تفاوت بسیاری از داستانهای عالی و تاثیرگذار نسبت به داستانهای معمولی نگاه انسانی به شخصیتهای خیالی است. در آنجا که هنر و استعداد جذاب است، ارزشهای انسانی جذابترین چیز در نگاه مخاطبان است.
استیون کینگ نویسنده مشهور آمریکایی داستانهای ژانر وحشت درباره عمق بخشیدن به داستان به یکی از داستانهای نوشته شده توسط ویلیام گولدینگ به نام ارباب پروازها اشاره میکند. کینگ خودش مقدمهای بر این کتاب نوشته و میگوید وقتی داستان این کتاب را میخوانی دلت میخواهد دوباره آن را بخوانی تا بیشتر به منظور نویسنده از داستان و شخصیتهای آن پی ببرید. کینگ میگوید وقتی مخاطب داستانهای شما دلش بخواهد دوباره آن را بخواند میتوانید به خودتان مطمئن شوید که در عمق بخشی به داستان موفق بودهاید.
بین یک داستان سرگرم کننده و یک داستان عالی فاصله زیاد وجود دارد. یک داستان عالی مثل کشتن مرغ مقلد نگاه شما را به دنیا تغییر میدهد و در خیلی از موارد جهانبینی نویسنده را به خواننده تحمیل میکند. هارپرلی در رمان کشتن مرغ مقلد شاید به طور عادی جریان یک محاکمه و یک موضوع اجتماعی را تعریف کرده باشد ولی بعد از خواندن داستان متوجه خواهید شد که با نظرات نویسنده درباره نژادپرستی و وضعیت جامعه موافق هستید. هارپرلی در این رمان به خوبی توانسته از نگاه یک کودک به طور عمیق ریشه نژادپرستی در جامعه وقت آمریکا را به تصویر بکشد و نگاه انتقادآمیز خود را به خواننده نیز القاء کند.
یکی از راههایی که نویسندگان میتوانند به داستانهای خود عمق ببخشند، درک صحیح از انسانیت است. نگاه صحیح شکسپیر و درک او از انسانیت و مقام انسان در دنیا باعث شده هنوز شعرهایش در دانشگاههای جهان تدریس شود. رفتار شخصیتهای داستانهای شکسپیر همانهایی هستند که در دنیای واقعی میبینیم. ویلیام فاکنر درباره این موضوع مینویسد: تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد قلب انسان در مبارزه با خودش است و این همان قلب داستان است. با اعتقاد فاکنر برای نوشتن یک داستان که بتواند از یک داستان معمولی فراتر رود، نویسنده باید چراغی بر حقیقت در مقابل چشم انسانها روشن کند.
در رمان جنگ و صلح لئو تولستوی شخصیت پیر یکی از محبوبترین افراد داستان است چون دارای رمز و رازهای بسیاری در قصهپردازی حول محور این شخصیت وجود دارد. در طول داستان او تناقضهای بسیاری دارد و همین تناقض به پیچیدگی و عمق شخصیتش میافزاید. به عقیده تولستوی برای عالی نوشتن یکی داستان باید شخصیتها را طوری برای مخاطب تعریف کرد که در حقیقت انعکاسی از درون خودشان باشند و در اصل موجودات فضایی نباشند. به عبارتی روح انسانی باید در داستان همان چیزی باشد که همه انسانها از آن خبر دارند.
در داستان ارباب حلقهها نوشته جی.آر.آر تالکین در میان این همه شخصیت و موجودات عجیب و غریب شخصیت سموایز گامجی به محبوبترین فرد تبدیل میشود. او نوکر فرودو شخصیت اصلی داستان است ولی رفتارهای انساندوستانهاش مثل وفاداری باعث میشود تاثیر بیشتری در نگاه مخاطب داشته باشد. او بر خلاف شخصیتهای دیگر هیچ استعداد یا هنر جنگآوری ندارد و تنها انسان سادهای است که به اربابش وفادار است و تا پای مرگ از او محافظت میکند. تمام داستانهای عالی نسبت به داستانهای معمولی همین نوع شخصیتپردازی را دارند. آنها یک دو جین قهرمان دارند ولی قهرمان اصلی و واقعی همان کسی است که ارزشهای انسانی را نشان میدهد.
نظر شما