دایانا آتهیل، ویراستار، نویسنده و ناشر مطرح 100 سالهای است که بیش از 80 سال از زندگی خود را وقف کارهای ادبی کرده است. او آثار نویسندگان بزرگی چون فیلیپ راث، نورمن میلر، جک کرواک و مارگارت آتوود را ویرایش کرده و پس از بازنشستگی در سن 75 سالگی، خود قلم بهدست گرفته است. او ویراستاری را به پرستاری بچه تشبه کرده و به آینده بازار جهانی نشر خوشبین است.
اما او پس از بازنشستگی در سال ۱۹۹۳(در سن ۷۵ سالگی) شغل دومی اختیار کرد؛ زندگینامهنویسی. در این فرآیند کار ویرایش نویسندگانی که با آنها کار میکرد تحتالشعاع قرار گرفت.
کتابهای آتهیل اتفاقات غیرعادی زندگیاش را با جزئیات کامل و غیرقابل انکار؛ از دوران کودکی او در دیچینگهام هال نورفک، کار کردن برای بیبیسی در دوران جنگ جهانی دوم، سفرهای خارجی و روابط او با مردان مختلف- یک نویسنده مصری به نام وجیه غالی که در خانه او خودکشی کرد، دیگری حکیم جمال، فعال آفریقایی-آمریکایی که ترور شد- را شرح میدهد.
او در جدیدترین کتاب خاطراتش با نام «زنده است! زنده است!» که در سال ۲۰۱۵ منتشر شده، ماجرای از دست دادن یک کودک در سن ۴۳ سالگی و رنجی که پس از این اتفاق کشیده را بازگو میکند. با این حال، او تا 100 سالگی، که اکثر مردم هرگز آن را تجربه نمیکنند، زندگی کرده است و با قدرت درباره موضوعاتی که از نظرش اهمیت ویژهای دارند، مینویسد.
در ۲۱ دسامبر (30 آذرماه)، دایانا آتهیل ۱۰۰ ساله شد. او به همین مناسبت در وبسایت روزنامه گاردین، به سوالات مخاطبان از طریق ویدئوچت پاسخ داد که در ادامه ترجمه آن را میخوانید.
- بهترین توصیه شما برای یک خانم در شروع ۳۰ سالگی چیست؟
من به او میگویم یک رابطه عاشقانه را آغاز کند، اگر تاکنون تجربه چنین رابطهای را نداشته است.
- در روزهای اولیه کار در انتشارات آندره دویچ، آیا در دفتر احساس میکردید که در حال ساخت چیز خاصی هستید یا این دانش و معلومات تنها با ادراک به دست آمده است؟
ما فقط به این فکر میکردیم که به خودمان بیاموزیم که چگونه ناشر باشیم. ما به این موضوع فکر نمیکردیم که نسبت به سایر ناشران خاصتر باشیم. ما فقط یاد گرفتیم که این کار را به سرعت انجام دهیم.
- شما ترجیح میدهید ویرایش کنید یا نوشتههای خودتان را بنویسید؟
من ترجیح میدهم مطالب خودم را بنویسم.
- کار با کدام نویسنده برای شما جالب یا چالشبرانگیز بود؟ چرا؟
کار کردن با مولی کین دلپذیر و جالب بود، او به تشویق نیاز داشت و من کمکش کردم. در حالیکه جین ریس دقیقا میدانست چه کاری میخواهد انجام دهد، فقط نیاز داشت برای زندگی به او کمک شود. در زمان جوانی بسیار جذاب بود و به کمک مردان زندگی میکرد، هنگامیکه پیر شد زنان خوبی مثل من نجاتش دادند. من، سونیا اورول و فرانسیس ویندم یک کمیته برای جین تشکیل دادیم و سعی کردیم مکانهای بهتری برایش پیدا کنیم تا در آنجا زندگی کند و مشکلات مالی او را برطرف کنیم. او عادت وحشتناکی در پیدا کردن کارگزارهای عالی داشت. ما برایش برنامهریزی ترتیب داده بودیم. او نمونهای بارز فرد بسیار ضعیفی بود که میتوانست بسیار قوی باشد. او تصور میکرد بدون کمک دیگران خواهد مُرد و احتمالا این اتفاق میافتاد، به همین دلیل با او همراه شدیم و کمکش کردیم. مولی کین از نظر شخصیتی اصلا شبیه جین ریس نبود، اما به عنوان یک نویسنده نیازمند کمک بود.
- پدرم از فامیلهای دور شما است. او ۹۶ ساله است و با توجه به وضعیت جسمی خوبش احتمالا به سن شما خواهد رسید.بسیاری از نوادگان پدرم زندگی فوقالعاده طولانی داشتند، مگر اینکه در جنگ یا به دلیل بیماریهایی مانند سل کشته شده باشند. آیا زندگی طولانی خود را به ژن خوب، شیوه زندگی، علاقه و امید به زندگی یا به نوعی ترکیبی از این سه مورد نسبت میدهید؟ یا فقط به خوشبختی؟
در نهایت تصمیم گرفتم که در پاسخ به این سوال شما بگویم؛ خوشبختی. من به گذشته فکر میکنم و خودم را خوشبخت میبینم. اما فکر میکنم این ژن خوب هم بیتأثیر نبوده است. آنها به کتاب علاقمند بودند، خانه پدربزرگ و مادربزرگ من پر از کتاب بود. بنابراین اگر بیرون مشغول سواری نبودیم حتما در حال مطالعه بودیم...
- من فقط ۵۰ سال دارم و توانایی انجام بعضی کارها را در خود نمیبینم. چگونه مدیریت میکنید تا اعتمادبهنفستان را حفظ کنید و این باور را داشته باشید که وجود شما مهم و باارزش است؟
جواب من به این سوال مغرورانه است؛ من در خانواده با اعتمادبهنفسی متولد شدم که اعتقاد داشتند آنها از بهترینها هستند. پدربزرگ و مادربزرگ من یک خانه زیبا داشتند، ما اسبسواری میکردیم و خیلی با اعتمادبهنفس بودیم. حال که به گذشته نگاه میکنم این موضوع برایم کمی ناراحتکننده است. احساس میکنم مثل پرورشیافتن در یک گلخانه است،شما با این کار ریشههای اعتمادبهنفس را نابود میکنید.مطمئنم وقتی بچه بود و با عدم اطمینانهای مرسوم آن دوره از زندگی درگیر بودم، اعتماد به نفس مرموز خانوادگی به کمکم میآمد. فکر میکنم این وضعیت ناامیدکننده است، بگذریم که زندگی را برای من راحتتر ساخت.
- آیا فکر میکنید عشق به کار، به شما کمک کرده است؟ ما را راهنماییهایی میکنید؟
من کارم را دوست دارم و هنگامی که به گذشته برمیگردم احساس میکنم در زندگیام فوقالعاده خوششانس بودهام. اتفاقات بدی برایم رخ داد، اما از پس آنها برآمدم چون کارم را دوست داشتم. همچنین، من این شانس فوقالعاده را داشتم که بعد از بازنشستگی به عنوان یک ناشر، شروع به نوشتن کردم. بعد از بازنشستگی همه به من میگفتند که باید در مورد کارهای انتشاراتی خودم بنویسم و به آنها گفتم این کاری نیست که من بخواهم انجام دهم. من کتاب «به جای یک نامه» را نوشتم که در دهه ۱۹۶۰ منتشر شد و کتاب بعدیام درباره وجیه غالی، نویسنده مصری بود که در خانه من خودکشی کرد. رابطه بسیار ناراحتکنندهای بود که من برای رهایی از آن، داستانش را نوشتم اما تا همین چند وقت پیش منتشرش نکردم.
سپس شروع به نوشتن خاطراتی کردم که خوشحالم کرده بودند و متوجه شدم که برای سرگرمی و درمان غم و اندوهم میتوانم بنویسم. در دهه ۸۰ زندگیام کتابهای بسیاری نوشتم که به این معنی است که زندگی برایم بسیار لذتبخش و سرگرمکننده شده و من هنوز با آنها زندگی میکنم. فکر نمیکنم صد سالههای زیادی در دنیا باشند که هنوز با قلم خود زندگی میکنند.
- زندگی کردن در یک اتاق چگونه است؟ من صادقانه این را میپرسم. آیا به زندگی و ذهنیت درونی خودتان متکی هستید؟
بسیار آسانتر از چیزی است که فکر میکردم. وقتی نخستین بار اتاقم را دیدم قلبم شکست، چون خیلی کوچک است. اکنون از همه چیز پر است. فکر میکنم فقط ۴۰۰ کتاب در اتاقم داشته باشم. حس بسیار بدی داشتم وقتی مجبور بودم از تعداد کتابهایم کم کنم، چون فقط برای ۳۰۰ کتاب فضا در اختیار داشتم، اما بعد تعداد کمی قفسه اضافه کردم. خواهرزادهام با یکسری جعبه آمد و کتابهایم را به من نشان میداد و من از بین آنها انتخاب کردم کدامیک را نگه دارم و کدام را در جعبه بگذارم. فکر میکنم در نهایت انتخابهای خوبی داشتهام، چون همه را با لذت دوباره خواندم. در حال حاضر هیچ فضای خالی در اتاقم وجود ندارد، اما دوستش دارم.شما با بالا رفتن سن به بیش از یک اتاق نیاز ندارید. من فکر نمیکنم در اتاق زندانی شدهام. وقتی بیرون میروم عاشق برگشتن به خانه هستم.
- من علاقمند دیدگاههای شما در نوشتن هستم، که لزوما همگی عقاید درستی از نظر مخاطب نیستند، اما در نقش یک ویراستار چنین مواردی باید مورد توجه قرار بگیرد. من مطمئنم هستم که شما چنین نوشتههایی را تجربه کردهاید. اما علاقمند هستم بدانم شما چه جایگاهی در زمینه نوشتن برای خودتان قائل هستید؟ نظرتان در مورد نوشتههایتان چیست و چگونه پیش رفته است؟
این مبتنی بر مهارت است. چون کاملا درست است که نوشتههای عجیب اغلب به خوبی نوشته میشوند، اما ممکن است مورد پسند دیگران نباشد. من فکر کردم باید با دیگر ویراستارها تماس بگیرم، از آنها بازخورد بگیرم و اگر بیشتر افراد آن را دوست داشتند، ادامه دهم. من به ندرت از چیزهای فانتزی لذت میبرم، اما میدانم که برخی افراد به کتابهای فانتزی علاقمند هستند و چنین آثاری بسیار مورد استقبال گرفتهاند.
نوشتههای من عامهپسند هستند و این موضوع هویدا و از نظر اقتصادی مقرون به صرفه است. شما همیشه باید نوشتههای خود را کوتاه کنید و به حداقل برسانید و این شیوهای است که من در نوشتن دوست دارم. اما فکر میکنم یاد گرفتهام که اینگونه بنویسم. همیشه این موضوع برایم جالب بوده است که چقدر میتوانم نوشتههایم را قطع و کوتاه کنم و به چه میزان این کارم موفق خواهد شد.
- آیا کتابی بوده که دلتان بخواهد در انتشارش دستی داشته باشید؟
کتابهای بسیار خوبی هستند که من دوست داشتم آنها را منتشر کنم. نمیتوانم فقط یکی را انتخاب کنم و نام ببرم.
- آیا نویسندگانی هستند که به طور مشخص هم اکنون با آثار خود هیجانزدهتان کنند؟ آیا کتابهای مورد علاقه خود را دوباره با چشمانداز جدید خواندهاید؟ آیا کتاب بوده که دوباره خوانده و آرزو کرده باشید که ای کاش این کار نکرده بودید؟
من همیشه از خواندن کتابهایی که قبلا یکبار خواندهام، لذت میبرم. اما خواندن کتابهایی که دوستشان ندارم، آزارم نمیدهند. من کتاب کنت کلارک درباره زندگیاش را دوباره خواندم و به اندازه بار اول از آن لذت بردم. از دست دادن حافظه مزایایی دارد. چون گاهی اوقات شما میتوانید یک کتاب را انتخاب کنید و به یاد نیاورید که قبلا آن را خواندهاید. اگر شما واقعا یک کتاب را دوست داشته باشید، هرگز آن را فراموش نخواهید کرد. فکر میکنم چهار بار «جنگ و صلح» و سه بار «میدل مارچ» را خواندهام. من باید راهی برای نادیده گرفتن جین آستین برای ۱۰ سال آینده پیدا کنم چون بیش از اندازه آثارش را خواندهام. من کتاب «اِما» را دوست دارم چون پیچیده است. وقتی به آن فکر میکنید میبینید این کتاب آنقدر جسورانه است که اِما را به اندازه شخصیت اصلی داستان مقصر جلوه میدهد، اما هنوز هم اِما برایتان دوست داشتنی است.
- ویلیام بوید در یک مصاحبه گفت ویراستارش در واقع کسی بوده که با ناشران تماس میگرفته است. در مورد نویسندگانی که اهمیتی برای ویرایش خوب قائل نیستند، چه نظری دارید؟ آیا فکر میکنید اهمیت یک ویراستار در پیشرفت یک نویسنده در طول حرفهاش کمرنگ شده است؟
من فکر میکنم تقریباً ویراستاران در زندگی حرفهای نویسنده اهمیتی ندارند. بعضی از نویسندگان به شدت به ویراستاران وابسته هستند و برخی دیگر نه. من به خاطر ویراستاری کتابهای جین ریس و نایپل مشهور هستم، اما هیچ یک از این دو کلمهای به ویرایش من نیاز نداشتند. ویراستاری این نویسندگان همانند پرستار بچه است؛ بخصوص در رابطه با جین.
- آیا احساس میکنید که در طول زندگی تغییر کردهاید، یا هنوز هم پس از سالها جنبههایی از شما بدون تغییر باقی مانده است؟
احساس نمیکنم تغییری کرده باشم. من از کارهایی که انجام دادهام راضی هستم. هم اکنون اعتمادبهنفس بیشتری دارم، این یکی از مزایای بالا رفتن سن است. نظرات دیگران در مورد شما باعث رشد ذهنتان میشود که این بسیار عالی است.
- من نوشتههایتان را تحسین میکنم و شما را یک فرد واقعبین مثبتاندیش میبینم. چگونه ما میتوانیم در این زمانه افسردگی از راهنماییهای شما بهره ببریم؟
خب، من دوست دارم نوشتههایم واضح و مختصر باشد. من کلمات زیادی را دوست ندارم. این طبیعت من است. دوست دارم چیزهای ساده و تا حداکثر ممکن واقعی داشته باشم. من یک فانتزینویس یا مبالغهگو نیستم، اما این موضوع در شخصیت من هست. من فکر نمیکنم بتوانم به دیگران بگویم که چگونه این کار را انجام دهید. در واقع، مطمئنم این موضوع به شخصیت و سبک زندگی شما وابسته است.
- من شما را به خاطر مثبتاندیشی استثنایی که همراه با سن، جنسیت و استعدادهای شخصی شماست (صرف نظر از سن و جنسیت) تحسین میکنم. با این وجود، من روی جنسیت تمرکز میکنم، آیا روابط زنان در کار، همینطور ارتباطات بین نسلی دچار تغییر شده است؟ و چگونه؟ اینطور به نظر میرسد بین مردان نسبت به زنان در کار اتحاد بیشتری هست که باعث پیشرفت کارشان میشود؟
همکاری با زنان همیشه برایم آسانتر، بهتر و کارآمدتر از کار با مردان بوده است. انتشارات تقریبا به طور کامل توسط زنان اداره میشد. کارفرمایان مرد بودند، اما افرادی که کار را انجام میدادند تقریبا همگی زنان بودند. مردان نسبت به زنان بدرفتاریهای بیشتری داشتند، خصوصا اگر در زندگی عشقی خود دچار مشکل میشدند. آنها هجمه و سروصدا ایجاد میکردند در حالیکه زنان فقط کار خود را انجام میدادند، صرفنظر اینکه در خانه چه اتفاقی افتاده است.
- آیا میتوانید توضیح دهید کار کردن با وی.اس.نایپل چگونه بود؟ او واقعا بداخلاق است؟
در شروع بگویم من عاشق کار کردن با او هستم. او در زمان جوانی خیلی باهوش، جذاب و سرگرمکننده بود. اما با گذشت زمان سختگیر شد. ارتباط برقرار کردن با او واقعا کار سادهای نبود.
- صنعت چاپ و نشر را در ۲۰ سال آینده چگونه میبینید؟
انجام دادن یک معامله خوب نسبت به گذشته بسیار سخت شده است. یک معامله خوب بیشتر پولمحور است، اما نه برای همه ناشران. ناشر خودم به نظر میرسد بهتر از دوران من کار میکند. اما مردم گله دارند که ناشران دیگر بیش از اندازه بزرگ شدهاند و در مورد تصحیح و ویرایش نوشتهها ضعیف عمل میکنند. آنها به اندازه گذشته به ویرایش اهمیت نمیدهند.
- شما یک قرن زندگی کردهاید. به نظرتان انسانیت هنوز زنده است؟
خدا میداند. من سعی میکنم هنوز ببینم. خیلی خوشحالم که پاسخ این سوال را نمیدانم.
نظر شما