داشتم، چشمه روشن روستا، درختان اطرافم، باغ و کوهی که روبه‌رویم بودند و...

روزهای بعد خیلی از اشعار را حفظ کردم. این کتاب برایم آن قدر ارزشمند شده بود که با آن می‌خوابیدم و با آن زندگی می‌کردم.

کتاب برای من فقط شعر نبود. رمز و راز بود.. قصه بود. داستان و حکایت بود. راهی بود برای درک بهتر زیبایی‌های که اطرافم بود. در میانه بمب و هواپیما و لحظات تلخ‌، هشت کتاب مرا با دنیای زیبای شعر بیشتر آشنا کرد. به من نگاهی نو داد و باعث شد که در مورد مسایل ریزتر فکر کنم.

بعد از دو ماه  شعری نوشتم و برای آقا یا خانم آشنا در مجله رشد فرستادم. شعری شبیه سهراب. پاسخ آشنا با زبان سهراب بود. دقیقا شعری را که برایم نوشته بود به خاطر ندارم اما نوشته بود که از افکار سهراب سپهری الهام بگیر اما سعی کن نوشته‌ات مال خودت باشد. سعی کن خودت باشی نه سهراب.  

من هم سعی کردم خودم باشم نه سهراب. سعی کردم مثل او حرف‌هایم و افکارم تازه باشد. هنوز هم آن کتاب را دارم و با احترام نگهداری می‌کنم. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها