شادمان شکروی با بیان اینکه ادبیات کتابهای دانشگاهی در طول سالهای اخیر به سمت پیچیده نویسی هدایت شده است، گفت: ادبیات علمی جهان در حال دگردیسی جدی است، ادبیات به اصطلاح خشک حاصل مغز خشک است، ادبیات علمی آینده، پیچیدهترین مسائل را به شیواترین و سادهترین شکل بیان خواهد کرد،در حالیکه مردم ما پیچیدگی را به حساب فرهیختگی میگذارند.
نخستین نکتهای که میخواهیم به آن بپردازیم درباره ضعف فرهنگ نگارش کتاب در دانشگاهها است که در این روزها به وفور شاهد آن هستیم، لطفا کمی درباره این آسیب توضیح دهید.
مدت زیادی است که در دانشگاههای ایران کتاب به معنای واقعی کلام نوشته نمیشود، کتاب به معنای خطوط روی کاغذ فراوان نوشته میشود اما کتاب خیر. من از یکی از استادان بزرگ جهان سوال کرده بودم که تا کنون چند کتاب نوشته است، ابتدا گفت که کتابی ننوشته و بعد از مقداری فکر گفت حالا که یادش میآید یک فصل از کتابی را نوشته است، این استعاره و مجاز نیست، یک حقیقت است. در شورای انتشارات یکی از دانشگاههای کشور هستم، افرادی هستند که در هر جلسه از شورا یک کتاب جدید میآورند و سایر آثاری هم که بررسی میکنیم کتابسازیهای سطحی است که در زمانی کوتاه و با کپی کردن از چند کتاب دیگر نگاشته شده است و اغلب این افراد آن کتابها را برای گرفتن ترفیع و امتیازهایی میآورند که یک فرد دانشگاهی باید در پرونده خود داشته باشد.
از سوی دیگر ادبیات علمی جهان در حال دگردیسی جدی است، ادبیات به اصطلاح خشک حاصل مغز خشک است، ادبیات علمی آینده، پیچیدهترین مسائل را به شیواترین و سادهترین شکل بیان خواهد کرد و مثل همان سخن مشهور انیشتین است که اگر میخواهی دریابی که آیا یک مساله بسیار پیچیده علمی را درک کردهای یا خیر، باید قادر باشی آن را برای مادربزرگت تعریف کنی و طوری بگویی که او بفهمد و ابهامی در ذهنش پیش نیاید. به همین دلیل باید معترف بود که پیچیدهنویسی و مترادف کردن آن با تفکر عمیق، جزیی از فرهنگ به اصطلاح آکادمیک ما شده است زیرا مردم ما هم پیچیدگی را به حساب فرهیختگی می گذارند.
ادبیات کتابهای علمی در آینده چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
نوعی تنیدگی هوشمندانه هنر در علوم و علوم در هنر داریم. از ظرفیتهای زیباییشناختی و از مهندسی کوچگگرایی، هر دو باید استفاده شود ولی با قاعده و روی یک مسیر تکاملی.
در این زمینه لطفا توضیح مختصری بدهید.
در این زمینه بد نیست سیر تحول کامپیوترها و موبایلها را به عنوان یک مدل ذهنی مد نظر قرار دهید. تا دهههای پیش هردو بسیار حجیم بودند، زیبایی چشمگیر به آن شکل که بیننده عام را جذب کند نداشتند و در عین حال از نظر حوزه عملکردی، محدودیت خاص خود را داشتند اما اکنون مسیر تکاملی هر دو را بر عکس کرده است، موبایلها بسیار کوچک شدهاند. تلفنهای همراه در عین کوچکی دهها عملکرد مختلف را انجام میدهند و البته اشکال زیباتر و چشمگیرتر مدام در حال ورود به بازار هستند و به همین ترتیب لپتاپها و تبلتها که این نهایت هوشمندی در مهندسی و هنر است.
جایی که گستره دانش بشر صعود میکند و بشر با اشراف به محدوده وسیعی از دانش و هنر، میتواند علم و هنر را در هم بیامیزد و در عین حال از ظرفیتهای هردو، در کوچکترین اندازه ممکن استفاده کند. دانشمندان روی استدلالی بودن و عمیق بودن سخن تکیه دارند و ادیبان روی ایجاز و گیرایی و زیبایی آن و تلفیق این هردو ادبیاتی است که عمق و استدلال و در عین حال زیبایی و فصاحت را با هم دارد، به صورت در هم تنیده و بیآنکه بتوانی مرزهای هرکدام را به شفافیت مشخص کنی. بیتردید سخن حافظ به گفته خودش مالامال است از لطایف حکمی با نکات قرآنی. منتهی این همه در یک زیباشناسی منحصر بفرد ممزوج شده و به صورت یک بسته بسیار کوچک به نام یک غزل در اختیار ذهن و ذوق خواننده قرار میگیرد. فکر میکنم این نهایت ادبیات علمی است که بشر به دنبال آن است.
آیا شما خود این نوع ادبیات را به کار بردهاید یا حداقل در راه به کار بردن آن تلاش کردهاید؟
بله تلاش کردهام و به کار بردهام، البته چون اسم و رسم ندارم کسی برایم بهبه و چهچه نکرد اما سوای این، بله. البته ماجرای فانتزیای هم دارد، سال گذشته کتابی نوشتم که آمیزهای از این هردو و در حوزه زیستشناسی بود و به گروهی خاص از موجودات کره زمین یعنی باکتریهای ابتدایی کره زمین میپرداخت و نوع نگرش هم جزییگرا و در حوزه فیزیولوژی و اکولوژی و هم کلیگرا و در حوزه هستیشناسی بود. این موضوع مطالبی بود که اگر میخواستم به زبان متعارف علمی بیان کنم به قدری خسته کننده میشد که همه را از همان صفحه اول به خمیازه وا میداشت. با این حال، یکی از دانشجویانم که در اروپا در حال گذراندن مقطع دکتری است و نیاز به اطلاعات جدید دارد از من کتابی خواست که به نیازهای فکریاش جواب بدهد و من هم همین را برایش فرستادم. فردا برایم نوشت که تا صبح نشسته و کتاب را خوانده و تازه متوجه شده که دانش اصیل که در آن کشور دربارهاش صحبت میکنند یعنی چه و این عین عبارت او بود. در هر مکاتبه که با هم داریم تاکید میکند که مشغول بازخوانی کتاب است و بخشهایی از آن را نیز برای پروفسورهای دانشگاهشان ترجمه کرده است. آنها ابتدا تعجب کردهاند و توضیح خواستهاند و بعد گفتهاند چطور با نویسنده این کتاب تماس بگیرند. دانشجوی من هم گفته نویسنده این کتاب یک ایرانی است و در گرگان است، البته آنها ابتدا به شوخی گرفتهاند ولی بعد کاوش کردند و دیدند حقیقت دارد و پس از آن چندین دعوتنامه برای سخنرانی در بعضی دانشگاههای مشهور به دستم رسید و مقداری دلگرم شدم.
جالب است. نگارش این کتاب چه مدت زمان برده است؟
نگارش آن به معنای نفس نوشتن یک سال و به معنای نفس جمعآوری ۱۰ تا ۱۲ سال طول کشید. در اصل مدتها طول کشید تا به آنچه میخواهم بگویم اشراف نسبی پیدا کنم. اینکه هم باکتریولوژیست باشی در عین حال فیسلوف، هستیشناس و متخصص تاریخ علم و هم زیستشناس تکاملی کار دشواری است. در اصل جمع کردن همه این موضوعات و بیان کردن منسجم آنها از این هم دشوارتر است، این گونه کتابها اصلا آسان نوشته نمیشود.
کتاب را در بازار توزیع کردهاید؟
کتاب چاپ شده است ولی تا بهحال که دلم رضا نداده توزیع شود، انسان هرچه هم باشد مخلوق احساس است. هرچند قصاص قبل از جنایت نباید کرد ولی با توجه به تجربهای که دارم، میدانم که باید خودم هم دنبال کتاب بدوم این طرف و آن طرف، در باب آن داد سخن بدهم و به قول مرحوم صادق هدایت با پوزخند تمسخرآمیز و شکاک مخاطب مواجه شوم و به همین دلیل فعلا دست نگه داشتهام.
آیا این همان کتابی نیست که سال گذشته برای خبرگزاری ارسال کردید؟: کتاب«سیانوباکتریولوژی (2) – ضرورت باز اندیشی». یادم هست که نقطه نظرهای دو نفر از متخصصان صاحبنام جهان را هم داشت که آن را اصیل و حتی تحولبرانگیز در دانش مدرن خوانده بودند.
همان کتاب است، اما اینکه مورد پذیرش قرار گیرد، شک دارم. اگر یک میدان جاذبه پوپولیستی برای آن ایجاد کنی البته اما اگر غیر از این باشد و دوربینها و رسانهها و تریبون ها در کار نباشند، خیلیها قبلتر از من چنین آثار باارزشی آفریدهاند اما در فراموشی از میان رفتهاند البته ممکن است بعدها مورد ستایش قرار گیرند.
به نظر شما آیا این از مصادیق بارز همان ضد علمی نیست که پیش از این درباره آن به تفصیل صحبت کردیم؟ آیا نهادی به نام دانشگاه که برای ترویج علم و دانش شکل گرفته، در حوزه نگارش، درک و شناخت کتاب، درست بر عکس آن عمل نمیکند که باید عمل کند؟
اگر بخواهیم بیتعارف و از روی منطق به مسئله پاسخ دهیم همینطور است. ضد علم به طور جدی دانشگاههای ما را مثل ویروس مهلک آلوده کرده است. این پیکر آلوده شده رفتارهای ناشی از بیماری را به شکلهای مختلف نشان میدهد. یکی از آنها در چهارچوب کتاب است. من در این دو دهه ندیدهام یا بسیار کم دیدهام که یک شخصیت دانشگاهی که کتابی شایسته مینویسد به سبب شایسته بودن کتابش از سوی سازمان خود مورد عنایت قرار گیرد. در عین حال نیز بسیار کم دیدهام که یک شخصیت دانشگاهی، کتابی درخور دانشگاه نوشته باشد. کتابهای درسی نازل تا دلتان بخواهد، کتابسازیهای افراطی تا دلتان بخواهد ولی کتاب به معنی واقعی خیر یعنی آنچه که اندیشه و تفکر و نظریه و استنتاج و استدلال در خود داشته باشد.
اگر قبول کنیم که مقالات نیویورک تایمز و واشنگتن پست و نیویورکر، محصول سالها تجربه یک فرد هستند و هرکدام سبب تحول اساسی در اقتصاد و سیاست و ادبیات جهان میشوند، لابد کتابها باید به مراتب بیش از این، دشوار نگاشته شوند و بیش از این تاثیرگذار باشند. در بسیاری موارد میان ننوشتن و نوشتن یک کتاب تفاوتی نیست و بلکه کفه ترازو به سمت ننوشتن سنگینی میکند. شما بهتر از من افرادی در دانشگاهها هستند که همانند داستانهای ژرژ سیمنون، ظرف یک هفته یا دو هفته کتاب تولید میکنند. سادهترین روش تبدیل سمینارهای درسی دانشجویان به کتاب است. سمینارها را بگیری، یک جلد روی آن بزنی، نام خودت را روی جلد بگذاری و بعد پژوهشگر نمونه شوی؛ به همین سادگی. ضمن اینکه البته دانشجویان هم که باهوش هستند و میدانند منظور از این سمینارها چیست، با قدری صرف هزینه، کار تهیه را به بیرون میسپارند.
بنگاههای ترجمه و تولید علم که روزبروز هم رشد بیشتری دارند. تصور میکنم یکی از شایستهترین نمودهای رسوخ ضد علم در دانشگاههای ما در کتابهای ما باشد. اگر همینگوی در دانشگاههای ما بود (که شکر خدا نیست) لاجرم پیرمرد و دریا به جای بیست سال در یک هفته نوشته میشد، حداکثر اینکه به جای مثلا ده امتیاز، نه امتیاز میگرفت. هرچند به نظر من و مطابق آنچه دیدهام اگر شیک منتشر میشد و از منابع جدید در انتها استفاده میکرد، برعکس، پانزده یا بیست امتیاز میگرفت.
البته فانتزی جذابی بود ولی به گمانم واقعیت همین است.
بله. البته به ظاهر فانتزی بود اما آنچه در مورد همینگوی گفتم میتوانست و میتواند کاملا جدی باشد. خوب ما وارث کتابهای شایستهای از شخصیتهای دانشگاهی هستیم. سبکشناسی مرحوم بهار، دو قرن سکوت مرحوم زرینکوب، تصحیحهای عالی مرحوم دکترمحجوب، ارداویرافنامه دکتر عفیفی، و پیوستگی نژادی و تاریخی او از مرحوم رشید یاسمی، ترجمهها و تدوینهای دکتر حسن ابراهیمزاده از فیزیولوژی گیاهی، رساله دکتری پروفسور حسین آخانی روی جنگل گلستان، کتاب صورخیال در شعر فارسی و دیگر کتابهای آقای شفیعی کدکنی و بسیاری کتابهای دیگر که الان به خاطر ندارم. این کتابها از آن جهت شایسته است که عمر حرفهای فرد را به خود اختصاص داده است، منابع غنی اطلاعات است. ضمن اینکه اطلاعات، تدوین شده، تراش خورده، از صافی نقد گذشته و به صورت بستههای منسجم اطلاعاتی در اختیار خواننده قرار گرفته است. هرکدام از این مراحل تلاش و مشقت و صرف وقت خود را لازم دارد.
نویسنده نمیخواهد و نمی تواند مسائل انتفاعی را در نظر داشته باشد. میبایست همه منافع شخصی خود را فدای کالایی کند که میخواهد در اختیار خواننده قرار دهد. همه ما ترجمههای متعددی از آثار ساموئل بکت را خواندهایم اما به گمانم ترجمههای بهروز حاجمحمدی کاملا از سنخ دیگر است. دلیلش هم این است که ایشان روی هر واژه و عبارت، به معنی واقعی سختگیر است. هر خط نوشته او یک سند دقیق در مهارت ترجمه است. خوب این سختگیری روی کیفیت با تولید انبوه و بازاری نمیخواند. آنچه ارائه میشود مشتی خط خطی روی کاغذ نیست، عصاره یک زندگی حرفهای است با همه دشواریهایش. به شخصه شاهد تلاشهای دکتر آخانی روی کتاب جنگل گلستان بودم، میشد گفت بیش از یک تلاش حرفهای بود. یک شخصیت دانشگاهی این را میپذیرد، یعنی باید به مقتضای زندگی حرفهایش بپذیرد.
میدانید که ما در تقویم دانشگاهی کشور، زمانی را برای تقدیر از کتابهای برگزیده اختصاص دادهایم. میپذیرم که تکافوی نیاز موجود را نمیکند اما به نظر شما حرکت شایستهای نیست که باید عمق پیدا کند؟
بیتردید حرکت شایستهای است و بیتردید باید از افراد دلسوزی که سعی میکنند تا حد توان از نویسندگان کتابهای واقعی تقدیر کنند بسیار تجلیل کرد و در این شکی نیست. من هم عقیده دارم که یکی از راههای ایجاد تعادل میان تولید کتاب به دو شکل فاخر و نازل، حمایت جدی و معنیدار از نویسندگانی است که هنوز رسالت دانشگاهی خود را حفظ کردهاند. با این همه خود شما بهتر میدانید که اولا پوپولیسم در این گونه گزینشها رسوخ جدی کرده و دوم نیز، ثابت تعادل به قدری به سمت نزول جابجا شده که این گونه تدبیرها نقش مسکّن را به خود گرفته است. فردی که با اعمال نفوذ و همان سیاست استفاده از سمینارهای دانشجویی، صاحب تالیفات بیشمار و الوان شده است، آنقدر هوش مدیریتی دارد که با استفاده از همین دستاوردهایی که خود ما به او دادهایم، در دل نهادهای تصمیمساز رخنه کند و ورق را به نفع خودش برگرداند و حتی وارد فرایند داوری شود.
نمیخواهم مطلب را بیش از این باز کنم و عمل شایسته نهادهایی را که هرچه از دستشان برآمده در طبق اخلاص گذاشته اند، تخطئه کنم. میخواهم بگویم ضدعلم این خاصیت را دارد که نهادهای تصمیمگیر و راهبردی را نیز به تسخیر خود در میآورد. بههرحال انتخاب شدن کتاب یک نفر به عنوان کتاب برتر دانشگاهی، دست او را برای خیلی کارها بازتر خواهد کرد و دهان منتقدان او را خواهد بست. از سوی دیگر، در شرایطی که ضدعلم شیب افراطی گرفته، این گونه موانع، حکم گذاشتن تعدادی چوب نازک در برابر سیلاب را دارد. هنوز اراده ما برای مقابله با ضد علم به اراده واقعی تبدیل نشده که آرایش فضایی و ساختار و شیوه تهاجم آن را بشناسیم و در مقام مقابله به مجموعه راهکارهایی دست بزنیم که سیستمهای تشویق کننده به شکل فعلی یکی از آنها باشد. منطقی است که با علم به این تصور کنیم که رویکرد مکانیکی ما در تقابل با رویکرد هوشمندانه و سیال ضد علم پاسخگو نیست. همینگوی میگوید انسانها میروند اما کتابها میمانند. چه فانتزی بگیریم و چه نگیریم، باید صادقانه بگویم که اگر با این شیوه باشد، انسانها میروند ولی کتابها زودتر از آنها و ما هم نهایت مرثیه خوان هردو باشیم.
نظر شما