در فصل سوم دلنوشتهها و خاطراتی درباره این جاویدالاثر از زبان مهدی نظری، فردین نظری، فروزان نظری، قاسم اسدیان و امیر اسدیان روایت شده و در فصل چهارم نیز نقلقولها و خاطراتی از مریم نعمتی، پری نعمتی، ژیلا اسدیان و رقیه نعمتی آمده است.
دلنوشتهها
فصل دوم کتاب حاوی دستنوشتهها و نامههای منوچهر نظری است که در ادامه قطعاتی کوتاه از این نوشتهها آمده است.
«زندگی درست مثل فیلم است که ما انسانها بازیگر آن، پدر و مادر تهیهکننده آن و زندگی نقشهایمان و روزگار و کمی هم خودمان کارگردان آن و دنیای دیگر فیلمبردار آن و خداوند داور آن و بهشت و جهنم جوایز آن، حال هود برو فیلم را بساز و اسمش را بگذار عمر. (27/12/55)»
«سعی کن در مدتی که زندهای زندگی کنی، یک زندگی شاد، خوب، پاک خلاصه باصفا و صمیمیت وگرنه روزگار بهجای تو و بدون اینکه تو بخواهی و یا باخبر شوی، زندگی میکند. (21/2/56)»
«ما امروز زندگی میکنیم و در جامعه باید روشنفکرانه زندگی کرد تا بتوان بهتر زیست. از روشنفکری دیگران بهره میگیرند و نظری از خود ندارند و فکرشان هم چنان درهایش بسته میماند و تا جوانی هست آنها باز نمیشوند و اینطور زندگی مشکلات دارد؛ مشکلات مادی و معنوی، مشکلات پولی و فکری، مشکلات نداشتن و کمداشتن، مشکلاتی که برای همه هست و برای ما ولی تا ما میخواهیم زبان برای گفتن باز کنیم، میگویند تو حالا جوانی و جوان جاهل است، فکرش را نکن میگذرد. خوب معلوم است همهچیز میگذرد، ولی باید دید چطور میگذرد.»
نگاهی که سالهاست پرسشی بیپاسخ دارد
در بخش سوم کتاب، دلنوشتهای از مهدی نظری، برادر شهید منوچهر نظری اینطور روایت شده است: «نگاههای بامعنا و همراه با سکوت پدر در ماههای آخر عمرش، قبل از اینکه به مرحله سکوت برسد! چند باری از منوچهر گفته بود. بهخصوص انجام مراسم برای او، تکلیفی که نتوانست دل خود را راضی کند، نگرانیهای مادر را کنار بگذارد و در زمان حیاتش انجام دهد، پدرم خود را بدهکار او میدانست! هرچند بیش از بیست سال، هرسال نیمه شعبان «تولد منجی عالم بشریت» نذر منوچهر و قربانی گوسفند را با جدیت تمام و از سر لذت انجام میداد، اما این احساس بدهکاری پدر به منوچهر برای من عذابی بود، خارج از تحملم و اصرار مادر برای ادامه این قربانی با برکت... برای پدر سخت بود که سی سال را هر لحظه، هر دقیقه، هر هفته و هر سال از اردیبهشت 1360 تا اردیبهشت 1390 که به دیار حق شتافت، در کنار زنی دلشکسته و چشمانتظار سپری کند و نتواند به سوالها و نگاه منتظرش، جوابی قابلقبول بدهد. این درد کشنده را خانواده شهدا، مفقودین و ایثارگران درک کردهاند.
وقتی با مادرم صحبت میکنم و از گذشتهها برایم میگوید کمتر به چهرهاش خیره میشوم، برداشت نگرانکنندهای از نگاهش دارم، در برابرش احساس ضعف میکنم! در حالیکه صورت شکسته، بههم ریخته و پیرش با چشمهای کمسو و زیبای قهوهای روشن، شانههای تکیده و اندامی لاغر و استخوانهایی که دیگر تحمل همان اندام نحیف را ندارد. به سختی مینشیند و به راحتی نمیتواند از جایش بلند شود. از نگاهش میگفتم، این نگاه سالهاست پرسشی بیپاسخ دارد. پرسشی که من در جواب آن عاجزم!»
نخستین چاپ کتاب «صعود و عروج» در 259 صفحه با شمارگان 100 نسخه به بهای 12 هزار تومان از سوی نشر رابین راهی بازار نشر شده است.
نظر شما