جمع کثیری از اهل قلم و هنرمندان به درگذشت عباس عبدی در فضای مجازی واکنش نشان دادند.
محسن حکیممعانی: انگار نویسندهها مسابقه گذاشتهاند که زودتر از خط پایان رد شوند. پشت سرهم از هم سبقت میگیرند و بعد دود میشوند. رسمم شده هر نویسندهای که روبان را رد میکند میروم سراغ هاردم و میگردم عکس و صدایش را پیدا کنم. خاطرهبازی میکنم و باهاش حرف میزنم... در طول سالهای کار در رادیو با خیلیها گفتوگو کردهام درباره کتابهایشان و حالا این صوتها شده برایم میراث نویسندهها... عباس عبدی را هم سر انتشار «قلعه پرتقالیها» دعوتش کردم و آمد رادیو. میدانم که با او هم توی استودیو عکس دارم. حتی دقیقا یادم است طرز نشستنش را موقع عکس گرفتن. اما نیست، میراثم نیست. هیچ چیز سرجایش نیست. تمام رسم و رسوماتم به هم ریخته. چرا پیدا نمیکنم عکسهایمان را؟ چرا این هارد لعنتی پیشم نیست؟ چرا صدایش را نمیشنوم؟«قلعه پرتقالیها» کجاست؟ نکند قاتی کتابهایی باشد که بردهام یزد گذاشتهام خانه مامان؟ چرا هیچ چیز سرجایش نیست؟
زهرا عبدی: این مرثیه نیست، شما تا کلمه هست خواهید بود. از نزدیک ندیدمتان. فامیل هم نبودیم. اما کلمه ما را از فامیل نزدیکتر، عبدیتر کرد. کلمه کارش همین است. بعد از خواندن کتابهایتان شما برای من نزدیکتر از دایی و عمو،فامیلتر از هزار فامیل... آن که زیستن در دنیای کلمه را یاد بگیرد، سرزمینی را در خودش دارد، هزار شهر و هزار فامیل. این مرثیه نیست برای کسی که میخواند و مینوشت و در کلمه سکونت داشت، آغاز یک سفر است.
رضا زنگیآبادی: آقای عبدی عزیز متاسفم که این روزها از تو بیخبر بودم و اصلا در جریان بیماریت نبودم. گمان میکردم خیره به پهنه آبی دریا گوشهای در قشم و یا عسلویه داری داستانهای تازهای برایمان مینویسی.
شیوا مقانلو: با عباس عبدی داستاننویس دوست فیسبوکی بودیم. آقای پا به سن گذاشتهای که در عکس سفرهای دریایی و زمینیاش همیشه خوشپوش و خوشژست بود. نویسنده تام و تمامی با داستانهای قوی ولی از سر بزرگتری چاپ کتابهایم را تبریک میگفت... در نمایشگاه کتاب پارسال خودش به غرفه نیماژ آمد، همچنان مصر به خوشپوشی ولی عصازنان. از بخت خوش روز رونمایی توامان «یک قاچاقچی در قشم» متین ایزدی و « آدمهای اشتباهی» من بود... سربهسرمان گذاشت، کتابهایمان را خرید و از غرفه رفت... امروز فهمیدم از قشم هم رفته، یعنی از این دنیا هم. شاید جایی روی یک لنج قدیمی، در چشمانداز «قلعه پرتقالیها»ی خودش کنار بوکسر علی کتاب متین نشسته و با هم به پریماهیها نگاه میکنند.
مریم صباغزاده: زنگ زد گفت: عباس عبدی هستم. ممکن است بیایی یک جایی توی جهانآرا ببینمتان؟ نبضم نشست. از ترس بیاختیار گفتم نه! آخر چه دیداری؟ اصلا عباس عبدی اطلاعاتی با من چه کار داشت؟!.. زد زیر خنده به محض اینکه گفت شمارهام را از انجمن نویسندگان کودک گرفته پرسیدم؟ شما کدام عباس عبدی هستید؟ جواب که داد نبضم برگشت... رفتنم و عباس عبدی غیراطلاعاتی را برای اول بار دیدم. با خودش نان و پنیر و خرما آورده بود و یک سیب. و کلی خاطره؛ از بندری که برای او خاکش دامنگیر بود و رهایش نمیکرد. دامان صحبت دراز شد. تا قشم رفتیم. تا دره ستارگان...حس و حال عبدی و آن همه اشتیاقش به نوشتن، هنوز برایم بوی تازگی میدهد! حیف که خودش دیگر نیست.
هادی خورشاهیان: نمیدانم آیا این مرگ است که شاخش را به سوی عباس عبدی گرفته است. عباس فقط یک نویسنده خوب نبود. مرد بزرگی بود. شریف بود... خیلی چیزها بود که فقط یک کدامش برای ماندگاریاش بس بود. عباس امروز جمعه دوم آذر در شصت و شش سالگی مرگ را مهربانانه در آغوش فشرد.
نسترن مکارمی: ... توی یکی از داستانهایش اصطلاح جالبی داشت... اگر حافظهام یاری کند چنین چیزی بود: ماهیگیرها دریاتر رفته بودند... گفتم عجب اصطلاح جالبی است. گفت: ماهیگیرها خودشان همین عبارت را به کار میبرند برای اینکه نشان بدهند در دریا جلوتر رفتهاند... و گفت: بعضی اصطلاحها آنقدر خودشان زیبا هستند که هیچ ترجمه و جایگزینی نیاز ندارند... روحت شاد آقای عبدی که دریاتر رفتهای... دریاتر شدهای.
مجید اسلامی: چه غمانگیز! عباس عبدی عزیزمان هم رفت. بعد از بیتا یکی دیگر از یاران «هفت» رفت. با آن همه مهربانی و بزرگواری و آن همه شوق به زندگی... حالا او را با چهره خندان ده سال قبل به یاد میآورم و صدای پرمهرش در گوشم است. چه خوب که به خصوص در این پانزده سال اخیر این همه نوشت و چاپ کرد و چه بد که دیگر نیست که بنویسد...
ابراهیم دمشناس: عباس عبدی رفت، زمانه خواهر نبود.
علی باباجانی: عباس عبدی پر از گفتهها و نگفتهها بود. می گفت: من به همه جا مطلب میدم حتی جایی که پولی بابتش نمیدهند... در قشم با او احساس غریبی نمیکردیم. خونگرم و آرام و خوشمشرب، تواضعش مثالزدنی بود...
محمدجواد صابری: تا مدتها از دریا خبری نداشتم. اولین دریایی که دیدم، دریای خزر بود. بعد وقتی به واسطه کار خبرنگاری هم رفتم بندرعباس و هم قشم، بیاعتنا به آفیشهایی که میشدم، دریا را نگاه میکردم و میگفتم دریا این است، ساحل این است...جنوب پر از همه چیز و اینطور بیشتر و بیشتر با داستانهایی اخت شدم که توی دریا و ساحل راه میرفتند. قبلا هم جنوب چوبک را دیده بودم هم گلستان هم تقوایی و هم کلی آدم دیگر اما همیشه میگفتم به خودم این خطه کلی داستان دارد عباس عبدی همه آن قصهها را نگفته هیچ کس نمیتواند همه قصهها را بگوید. او سهمی برداشته از سفرهای بزرگ...
اسدالله امرایی: بدرود آقای عبدی در این شامگاه بارانی دلمان بدجور گرفت که صدای خندههایت را نخواهیم شنید. داستانهایتان را باز هم میخوانیم...
مریم حسینیان: بعضی حسرتها بدجور به دل آدم میماند. مثل دیر جنبیدن برای اهدای کتاب به عباس عبدی... جای شما تا همیشه خالیست آقای نویسنده.
ابوذر قاسمیان: دوست ندارم از مرگ بنویسم اما به قولی مرگ نویسنده ،مرگ هر کسی نیست... عباس عبدی داستانکوتاهنویسی فوقالعاده بود و قلعه پرتقالی برای ماندگاری اش کافیست. اما داس مرگ است دیگر، هر روز یکی از ما را درو میکند. ولی چیزی که این روزها میترساندم مرگ نیست: غمگینم میکند و بیشتر در خود فرو میبردم که چرا مرگ دیگر من را و ما را شوکه نمیکند، آن هم مرگ اینطور نازنینی.
علیاصغر عزتیپاک: من نمیتوانم بپذیرم ای مرد با نشاط و ای زنده پرتب و تاب که رفتهای! البته میدانم چقدر مقاومت کرد... حیف بواقع حیف که رفتی و آن همه شوق و ذوق گفتن و شنیدن و نوشتن را زمین گذاشتی. دریغ و هزار دریغ از آقای عباس عبدی که چقدر دوستش داشتم و خواهم داشت. البته که نویسندهها هیچوقت نمیمیرند. کسی که نوشته و حرفش را زده زنده بیدار است. سلام بر عباس عبدی.
مهدی غبرایی: به همین راحتی داریم یکییکی از اهل قلم و فرهنگ را از دست میدهیم و بر کفهی بلاهت و... میافزاید.
رضیه انصاری: با راه آبیاش رفت وقتی دریا خواهر بود. قلعه پرتقالیها و بقیه را یتیم گذاشت... حالا چه کسی مدام از اهمیت و ارزش تاثیر اقلیم بر ادبیات داستانی بگوید؟
میلاد ظریف: عباس عبدی هم رفت. هیچوقت ندیدمش اما جنوب و داستانهایش را دوست داشتم... او رفت و کتابهایش در کتابخانههایمان در پیشخوان کتابفروشیها زنده است و البته حافظهی ادبیات. غمگینم همانقدر که پیشتر برای رفتن کورش اسدی و فتحالله بینیاز.
فرهاد حسنزاده: سفر که میروی عکسها میآیند تا جای خالیات را قاب کنند و نمیتوانند. سفر که میروی کتابهایت در قفسه های تنگ کتابخانه بیقرارند و هی ورق میخورند. میخواهند جای لبانت قصه بگویند و ... نمیتوانند. سفر که می روی جزیره دیوانه میشود دریا پیچیده در توفان بغض و درد، مشت بر اسکله میکوبد و ماهیهای دلتنگ به گوش صدفها میخواهند رازت را بگویند... عباس عبدی جزیره را تنها گذاشت و زود رفت.
آیت دولتشاه: عباس عبدی رفت... عباس عبدی داستاننویس،دریا را خواهر دید و رفت... حیف است چرخ این زمانه بچرخد و آدمی به ظرافت ظرفیت عبدی دیگر در آن نباشد! کاش آن عصر جمعه پنجمین دوره جایزه ادبی هفت اقلیم آخرین دیدارمان نبود آقای عبدی...
محمد طلوعی: امیدوارم در یک همچین جایی باشی، همین قدر رنگی و همراه حور، عباس آقای عبدی. نویسندهها نمیمیرند،غیب میشوند.
حسن محمودی: مرگ این یکی دو روز ناجور در حوالیام پرسه میزند و دقیقا وقتی حواسم پرت است، سرلجبازی دارد و دست آخر هم منتهی میشود به خبری که مرگ عباس عبدی را گزارش میدهد و غم و اندوه آوار میشود. این خاطره از عباس عبدی را بیشتر مرور میکنم که به درازی جاده شیراز تا جهرم است و مگر میشود مردی را از یاد برد که مرد سفر و تنهایی و خاطره و محبت و رفاقت بود. کاش دیدار مان نزدیکتر بود. دیدار اول گمانم به سه دهه پیش در قشم برمیگشت که آن زمان شاعر بود و گلایه داشت که در شرق شعر را کمتر میبینیم و بعد شاعری بود که با داستان غافلگیرم کرد.
مهدی یزدانیخرم: نفسم بالا نمیآید... از چرت ظهر بیدار شدم و اساماس علی خدایی را دیدم که نوشته بود«عباس عبدی صبح رفت» وقتی زنگ زدم گفت مهدی یکی دیگه ازمون کم شد... مرد عجیبی بود،دیوانه دریا، جنوب و سفر... شوخی روزگار بود که او را با عباس عبدی سیاستنویس اشتباه گرفتند!... سالها در جزیره قشم زیست و سالها نوشت... مردی تکافتاده،تنها و در حال تماشای تاریخ و روح جنوب. فقط شصتوشش سال داشت و خب سرطان چندان به شناسنامهها کاری ندارد. رک بود و صریح... تکنگاریهایش را بسیار دوست داشتم. پر بود از کشف جهانهایی عجیب. عبدی نویسندهای خاص بود...میخندید. همیشه دور بود انگار. کنار دریای گرمی که حظ میبرد از آن. گاهی از زندهگیاش میگفت اما کم.نمیدانم چرا حس میکنم بالاخره به خانه بازگشت.مردی که همیشه راوی دورماندهگان از خانه بود. راوی کسانی که در جزیره بودند و میخواستند به خانهشان بازگردند و نمیشد... من به او مدیونام. بعد چاپ رمان منچسترم یکی از کسانی که محکمام تشویقام کرد او بود. حالا او رفته. داستانهایش خاص بودند شاید اما طعم و وضعیت ویژهای دارند که میشود خواندشان. به احتراماش بخوانیم قلعه پرتقالی را، دریا خواهر است را، پرندههای هلندی را و ... خسته شدم از تماشای مرگ در روزگار پرغم. خسته شدم. عباس عبدی به خانهاش بازگشت... ملوانی که جهان را کشف کرد و حالا وقت خوابیدنش است...
گفتنی است؛ احسان رضایی، نسیم مرعشی، یوسف علیخانی، فریبا کلهر، سپیده شاملو و داریوش مودبیان نیز از دیگر هنرمندان و نویسندگانی هستند که در فضای مجازی به درگذشت این نویسنده واکنش نشان دادهاند.
عباس عبدی،داستاننویس در روز جمعه دوم آذرماه 1397 پس از مبارزه با بیماری در سن 66 سالگی زندگی را بدرود گفت. روحش شاد و یادش گرامی.
نظرات