انتشارات «روایت فتح» هفت مجلد دیگر از مجموعه مدافعان حرم را منتشر کرد.
مدافعان حرم 5: «قرار بیقرار؛ شهید مصطفی صدرزاده»
«با فریاد لبیک یا زینب(س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه میشد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیریها بگو که ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیریها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیریها پیشت بیسیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیایم.»
«قرار بیقرار؛ شهید مصطفی صدرزاده» با شمارگان یکهزار و 100 نسخه در 296 صفحه، به بهای 17 هزار و 700 تومان منتشر شده است.
مدافعان حرم 6: «جانا؛ شهید محرمترک»
«امان از روزی که به خانه میآمد و میدید فهیمه سرپاست و کار خانه کرده است. از نظر محرم فهیمه باید استراحت مطلق میکرد. نمیتوانست ببیند فهیمه با آن حالش کار کند. فهیمه جرأت نداشت ظرف بشورد، جارو کند و غذا بپزد. همه کارها را محرم انجام میداد.
یک شب که از مهمانی برمیگشتند، دلدرد شدیدی گرفت و حالش بد شد. به خودش میپیچید و ناله میکرد. احساس بدی داشت. محرم دستپاچه شده بود. لباسش را بهسرعت پوشید. اول رفتند دنبال مادر فهیمه بعد هم مطلب دکتر. فهیمه که بدحال میشد، محرم تا چند روز حالش سرجایش نبود.»
«جانا؛ شهید محرمترک» با شمارگان یکهزار و 100 نسخه در128 صفحه، به بهای هفت هزار و 700 تومان منتشر شده است.
مدافعان حرم 7: «عمار حلب؛ شهید محمدحسین محمدخانی»
«یکی از بی سیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگویم. عمار آمد که دشمن را عصبانی نکن.
پرسیدم: «پس چی بگم به اینا؟»
«ـ بگو اگر شما مسلمانید، ما هم مسلمانیم. این گلولههایی که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میآمد.
این جملات را چند بار به عربی تکرار کردم. در جواب به من فحش دادند. عمار اشاره کرد به خودت مسلط باش. دوباره همان حرفها را تکرار کردم. وقتی دیدند حرف ما حق است کمی رام شدند. سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟»
«عمار حلب؛ شهید محمدحسین محمدخانی» باشمارگان دو هزار و 200 نسخه در 320 صفحه، به بهای 19 هزار تومان منتشر شده است.
مدافعان حرم 8: «چشمان یعقوب؛ شهید رضا کارگر برزی»
«توی یگان ما سیستمی اختراع کرده بود و برای طراحی و ساختش خیلی تلاش کرده بود. نزدیک به نود درصد کار برمیگشت به علم الکترونیک. واقعیتش کمتر از دهدرصد، من و بقیه همکاران در این پروژه نقش داشتیم. ساخت محصول که تمام شد، مسئولین آمدند تا دستگاه را ببینند. آقا رضا با تواضع و مرامی که داشت شروع کرد به توضیح دادن. حین توضیح گفت «دستگاه حاصل زحمت همه بچههای گروه است و با هم درست کردیم.» من چشمام گرد شده بود. مهمانها که رفتند، بهش گفتم «من چقدر در این کار سهیم بودم؟ من که در حد درصدی از این کار هم نبودم»؛ ولی رضا گفت «نه، اختیار دارید، شما و بچهها به من کمک کردید.»
«چشمان یعقوب؛ شهید رضا کارگر برزی» باشمارگان یکهزار و 100 نسخه در 120 صفحه، به بهای هفت هزار و 500 تومان منتشر شده است.
مدافعان حرم 9: «مثل نسیم؛ شهید احساس حاجی حتملو»
«سیداحسان را با تعدادی از بچهها میگذاشتم یک اکیپ. تجهیزات را که به بچهها میدادم وقتی میدید بعضی از وسیلهها ناقص است؛ همانها را برمیداشت برای خودش و بهترها را بین بچهها تقسیم میکرد. یک وقت میدیدی نوک سرنیزهاش شکسته یا دستهاش شکسته و وقتی میخواهد باهاش کار کند کف دستش را اذیت میکند، میگفتم «خب سیدجان! چرا اینو برداشتی؟»
میخندید و میگفت: «فرقی نداره، میخواد یکی دیگه برداره، من برمیدارم.»
«مثل نسیم؛ شهید احساس حاجی حتملو» با شمارگان یکهزار و 100 نسخه در 176 صفحه، به بهای 10هزار تومان به بازار کتاب عرضه شده است.
مدافعان حرم 10: «سروها ایستاده میمانند؛ شهید حسن قاسمی دانا»
«آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم دشمن پشت دیوار اتاق است. فاصله ما تنها یک دیوار 30، 40 سانتیمتری بود. تکفیریها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی وحشتزده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) میخواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟ حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علیبنأبیطالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. ناله تکفیریها بهگوش رسید.»
«سروها ایستاده میمانند؛ شهید حسن قاسمی دانا» با شمارگان یکهزار و 100 نسخه در 120 صفحه، به بهای هفت هزار و 500 تومان به بازار کتاب عرضه شده است.
مدافعان حرم 11: «بادیگارد؛ شهید عبدالله باقری»
«عبدالله جمع اضداد بود، هم خشن و جدی، هم رئوف و شوخ و شنگ. توی کار آنقدر جدی میشد که همه ازش حساب میبردند و وقت استراحت آنقدر میخندید که نفس کم میآورد. گاهی آنقدر بیرحم میشد که شوخیهایش با برادر و رفیقش رنگ و بوی شکنجه میگرفت و گاهی آنقدر رقیقالقلب، که میشد مادر تمام گربههای کوچه. جرات و جسارتش آنقدر زیاد بود که ولش میکرد میرفت توی دهان شیر و گاهی ساعتها با ماهیهای تو آکواریومش وقت میگذراند و حرف میزد.
عبدالله از همان بچگی محافظ بود. محافظ پدر و مادر و برادرهایش. بعد هم همسر و فرزند و حتی دوست و رفقایش. خیلیها توی حریم حفاظتش بودند. انگار همه را زیر پرو بالش داشته باشد. عبدالله مثل خیلی از جوانهای امروزی عاشق خانه و خانواده بود، اهل سفر و درست کردن کباب و دورهمی. اما وقتی اسم سوریه میآید دلش تاب نمیآورد. همه دلخوشیهایش را ول میکند و میرود.»
«بادیگارد؛ شهید عبدالله باقری» با شمارگان یکهزار و 100 نسخه در 192 صفحه، به بهای 12 هزار تومان به بازار کتاب عرضه شده است.
نظر شما