در سالی که به نظر میرسد هر لحظه چالشهای جدیدی برایمان به همراه دارد آخرین رمان خولیا آلوارز «زندگی پس از مرگ» به موقع به دادمان رسیده است.
«زندگی پس از مرگ» اولین رمان خولیا آلوارز پس از ۱۴ سال است که برای بزرگسالان نوشته شده است. پیش از این خوانندگان جوان مخاطب داستانهای او بودند. در دهه ۹۰ میلادی آلوارز (امریکاییِ دومینیکن تبار) در کنار ساندرا سیسنروس، به درخشش نویسندگان لاتین و ورود آنها به جریان اصلی ادبیات کمک کرد. «در زمانه پروانهها» و «چگونه دختران گارسیا لهجه خود را از دست دادند» آلوارز تحسین منتقدان را در پی داشت و در سرتاسر امریکا در فهرست پرفروشها جای گرفت. آلوارز در آخرین اثر خود، ثمره تلاشهای ادبی پیشینش را بارور کرده و کلمات و عبارات اسپانیایی را آزادانه و بدون نشانههای دست و پا گیر نظیر گیومه یا حروف ایتالیک در صفحات کتاب رها میکند.
آلوارز که با داستانهای بلوغ غمانگیز معروف شد حالا ۷۰ ساله است و تمرکز خود را به سمت بزرگسالان منعطف کرده است. آنتونیا، شخصیت اصلی داستان، مثل خود نویسنده موفق شده جایی را در جهان برای خودش دست و پا کند که سفت و سخت ریشه در هر دو فرهنگ امریکایی و دومینیکن دارد. اما بدون شوهر یا شغلش به عنوان نویسنده و استاد دانشگاه، تنهایی آرام آرام زندگی عادیاش را در بر میگیرد و او باید بفهمد که خودِ جدیدش چه جایگاهی دارد. آنتونیا میخواهد «اگر دوباره به نوشتن برمیگردد، به نقطهای عمیقتر و جایی که از آن آسیب دیده بپردازد.»
علیرغم فقدانی که گریبانش را گرفته، آنتونیا تنها نیست و با سه خواهر خود که در جای جای کشور پراکندهاند نزدیک است. مثل اکثر کارهای آلوارز، «زندگی پس از مرگ» تنها به طنز ساده و مشاهدات دقیق متکی نیست، بلکه حس صمیمیت روابط خواهرانه مهاجرین را نیز القا میکند. با این حال برخلاف رمانهای پیشین، اینیکی ماهرانه از پس موضوع تبعیض بر میآید.
هرچه زندگی آنتونیا با مهاجرین جوان در هم تنیدهتر میشود، او ناگهان پنجره جدیدی به سوی تهدیدهای روزانهی اِعمال قانون و اضطرابهای بیشمار ناشی از آن باز میبیند. کلانتر مهربان شهر برایش به تهدیدی عذابآور تبدیل میشود؛ فضولی همسایهها که زمانی بیضرر بود، حالا شکل خطری آشکار را به خود میگیرد. اما آلوارز مراقب است که آنتونیا را به عنوان یک ناجی تصویر نکند. او به جای اینکه با از خودگذشتگی به دل داستان برود، تردید میکند و به دنبال راههایی میگردد تا زیادی درگیر ماجرای دوستان جدیدش نشود. آلوارز به ما یادآوری میکند که «اینکه او اهل امریکای لاتین است بهطور خودکار شخصیت یا تمایلات مادر ترزا را به او نمیبخشد.»
در روز تولد آنتونیا خواهرانش تصمیم میگیرند دور هم جمع شوند اما خواهر بزرگتر گم میشود و آنها با بحران مواجه میشوند. همانطور که «زندگی پس از مرگ» به اوج خود نزدیک میشود، آنتونیا در پادکستهای خودیار و شعرهای شاعران مورد علاقهاش به دنبال آرامش میگردد و میبیند که نگرانی برای خود، خانوادهاش و دیگران شیره جانش را مکیده است. آنتونیا این شعار خودمراقبتی را میپذیرد که میگوید «اول باید مراقب خودت باشی. مانترای جهان اول این است: اول ماسک اکسیژن خودت، بعد دیگران.»
آلوارز هرگز تا آنجا پیش نمیرود که نشان دهد یک نفر چطور باید این عدم تعادل اجتماعی را اصلاح کند یا چگونه همزمان به خود و دیگران توجه کند. جهان –مثل شخصیتهای مُسن آلوارز- برای چنین روشنگری یا تغییر بیدرنگی بیش از حد ثابت شده است. اما «زندگی پس از مرگ» جای کمی امید به همدلی انسانها را باقی میگذارد. شعر تجربه انسانی را به آنتونیا یادآوری میکند؛ او میتواند حتا در حضور کسی حسرتش را بخورد؛ میتواند کامل باشد حتا وقتی غیبت کسی عمق جانش را میسوزاند. در آخر آلوارز عقیده دارد که در پایان روز آنچه باید در آن ساکن شویم خودِ شکستهمان و دنیای شکستهترمان است.
نظر شما