«امام خمینی در اندک زمان درنگ در بغداد پیامی به مردم ایران نوشته، از ماجرای رفته بر او در مرز کویت خبر داده بود؛ و این که راهی فرانسه است تا از آنجا به کشوری اسلامی برود. او نوشته بود که دست مرا در عراق برای خدمت به شما ملت بستند و از ورود به کویت بازداشتند، اما برای من مکان معینی مطرح نیست. مهم «عمل به تکلیف الهی» و «مصالح عالیه» اسلام و مسلمین» است. آیتالله به ایرانیان یادآوری کرده بود که از سختیها و مشکلات اخیرشان، چون کشتار مردم در کرمانشاه، آگاه است. «من وقتی مطالعه روحیه مردان و زنان جوان از دست داده را میکنم که شجاعانه در مقابل مصائب ایستادگی کرده و میکنند، برای خود احساس شرمندگی میکنم. من میبایست با مصیبتهای شما قدم به قدم همراه و آنچه شما دیدهاید، دیده باشم. معالاسف نتوانستم در بین شما باشم و آنچه شما لمس کردید بکنم؛ لکن از این راه دور، چشمام به شما روشن و قلبم برای امت اسلامی میتپد». آرزوی پایانی و همیشگی او کوتاهی دست بیگانگان و وابستگان آنها از سر ملت ایران بود.
این پیام چون اطلاعیههای پیشین امام در چند ماه اخیر به ایران تلفنگرام شد. کسی این طرف خواند و کسی آن طرف نوشت و خیلی زود در ایران منتشر گردید. اهمیت این پیام به خبر نهفته در آن بود؛ بیرون شدن از عراق و رفتن به فرانسه. جراید همه این خبرها را برخط منتشر میکردند. این پیام موج عاطفی پنهانی داشت که پس از رسیدن به ایران میتوانست اشکار گردد. کوشندگان تکثیر و پخش این اطلاعیه، عناوین «رسالت اسلام» و «ندای اسلام» را پای آن درج کرده بودند.
امام در فرودگاه ژنو، در طبقه دوم جمبوجت، نماز شکسته ظهر و عصرش را خواند. شاید پس از نماز بود که آبگوشت فرستاده شده از نجف را آوردند. آقا خمینی بعد از آن صبحانه، نان و پنیر و گردویی که در سایه آن قهوهخانه کهنه نزدیک بصره، خورده بود، غذای درستی به دهان نرسانده بود. آبگوشت، دستپخت بانو قدس ایران بود که با هماهنگی، پیش از رسیدن کاروان به بغداد، به دست مهاجران رسیده بود. سیدمحمود دعایی آن را به دست مهماندار داده بود و خواسه بود هنگام ظهر، گرم کرده به دست آقا برساند. آن بالا، در طبقه دوم جمبوجت غیر از آیتالله، همراهش و سه مأمو عراقی مراقب، کس دیگری نبود. هرچند ممنوع بود، اما یزدی با ترفند سیداحمد از هواپیما پیاده شده، به تالار فرودگاه ژنو رفته بود با حسن حبیبی تماس گرفته بود. سیداحمد نگران بود آنان را روانه دیاری دیگر کنند. یزدی از حبیبی خواسته بود همه دوستان را در فرودگاه پاریس گردآورده که اگر مسافران ایرانی این پرواز پیاده نشدند، نگذارند هواپیما حرکت کند. آیتالله بیتوجه به این دلواپسی، به آنچه بیرون از شیشه کنار دستاش میگذشت نگاه میکرد، وقتی ماجرا را از زبان پسرش شنید، گفت: دیوانه شدید؟
صادق قطبزاده پیش از نشستن هواپیما در پاریس با مراجعه به پلیس خواسته بود چند مأمور برای محافظت از آیتالله در اختیارش بگذارند. پنج پلیس را با او روانه کرده بودند. ابوالحسن بنیصدر پیجوی کاشانهای برای اقامت امام بود. او خانه احمد غضنفرپور را مناسب دید. غضنفرپور و همسرش، سودابه سدیفی، بیفرزند بودند. پذیرفتند که به خانه بنیصدر، در آن نزدیکی، رفته، کاشانهشان را در اختیار امام خمینی و همراهانش بگذارند.
هواپیما ساعت 50: 16 به وقت تهران در فرودگان اورلی پاریس به زمین نشست. به پیشنهاد ابراهیم یزدی برای اینکه حضور ناگهانی چهار عمامه بسر، هنگام فرود از هواپیما و ورود به تالار تشریفات و انتظار جلب توجه نکند، اما پیاده شد، با اندکی فاصله سیداحمد و با فاصلهای فردوسیپور و املایی. به گزارش ساواک، مأموران دولتی در فرودگاه از امام خمینی پریشهایی کردند که قطبزاده، مترجمن سوالها و جوابها بود. دارندگان گذرنامه ایرانی در آن زمان بدون روادید میتوانستند وارد فرانسه شده و با مهر ورود به آن کشور، سه ماه اقامت کنند. خودروهای سیاهرنگ مأموران فرانسوی از لحظه نشستن هواپیما در فرودگاه تا رسیدن آیتالله به خانه یادشده، در محله کشان، مراقب اوضاع بودند.
کاشانه سه خوابه غضنفرپور در طبقه چهارم بود. آن شب دوبار زنگ خانه به صدا درآمد. نخست پلیس در زد و گفت که به آیتالله بگویید کنار پنجره نایستد؛ ممکن است از دور نشانهگیری کرده، به سمت او شلیک کنند. بار دوم از کاخ الیزه آمده زنگ زدند. با این که گفته بود خستهام؛ نشست و ملاقات و مصاحبهای نخواهم داشت، گفتند که مأمور به دیدار هستیم و بیش از چند پرسش کار دیگری نداریم. آن چه اسماعیل فردوسیپور از این دیدار گفته چنین است: «ما به شما خیرمقدم عرض میکنیم، اما فعالیت سیاسی در این جا ممنوع است، اما فرمودند: من نمیدانم شما میترسید من سخنرانی کنم، اعلامیه بدهم یا مصاحبه بکنم، مردم فرانسه هم متوجه بشوند، مثل مردم ایران علیه دولت فرانسه قیام بکنند؛ ولی من به شما اطمینان میدهد سخنرانی، نوار و پیام من فارسی است. به مصاحبه که رسید، آنها گفتند: خیلی خب؛ پس شما سخرانی کنید، نورا به ایران بفرستید، پیام هم به ایران بدهید، اما مصاحبه نکنید؛ برای اینکه در مصاحبه قهراً خبرنگاران خاری با زبان خارجی مصاحبه میکنند و بیانات شما ترجمه میشود و مردم متوجه میشوند. امام فرمودند: فعلا مصاحبه نمیکنم.»
آیتالله خوابید و نیمهشب بیدار شد. رفت وضو گرفت و آمد به نماز شب ایستاد پس از آن نافله شبانه، چشم با افق دوخست تا نشانی از سپیده را برای خواندن نماز صبح ببیند. ندید. صبح، روشن شد که عقربههای ساعت او همچنان به وقت نجف میچرخد. ساعتاش را به وقت پاریس تنظیم کردند.
دیشب یا امروز آقای خمینی با برادرش، آیتالله پسندیده، تلفنی حرف زد و خبر ورودش را به پاریس داد. گفته شده این اولین و احتمالاً آخرین باری بود که آیتالله در پاریس شخصاً با تلفن حرف زد.»
نظر شما