مترجم کتاب «نیکوکاران بدطینت» مطرح کرد؛
خصوصیسازی در کشورهای درحال توسعه آش نخورده و دهان سوخته است
عادل پیغامی میگوید: گاهی از مواقع پروژههای اجرایی در کشورهای در حال توسعه اساسا پروژه خصوصیسازی نیست و بیشتر نوعی خروج از حاکمیت است و شکلگیری کانونهای رانت.
عادل پیغامی (مترجم کتاب) در گفتوگو با ایبنا چگونگی زیرسوال بردن تئوریهای اقتصادی بازار آزاد توسط چانگ سخن گفته و به این پرسشها پاسخ داده که وقتی به اسم سیاستزدایی از اقتصاد از هرچیز دیگری حتی خود سیاست سیاستزدایی میشود مفاهیمی مثل دموکراسی چه استحالهای پیدا میکنند و اینکه اساسا چیزی به اسم خصوصیسازی خوب وجود خارجی دارد که به زعم خیلیها ما آن را در ایران به درستی اجرا نکردهایم و مشکل آفریدیم.
کتاب نیکوکاران بدطینت به نوعی روند جهانیسازی، بازار آزاد و پدیده نئولیبرالیسم و خصوصیسازی را مورد پرسش قرار میدهد. اساسا از دید چانگ این تعریف قلمرو جدید از رقابت تحت عنوان بازار آزاد که قرار است مرزها را بردارد و جایگزینی باشد برای تخاصمهای سیاسی و حتی فیزیکی چگونه خود مرزبندی با معیارهای جدید به وجود آورده که خود با آمار نشان میدهد خیلیها از آنچه که روند توسعه نامیده میشود حذف میکند.
کتاب سعی میکند این روایت مشهور و مسلط را زیر سوال ببرد که معمولا در دانشکدههای اقتصاد خوانده میشود و آن هم روایتیست که میگوید اقتصاد مسلط و لیبرال و کلاسیک سعی میکند از راه پیشرفت و نسخههایی که میپیچد یاد کند و در قالب ایدئولوژیای که به ایدئولوژی بازار نامیده میشود نسخههایش را سازماندهی کند. چانگ در کتابش سعی کرده این نوع روایت را زیر سوال ببرد و به صراحت با یکسری از شواهد تاریخی و علمی نشان بدهد که حتی کشورهایی که خودشان تا کنون مسیر پیشرفت را طی کردهاند و امروزه مدافع ایدئولوژی بازار و نسخههای لیبرال پیشرفت اقتصادی هستند هم در تاریخ خودشان و در روندی که برای رسیدن به پیشرفت طی کردهاند هم به این نسخهها عمل نکردهاند و اتفاقا مسیر رشد خودشان را در نسخههایی قرار دادند که امروزه آنها را رد میکنند.
اینجاست که چانگ استعاره نردبانهای انداخته شده را به کار میبرد که یعنی گویا کشورهای پیشرفته با یکسری پلهها نردبانی را برای رسیدن به پیشرفت طی کردهاند و حالا خودشان آن نردبان را نفی میکنند و به دیگران توصیه نمیکنند و نسخههایی که برای دیگران ارائه میدهند نسبت به نسخه اصلی که خودشان از آن بهره بردهاند، انحرافی تلقی میشود. او در این کتاب انواع مشهورات عامه را در حوزه توسعه و رشد اقتصادی زیر سوال میبرد. فهرستی از این مشهورات را که حتی وجهه علمی و آکادمیک هم به خود گرفتهاند را در این اثر میبینیم.
از جمله اینکه مثلا در عرصه فرهنگ یک عدهای قائل به این مدعی هستند که اساسا برخی کشورها فرهنگ توسعه ندارند که به توسعه نرسیدهاند. چانگ اینجا با مثال آلمان که کشوریست که در قرن نوزدهم با منابع انسانی شلخته غیر سازمانیافته معرفی میشد امروزه برعکس شناخته میشود. این مثل نشاندهنده این است که مقوله فرهنگ یک مقوله ژنتیکی نیست که بگوییم فلان کشور اصلا فرهنگ توسعه را ندارد. این نگاه امکان توسعهیافتگی را برای بسیاری از کشورها باز میکند.
همان داستان ابتدای کتاب در باره کشور موزامبیک نشان میدهد که بر اساس گزارش اکونومیست این کشور در سال 2040 به چنان سطحی از توسعه رسیده که مثلا از آمریکا برای دانشافزایی و انتقال تکنولوژی به کشور خودشان به آنجا سفر کردهاند. چانگ با این داستانها و داستان درخت زیتون و لکسوسش سعی کرده که بگوید امکان دستیابی به رشد و پیشرفت به طور یکسان برای همه کشورها فراهم است.
یا گفتمانهای مشهور عامهای که در عرصه حمایتگرایی و بازارهای آزاد را به چالش میکشد و نشان میدهد که چگونه تاکید ایدئولوژیک در دانشکدههای اقتصاد بر عدم حمایتگرایی یا نفی هرگونه حمایتگرایی در اصل مسیری نبوده که در اقتصاد بازار آزاد پاسخ داده باشد. یا اتفاقاتی که در روسیه و برزیل افتاده را نقد میکند تا تئوریهای مشهور اقتصادی را به نقد بکشد.
علاوه بر اینها مثلا تئوریهای مشهور در زمینه کسری بودجه و اینکه مردم و حتی نخبگان سیاسی و اقتصادی گمان میکنند هر کسری بودجهای بد است را زیر سوال میبرد و نشان میدهد که چگونه کسری بودجه میتواند به عنوان بالانس اقتصادی عمل کند و تاکید میکند که نباید هدف را در نبود کسری بودجه بگذاریم بلکه هدف اصلی باید نتایج واقعی بخش مولد و بخش خصوصی اقتصاد باشد.
از این جهت این کتاب یکی از بهترین کتابهایی است که میتواند نسبت به شکلگیری نگاه جدید ما و واقعیتر و علمیتر ما به عرصه رشد و توسعه اقتصادی کمک کند. این نویسنده دو کتاب دیگر هم دارد که همین ایده و نگاه را دنبال و تکمیل میکند. یکی نردبانهای افتاده و دیگری هم دروغهای سرمایهداری یا 23 گزاره غلط سرمایهداری که به فارسی هم ترجمه شدهاند.
یکی از دلایلی که در کتاب برای موجه نشان دادن سیاستها لیبرالی به آن اشاره شده تاکید بر این اصل است که اقتصاد باید از سیاست جدا و منفک باشد؛ چانگ در رد این ادعا بیان میکند که چنین چیزی عملا ممکن نیست چراکه اساسا مفاهیم مالکیت و حقوق در اقتصاد خود مبنایی سیاسی دارند؛ با این حال اگر سیاستهای نئولیبرالی موفق به سیاستزدایی از اقتصاد نشده و نمیشود اما عملا از هر چیزی دیگری از حوزه فرهنگ گرفته و حتی خود سیاست هم سیاستزدایی میکند.
یک جریانی در چند دهه اخیر از جانب نئوکلاسیکها مطرح شد که اقتصاد را یک تئوری و علم جدا بافته شده از زمینههای تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جلوه میدهد و یک نگاه مکانیکوار به علم اقتصاد دارد. ضمن اینکه شواهدی هم برای این تعریف از علم اقتصاد وجود دارد و تئوریهای ریاضیوارش بیشتر از سایر حوزههای علوم انسانی است ولی این نوع تلقی از اقتصاد و سیاستهای اقتصادی منجر به این شده که کشورهای مختلف در حال توسعه زمینههای بومی و فرهنگی و سیاسی خودشان را فراموش کنند و با فرمالیزم و قالبزدگی صرفا به یکسری نسخههای بریده از واقعیت بسنده کنند و در واقعیت نتیجه نگیرند.
این نوع از نگاه فرمالزده و قالبزده تک ساحتی که امروزه با انواع مطالعات میانرشتهای و چندرشتهای عملا مردود اعلام شدهاند مورد هجمه چانگ است و طبیعتا هم تمام تجربههای بشری در حوزه اقتصاد و توسعه که کتاب به خوبی همه آنها پوشش میدهد که شما در یک مقوله تلفیقی و متکثر تمامی مقتضیات بومی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی خودتان را در دنظر بگیرید.
اقتصاددانان ما معمولا این ویژگی را ندارند و بعضا حتی به ابعاد سیاسی هم توجه لازم را نمیکنند و به همین دلیل عموما اقتصاد سیاسی کشورهای در حال توسعه پر میشود از جریانهای فساد و رانتیر و افراد رانتخوار و رانتجو و پر میشود از مداخلههای غلط سیاسی در عرصه اقتصاد یا به نوعی آگراندیسمان و بزرگنمایی تاثیرات عرصه سیاست و دیپلماسی در اقتصاد. که در کشور ما هم شاهد این مسئله هستیم. همه اینها نشاندهنده این است که خود علم اقتصاد نتوانسته به نحو مناسبی استفاده از المانها و بازیگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور را در نظر بگیرد.
یکی از مغلطههایی که برای تاکید بر لزوم پیوستن به بازار اقتصاد آزاد و سیستم پولی بانک جهانی مطرح میکنند این است که پیوستن به بازار آزاد نهایتا به باز شدن عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و آزادیهایی در این عرصهها نیز منجر میشود؛ اما وقتی همانطور که چانگ هم در کتابش اشاره کرد سیستم مبتنی بر بازار آزاد مسئلهای با نبود دموکراسی و فساد و مسائلی این چنینی ندارد و تا جایی که پیششرطهای اقتصادی مورد نظرش رعایت شود توجهی به دیگر مسائل از خود نشان نمیدهد چگونه قرار است متضمن آزادیهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی هم باشد؟
یک نگاه خطی سادهاندیشی وجود دارد که فکر میکنند اگر ما مجموعهای از آسیبهای فرهنگی داشته باشیم که با حوزه توسعه اقنتصادی کشوری مقابله کرده رفتن به سمت نسخههای لیبرال میتواند به نوعی فرهنگ مطلوب آن را هم در کشور بکارد. درحالیکه بدون درنظر گرفتن زمنیههای فرهنگی و تاریخی قبلی آن زیستبوم اساسا اقتصاد امکان اینکه مداخلههای فرهنگی بکند را ندارد. مداخلههایی هم که صورت میگیرد و اتفاق میافتد معمولا تخریبکننده هستند و ترکیب بهینهای بین اقتصاد و فرهنگ آن جامعه شکل نمیگیرد. به همین دلیل چه بسا خیلی از کشورهای درحال توسعه سعی کردهاند نظریات توسعه اقتصادی غربی را اجرا کنند و حتی برایش نهادسازی کنند ولی در عمل هیچگاه به آن رشدی که باید نرسیدهاند. چون با یک ترکیب ناهمگون از مختصاب فرهنگی و بومی خودشان با مباحثی که اقتصاد مدرن و پیشرفته جهانی دیکته میکند مواجه میشوند. این ترکیب بومی وقتی حاصل میشود که شما وضع فعلی، آینده و پیشرفتهای مورد تصور را بتوانی به خوبی با گذشته خودت گره بزنی. خواندن همین کتاب بصیرتهای لازم در مسئله مذکور را به دانشجویان اقتصاد و علوم سیاسی میدهد.
چانگ در نوشتههای خود گریزی هم به تضعیف دموکراسی توسط سیستم اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد نیز میزند و پرده از رابطه دموکراسی و بازار آزاد برمیدارد. این سیاستزدایی از صندوق رای و کاهش دامنه تاثیرگذاری دولت و مردم که نتیجهاش در واقعیت انتخاب رئوس قدرت توسط بانکهاست با این سیاستزدایی از اقتصاد تناقض پیدا نمیکند؟
مسئله مذکور به این دلیل است که آن تصویری که نظریات اقتصادی در قالب اقتصاد خرد و کلان معمولا به مخاطب منتقل میکند واقعا یک نظریات انتزاعی هستند و در واقعیت اساسا ما بازار مطلق و رقابت کامل نداریم و در واقعیت ما صرفا مجموعهای از انحصارات را میبینیم؛ مخصوصا در کشورهای در حال توسعه. بنابراین تصور خوشبینانهای که تئوریهای اقتصادی به کارشناسان و سیاستگذاران اقتصادی میدهند باعث نوعی غفلت تاریخی از موقعیتهای درست اقتصادی میشود.
تا از مشکلاتی که خصوصیسازی در ایران به وجود آورده صحبت میشود؛ عدهای میگویند این مشکلات به این دلیل است که خصوصیسازی به خوبی در ایران اتفاق نیفتاده و به اصطلاح درست اجرا نشده است؛ چانگ نیز در کتاب فصلی دارد به عنوان «خصوصیسازی خوب؛ مالکیت دولتی بد؟» آیا واقعا چیزی به اسم خصوصیسازی خوب داریم که حالا ما در ایران آن را به درستی اجرا نکردهایم.
من بر اساس کتاب آقای چانگ عرض میکنم. بالاخره مسیری که کشورهای رشد یافته و پیشرفته و ثروتمند امروزی طی کردهاند بالاخره توانستهاند تعریفی متناسب با شرایط خودشان از بخش خصوصی و خصوصیسازی ارائه کنند. هرچند که همین تعریف هم آسیبهای مختلفی را به لحاظ نابرابری و شکلگیری طبقات اجتماعی و ساخت دوگانه ۹۹ درصد و ۱ درصد باعث شده است. منتها در کشورهای در حال توسعه میبینیم که وقتی بحث خصوصیسازی مطرح میشود حتی به آن بخش مثبت خصوصیسازی که شاید بتوان گفت در کشورهای لیبرال و غربی محقق شده هم دست پیدا نمیکنند. نتیجه هم نهایتا آش نخورده و دهان سوخته میشود و این برمیگردد به اینکه کشورهای درحال توسعه اصل مسئله را خوب متوجه نشدهاند. یعنی خصوصیسازی معمولاً صرفا تحت عنوان کوچکسازی دولت برایشان جا افتاده است. درحالیکه که مثلا در کشوری مثل آمریکا ما بخش خصوصی را داریم اما همزمان دولت هم در جایگاه و شان و کارکرد خودش بسیار بزرگ است و اصلا دولت آمریکا کوچک نیست.
شما اگر قانونها را مقایسه کنید یک قانون هوای پاک آمریکا ۴۶۰ تا ۴۷۰ صفحه است و مقایسهاش کنید با قانون هوای پاک ما که کمتر از ۳۰ صفحه است یا قانون بازار سرمایه آمریکا را ببینید. این نشاندهنده این است که دولت باید بزرگ شود در کارکرد خودش بخش خصوصی هم بزرگ شود در کارکرد خودش و هر دو با هم. وقتی این روایت از خصوصیسازی را کشورهای درحال توسعه نداشته باشند حتی به آن قسمت احتمالا مثبت خصوصیسازی هم دست پیدا نمیکنند. در گاهی از مواقع هم پروژههای اجرایی در این کشورها اساسا پروژه خصوصیسازی نیست و بیشتر نوعی خروج از حاکمیت است و شکلگیری کانونهای رانت.
نظر شما