گفتوگو با مترجم کتاب «کاربست نظریهها، مدلها و مفاهیم در تاریخ باستان»
مورخان به نظریههای مطالعات تاریخ باستان به چشم تهدید مینگرند
فرهاد نامبرادرشاد بر این باور است که تاریخنویسی نوین در کشور ما قدمت زیادی ندارد و احتمالاً برای رسیدن به سرمنزل مقصود هنوز باید راهی زیادی بپیماید.
نویسنده در پاسخ به این پرسش است که چگونه و چطور مورخان باستان باید از نظریات و مفاهیم مدرن که در واقع پرسشهای بنیادینی را درباره تاریخ باستان به عنوان یک رشته خلق میکنند، در تفسیر گزارشهای مربوط به دوره باستان استفاده کنند. همچنین، چگونه ذهن باید درباره وضعیت و صلاحیت گزارشهای گذشته آنها کنجکاو شود. به نظر میرسد که نظریههای اقتصادی، مانند مارکسیسم، روایتهای کلانی را مطرح میکنند و ادعا دارند که درک درستی از چگونگی کارکرد واقعی جهان دارند و نیز منطق و الگویی اساسی را در ورای بینظمی ظاهری حوادث گذشته و حال آشکار میکنند. با فرهاد نامبرادرشاد که ترجمه کتاب را برعهده داشته، درباره کتاب «کاربست نظریهها، مدلها و مفاهیم در تاریخ باستان» گفتوگو کردهایم. وی کارشناسی تاریخ را از دانشگاه چمران اهواز و دوره ارشد را در دانشگاه شهید بهشتی تهران گذرانده و حدود ده سال نیز به عنوان کارشناس اسناد قدیمی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی مشغول فعالیت بوده است.
هدف نویل مورلی از نگارش کتاب «کاربست نظریهها، مدلها و مفاهیم در تاریخ باستان» چه بوده است؟
هدف نویسنده ایجاد مجموعهای به عنوان کتاب راهنما برای دنیای نظری است، نقشهای سادهسازی شده از این قلمروی پیچیده و تأکید بر برخی از نشانههای بسیار برجسته آن و به عنوان یک کمکی در هدایت و راهنمایی برای دانشجویان و محققان. این کتاب به جزئیات نظریههای مختلف میپردازد و ارائه مثالهای بیشتر از کاربرد این نظریات در تاریخ باستان است. نویسنده سعی دارد بعضی از مفاهیم کلیدی، استدلالات و طیفی از مفروضات مربوط به نظریاتی را که گزارشهای مختلفی از تاریخ باستان را ارائه و تحت تأثیر قرار میدهند معرفی کند. این که آیا محقق و دانشجو از «نظریه» در کار خود استفاده میکند یا نه و این واقعیت که برخی مورخان از آن استفاده میکنند، بدین معنی است که محدوده معینی از دانش نظریهای گوناگون، چگونگی استفاده از آنها، چگونگی تشخیص و به رسمیت شماردن آنها و چگونگی امکان سنجش آنها، بخش مهمی از «جعبه ابزار» مهارتهای اساسی مورخان به حساب میآید. انتخاب عناوین نشان میدهد یک گرایش خاصی به تاریخ اجتماعی و اقتصادی وجود دارد: تا حدودی به این دلیل است که حوزه اصلی مورد علاقه و تخصص من است.
تصمیم نویسنده بر این بوده که موضوعات را به مثابه مبنایی برای بحث کلیتر در مورد چگونگی توسعه تفاسیر مورخان و ساخت استدلالات و نحوه سنجش این تفاسیر و استدلالات را ارائه بدهد. رویکردهای نظری روشن و صریح نسبت به تاریخ باستان، مصادیق خوبی برای مطالعه تفاسیر تاریخی ایجاد میکند، چرا که این مفروضات و تکنیکهای تفسیری کاملاً آشکار هستند. با مطالعه چنین رویکردهایی، فنون و معیارهای مشابه ارزیابی را میتوان در فرضیههای راهنمایی که کمتر روشن و آشکار هستند، (مثلا حتی نظریههای که مورخان آگاهی کاملی به آنها نداشته باشند) به کاربست. هدف دیگر مورد اذعان خود نویسنده در پی نشان دادن احتمالات یک رویکرد «نظری» به تاریخ باستان به عنوان یک منبع ایدهها و روشهای جدید خوانش شواهد باستانی است و به عنوان یک ابزار برای توسعه درک و دریافت ژرفتر از گذشته محسوب میشود. رویکرد من به تاریخ باستان به شدت تحت تأثیر «نظریه» است.
تاریخنگاران ایرانی در حوزه نظریه و مفاهیم مطالعات تاریخ باستان با چه کمبودهایی مواجه هستند؟ آیا این کمبود باعث شده که دست به ترجمه چنین کتابی بزنید؟
ترجمه چنین کتابی در حوزه نظری به دوره تحصیل و دفاع از پایاننامه کارشناسی ارشد من برمیگردد، چرا که پایاننامهام نیز به حوزه تاریخ اقتصادی دولت ساسانی (تدابیر و سیاستها) مربوط بود. در زمان فیشبرداری مطالب و انجام پژوهش، نبود راهنمایی کاربردی مانند این کتاب کاملاً احساس میشد تا به عنوان الگو و راهنمایی از نظریات پذیرفته شده در حوزه کاربرد نظریه در تاریخ باستان استفاده شود. در آن زمان، این مهم به دلایل مختلف مقدور نشد ولی در سال گذشته، با کمک و راهنمایی دوستان، با آثار نویسنده کتاب حاضر آشنا و به ترجمه این اثر ترغیب شدم. ناگفته نماند که دغدغه خودم هم بیشتر ارائه و انتشار کتب و مطالبی در حوزه نظریه و تاریخ اندیشه بوده و هست. در حقیقت به دلیل نبودن رویکرد مشخص و یا پیروی نکردن از مکاتب تاریخنگاری مدرن در بین محققان علوم انسانی (اینجا منظور مورخان و تحقیقات تاریخی) ـ به جز اندک افرادی ـ اکثر تحقیقات تاریخی منتشره در کشور ما در سالهای اخیر تجمیع دادهها و تراکم یافتههای بدون چارچوب روشمند بوده است. البته تاریخنویسی نوین در کشور ما قدمت زیادی ندارد و احتمالاً برای رسیدن به سرمنزل مقصود هنوز باید راهی زیادی بپیماید. در راه رسیدن و کاربرد نظریههای قوی و پذیرفته شده، هر چه گام برداشته شود(به اشکال مختلف مثل تالیف، ترجمه، همایش، سخنرانی و پایان نامه) مطالعات تاریخی ملموستر و به مرحله علمیتر و روشمندتر شدن نزدیکتر میشویم و در نهایت به سودمندترشدن مطالعات تاریخی میانجامد.
آیا تاریخپژوهان در ایران کتابی مشابه کتاب «کاربست نظریهها، مدلها و مفاهیم در تاریخ باستان» نوشتهاند؟ همچنین بگویید چقدر این کتابها به کار تاریخنگاران میآید؟
در سالهای اخیر کتابهای مختلفی در حوزه فلسفه نظری تاریخ نوشته یا ترجمه شده است. حتی اخیراً سلسله نشستهای به همت استادن تاریخ از جمله داریوش رحمانیان و زهیر صیامیان در حوزه تاریخ نظری و نظریههای تاریخی برگزار میشود که ارزش فراوانی برای تشریح و کاربردی کردن آن در تحقیقات دانشجویان و پژوهشگران دارد. آثار ترجمهای اساتید بزرگ کشورمان سیدهاشم آقاجری از نمونههای معتبر و قابل این حوزه است که علاوه بر مورخان بسیاری از محققاق علوم انسانی بهره و استفاده فراوانی از آنها میبرند. نمونههای دیگر نیز هست که نمیتوان همه را در این مصاحبه معرفی کرد. ارزش مضاعفی که کتاب حاضر یعنی کتاب نویل مورلی دارد این است که با توجه به تخصص نویسنده در حوزه تاریخ باستان، سعی در استفاده از مصادیق باستانی در نظریهها، به عنوان مجموعهای اندیشهها و مفروضاتی که فعالیتهای مورخان را ارائه و کنترل میکند و با آن و از طریق آن جهان را تفسیر میکنیم. نویسنده سعی دارد کتاب راهنمایی کاربردی برای دانشجویان و محققان دوره باستان شود که از مواجهه با نظریهها و مدلها و مفاهیم نظری و مربوط به فلسفه نظری نهراسند و با علم و آگاهی کافی به نقد آنها به نسبت دادههای بهدست آمده بپردازند. ناگفته نماند عهد باستان در دیده نویسنده به قرون پیش از رنسانس علمی در اروپا(قرون پانزده و شانزده میلادی) تلقی میشود.
چرا جایگاه نظریه در تاریخ باستان بحث برانگیز باقی مانده است؟ و مدافعان و مخالفان نظریههای تاریخ باستان چه رویکردی دارند؟
جایگاه «نظریه» در تاریخ به طور کل و در تاریخ باستان به طور خاص بحثبرانگیز باقی مانده است. مدافعان به کارگیری نظریه در تحقیقات تاریخی (به طور معمول طرفدار یک رویکرد نظری خاص و نه نظریه به طور کلی) اصرار دارند که گزارشهای تاریخیِ فاقد نظریه، ناکافی هستند، چرا که آنها وابسته به مجموعهای از مفروضات ضمنی و مشکوک در لفافه یک «مفهوم مشترک» هستند. مخالفانشان ادعا دارند که هر گزارش باستانی که از نظریهها و مفاهیم مدرن استفاده میکنند، نامربوط و مغلطهآمیز هستند، به طوری که شواهد تحریف و با بینظمی زمانی همراه میشوند. بیشتر مورخان کنونی تا حدودی خود را در میان این دو رویکرد قرار میدهند که باعث میشود در معرض خطر حمله و انتقاد از هر دو طرف هستند: اینکه آنها حداقل باید برخی از مباحث مربوط به اصطلاحات و اندیشههای کلیدی مورد استفاده در کارشان را به رسمیت بشمارند و اغلب باید از مواد و موضوعات خارج از تاریخ باستان برای روشن کردن مطالعات خود استفاده کنند، اما نسبت به «نظریه و تئوری» به عنوان یک عنصر کمکی در حوزه مطالعات تاریخ باستان، تا حدودی به چشم یک بیگانه و حتی یک تهدید مینگرند. تاریخ اشتیاق دارد وضعیتش به عنوان نوعی علم، به معروفترین و معتبرترین دانشها شناخته شود. با این وجود، این ادعا همچنین یک تهدید است: تاریخ در پی بدست آوردن این وضعیت جدید و شایستگی که خود را متوقف بر آن کرده، ممکن است در راه استفاده از روشهای تحقیقی علوم دیگر، خودش را در زیر شاخه یا در سایه رشتههای دیگر مثل اقتصاد، جامعهشناسی، انسانشناسی یا نظریههای ادبی قرار دهد.
یعنی بر این باورید که مورخان در حوزه مطالعات تاریخ باستان نظریهها را تهدیدی برای گزارشهای تاریخی میدانند؟
بیشتر بحث بر سر شیوه و روش تاریخنگاری است که باید شیوههای سنتی در صورت ناکافی بودن به کناری نهاده شوند؛ گزارشهای موجود از گذشته چنانچه فاقد چارچوب و دقت فکری و قدرت روشنگری باشند، باید رد شوند که در بدترین حالت، متشابهات فلسفی و مفروضات سیاسی و اخلاقی موجب خطر و گزارش را به سمت تحریف میبرند. مورخان مهارتهایشان را از طریق تمرین یا تقلید یا به واسطه مطالعه چگونگی کار دیگر مورخان و یا از طریق گسترش و پرورش تفاسیر و بحثهای تاریخی خود میآموزند، نه از طریق مطالعه اندیشههای فلسفیِ انتزاعی درباره ساخت دانش تاریخ. دانش آنها از گذشته از طریق تماس مستقیم با شواهد واقعی در تمام انواع مختلف آن ایجاد میشود، نه تلاش برای تحمیل واقعیت گذشته برای مطابقت با مدلهای انتزاعی و فرضیههای مشکوک پیشین. نظریه، در چنین خوانشی، بسیار سطحی و انتزاعی است، چرا که تلاش میکند پیچیدگی دنیای واقعی، انگیزههای انسانی و خود تاریخ را به یک اصل واحد، یا چند قانون معمول تقلیل دهد. واقعیت این است که ایدههای که بر تفاسیر و فعالیت مورخان حاکم است، بسیار غیراصولی و غیرروشمند و عمدتاً ضمنی و بدون چالش و مبانی روشن فکری هستند. طرفداران «نظریه» به دنبال جایگزینی «گزارشهای غیر نظری» گذشته با گزارشهای نظری نیستند، بلکه به نفع خود تواریخی است که مفروضات نظری آنها صریح و منسجمتر از آنهایی است که عمدتاً مورخان در اندیشههایی که متأثر بر تفسیرشان است، غفلت میورزند.
نقش نظریه در گزارشهای تاریخی چیست و چقدر به کمک تاریخنگاری میآید؟
در حقیقت منابع تاریخی «صحبت نمیکنند» یا معنای ذاتی و مفهوم خود را به ما هدیه نمیدهند؛ بلکه ما با تفاسیر خود به آنها معنی و مفهوم میدهیم، با در نظر گرفتن آنها در زمینه درک و دانش موجود، دادن ارتباط با دیگر تکههای شواهد، تصویر گستردهتر و واضحتری از گذشته ساخته یا آن را اصلاح میکنیم. این مهم، با استفاده از نظریهها و مدلهای منطقی که موافق با مواد و دادههای بهدست آمده باشند، به دست میآید. نظریهها ادعای تولید و ایجاد درک درستی از چگونگی کارکرد واقعی جهان دارند و منطق و الگویی مبنایی و اساسی در ورای بینظمی ظاهری حوادث گذشته و حال را که ممکن است در کار مورخان و وقایع نویسان مورد موشکافی نگردد، آشکار میکنند.
در بخشی از کتاب گفته شده که مورخان باستان نظریه تولید نمیکنند و تنها مصرفکنندگان بودهاند؟ منظور از این دیدگاه چیست؟
مورخان به دلیل رویکرد قدیمی و اثباتگرایی که دارند بیشتر به دادهها، شواهد و وقایع گذشته جزءنگر هستند. چرا که هر تکه از پازل گذشته را برای شناخت دقیق آن مهم میدانند. یعنی عموماً در جزییات ریز غوطهور هستند. برخلاف اینان، فلاسفه و حکما در عصر قدیم، دانشمندان علوم اجتماعی در عصر جدید، چون تاریخ و دادههای آن مبتلابه تحقیقات آنها هستند، عموما نسبت به تاریخ گذشته و تاریخ فرهنگی ملل کلنگر و در پی یافتن شباهتها و تفاوتهای آنها هستند تا بتوانند علل پیشرفت و پسرفت جوامع و فرهنگهای مختلف را در موضوعات و موارد مختلف مقایسه کنند. این رویکرد باعث ایجاد زمانبندیهای تاریخی، دستهبندیهای فرهنگی، و به تدریج مبدل به ایجاد مکاتب تاریخی و تغییر نوع نگاه به تاریخ و دادههای مربوط به آن شده است. که همه این پیچ و خمهای طی شده باعث شده تاریخ به علمیت مورد ارجاع علوم دقیقه نزدیکتر و ملموستر شود. البته ناگفته نماند همین موارد باعث شده پای دیگر علوم و روشهای مربوط به آنها به تاریخ بازگردد تا از تجارب آنها به صورت متقابل برای بهرهگیری سودمندتر از تاریخ استفاده شود. بر همین اساس، تاریخ و مورخان با توجه به رویکر جزءنگرشان، نظریه را که در واقع به عنوان قالب و چارچوبی که احیاناً فرا زمانی و فرا فرهنگی است و از دسترس محققان تاریخ که با جزییات سرو کار دارند و از دسترس دور است، نمیسازند و در این زمینه نیازمند همکاری و استفاده از روش علوم دیگر برای روشمندسازی شواهد و دادههای بدست آمده در راستای درک بهتر جهان دیروز هستند.
مورخان باستان از نظریات و مفاهیم مدرن در تفسیر گزارشهای مربوط به دوره باستان چگونه استفاده میکنند؟
مورخان باستان نظریهها را به عنوان مجموعهای از اندیشهها و مفروضات که فعالیتهای مورخان را ارائه و کنترل میکند و با آن و از طریق آن ما جهان را تفسیر میکنیم تعریف کرد. با این تعریف، نه تنها همه مورخان دارای نوعی نظریهاند، بلکه بدون آن دانش تاریخی نیز غیرممکن خواهد بود: «نظریه» چیزی است که مورخان باستان را مانند مورخان دورههای دیگر قادر میسازد تا شواهد را درک کنند و از آن برای خلق گزارشهایی درباره گذشته استفاده کنند. به دلیل ذات دادهها و شواهد بر جای مانده از عصر باستان و فاصله زمانی بیشتر آن دوره با زمان معاصر و حضور عناصر اسطورهای در روایات بجا مانده به همراه دلایل دیگر، جا و فضا برای حضور نظریههای کلاننگر(یا به اصطلاح کلان روایتها) نسبت به دوران نزدیکتر به عصر ما، گستردهتر و فراهمتر است. بسیاری از نقدها به تاریخ سنتی از دیدگاه نظریهای شایسته و مورد پسند است و روشن میشود که مورخان به راستی باید هم افعال و اعمال و هم گزارشهای موجود مربوط به گذشته را بازدید و مرور دوباره کنند. چنین تعریفی پیشنهاد میدهد که نظریه در حقیقت برای تاریخ بیگانه نیست و نمیخواهد پس از مشکلات و پیچیدگیهای پیش روی مورخان باستان، برای رویکرد خود منفعتی از اتخاذ تاریخ نظریهای به دست آورد.
مطالعه نظریه در تاریخ باستان، مطالعه تفاسیر تاریخی به طور کلی است، روشهای مختلفی که مورخان این دوره بر اساس شواهد باقی مانده، گزارشهای گذشته را تولید میکنند. سیستمهای نظری پیچیدهای مثل مارکسیسم، یک الگوی مفیدی برای یک چنین مطالعهای هستند، چرا که موضوعات و مسایل مختلفی را برجسته میکنند که در همه تفسیرهای تاریخی رایج هستند، اما در رویکردهای متداول در تاریخ باستان دست کم یا به کل مغفول باقی ماندهاند. مورخان سعی دارند خود را به ایدهها و شیوههایی که ممکن است شواهد باستانی را روشن کند، جوش بزنند و تفاسیر جالب و پیچیده ـ و نه کمتر واقعی ـ از گذشته تولید کنند. بدیهی است مفاهیم و ایدههای نظری نیازمند سنجش انتقادی و به کار بردن با حساسیت بالا و توجه به زمینه و محتوای تاریخی آنهاست. مورخ بینا تا جای ممکن باید نظریهها و مدلهای قوی بهکار گیرد که نسبت به بازه زمانی تحقیق وی همه جانبه نگر و تا حدودی منعطف باشد که دادههای اکتشافی آینده را در خود بپذیرد و عمر پذیرش و کارکرد خود را توسعه دهد.
چرا گزارشهای سنتی تاریخ علمیتر از نظریهها هستند؟ اینگونه به نظر میرسد که نظریهها پشتوانه محکمی ندارند؟
مورخان مهارتهایشان را از طریق تمرین یا تقلید یا به واسطه مطالعه چگونگی کار دیگر مورخان و یا از طریق گسترش و پرورش تفاسیر و بحثهای تاریخی خود میآموزند، نه از طریق مطالعه اندیشههای فلسفیِ انتزاعی درباره ساخت دانش تاریخ. رویکرد مدافعان تاریخنویسی سنتی این است که دانش آنها از گذشته از طریق تماس مستقیم با شواهد واقعی در تمام انواع مختلف آن ایجاد میشود، نه تلاش برای تحمیل واقعیت گذشته برای مطابقت با مدلهای انتزاعی و فرضیههای مشکوک پیشین. در چنین خوانشی، نظریه، بسیار سطحی و انتزاعی است، چرا که تلاش میکند پیچیدگی دنیای واقعی، انگیزههای انسانی و خود تاریخ را به یک اصل واحد، یا چند قانون معمول تقلیل دهد. به همین دلیل ادعا میشود گزارشهای سنتی تاریخ علمیتر (به واقع مستندتر) از نظریات هستند، چرا که مبنای آنها براساس شواهد مستحکمتر است. چیزی که ممکن است در مورد همه نظریهها تطابق نداشته باشد و امکان دارد چارچوب و قالبی که آنها برای توضیح و البته کنترل دادهها ارائه میدهند جامع نباشد و یا منتسب به یک فرهنگ خاص در برههای از تاریخ باشد که متناسب با فرهنگها و جامعه مورد مطالعه به طور کامل نباشد. این موضوع طرفداران تاریخ سنتی را به رویکردشان متعصبتر میکند.
نظر شما