چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
چگونه درباره‌ کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟

چه بسا کتابی را نخوانده‌ایم اما وقتی بازش می‌کنیم که بخوانیمش، احساس می‌کنیم آن را خوانده‌ایم. چطور ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، روبرت صافاریان، منتقد، نویسنده و مترجم برای روزنامه ایران نوشت: 
تعجب نکنید! این عنوان کتابی‌ است به قلم پی‌یر بایارد فرانسوی، استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه پاریس، روانکاو و کلی مدارج علمی دیگر. حقیقت این‌که «خواندن» مفهوم ساده‌ای نیست و ما می‌توانیم درباره‌ کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم. در واقع خیلی‌هامان این کار را می‌کنیم. این امر بی‌ارتباط نیست با پرسش دیگری که شاید از شما هم پرسیده باشند؛ بخصوص اگر در خانه‌تان کتاب زیاد باشد: همه‌ این کتاب‌ها را خوانده‌اید؟
جواب به این سؤال خیلی چیزها را درباره‌ پدیده‌ کتاب خواندن روشن می‌کند. اولاً این‌که قرار نیست هر کتابی را که می‌خریم و در خانه نگه می‌داریم، حتماً بخوانیم. دسترسی ما به این کتاب هر آن که اراده کنیم، یک جور احساس امنیت به آدم می‌دهد. حتی دلیلی می‌شود که نخواندیش، مثلاً در مقایسه با کتابی که از کتابخانه یا دوستی به امانت گرفته‌اید و باید سر موعد معینی برگردانید. کتاب‌هایی هم هستند که اصلاً قرار نیست کامل بخوانیم‌شان. ممکن است به فصلی از آن احتیاج داشته باشیم یا به مبحثی که در فصلی از آن مطرح شده است. فرهنگ‌های لغت و دایره‌المعارف‌ها قطعاً از این دست کتاب‌ها هستند. اما فقط آن‌ها نیستند. کتاب‌های شعر هست که هر از گاهی ورق می‌زنیم (و اتفاقاً باز شعرهایی را که می‌خوانیم که بارها خوانده‌ایم) و هرگز نمی‌توانیم ادعا کنیم که همه‌ کتاب را خوانده‌ایم. همین طور کتاب‌های مقدس، قرآن، انجیل و مانند آن‌ها. این‌ کتاب‌ها هم برای این نیستند که در یک یا چند نشست همه‌اش را بخوانی. من این روزها کتابی می‌خواندم درباره‌ تاریخ جلفا. در قسمت‌هایی از کتاب اعداد و ارقامی درباره‌ مالیات روستاهای ارمنی‌نشین در سده‌ هجدهم میلادی آمده بود. خب معلوم است آن‌ها را نمی‌خواندم. اگر می‌خواندم هم چیزی یادم نمی‌ماند. از روی آن‌‌ها می‌پریدم. اما می‌توانم بگویم که کتاب را خواندم. در واقع آنچه را که در آن دنبالش می‌گشتم خواندم نه همه چیزهایی را که در آن بود. علاوه بر این حالا می‌دانم اطلاعات راجع به مالیات‌ها و خیلی چیزهای دیگر هم در آن است و ممکن است روزی باز سراغ‌شان بروم. اومبرتو اکو نام این را می‌گذارد «استفاده کردن از کتاب» که امری بسیار موجه و مشروع است.
اما کتاب‌هایی هم هستند که کتاب‌های خیلی مهمی هستند و قصد داشته‌ایم حتماً بخوانیم‌شان و حتی شروع کرده‌ایم به خواندن‌شان اما چند صفحه بیشتر جلو نرفته‌ایم. چند نفرتان کتاب « اولیس» جیمز جویس را خوانده‌اید؟ (همان که سر ترجمه‌های مختلفش این روزها این همه بحث در محافل ادبی و هنری است). چند نفرتان «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» اثر مارسل پروست را خوانده‌اید؟ یا حتی «هملت» را که کتاب خیلی کوچک‌تری است؟ به هر رو خیلی خوشایند نخواهد بود که در یک جمع روشنفکری بگویید هیچ یک از این‌ها را نخوانده‌اید. حتماً چیزهایی درباره‌ آن‌ها می‌دانید. درباره‌ پروست و جویس چیزهایی شنیده‌اید. شاید فیلم هملت را هم دیده باشید. بنابراین می‌توانید از صحبت‌هایی که درباره‌ آن‌ها می‌شود سر دربیاورید. حتی اظهارنظر مختصری هم بکنید. اما شرم مانع از این می‌شود که اعلام کنید هیچیک از این‌ها را نخوانده‌اید. خیلی از دوستان‌تان هم که در بحث شرکت می‌کنند احتمالاً همان وضعیت شما را دارند.
اومبرتو اکو فیلسوف و رمان‌نویس ایتالیایی (نویسنده‌ رمان مشهور نام گل سرخ) اعتقاد دارد که چه بسا کتابی را نخوانده‌ایم اما وقتی بازش می‌کنیم که بخوانیمش، احساس می‌کنیم آن را خوانده‌ایم. چطور ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟ یکم به این شکل ‌که باور داشته باشیم به نحوی جادویی از طریق لمس کردن کتاب ــ آخر آن را بارها جابه‌جا کرده‌ایم ــ محتویات آن به ما منتقل شده باشد. اما اگر اعتقادی به جادو نداشته باشید، این دلیل ممکن است قانع‌کننده‌تر باشد: بارها کتاب را باز کرده‌ایم، صفحاتی از آن را خوانده‌ایم، فهرستش را نگاه کرده‌ایم، شاید از نقل‌قولی در آن برای نوشتن مقاله‌ای استفاده کرده‌ایم، آن اندازه که بدون این‌که خوانده باشیمش انگار آن را خوانده‌ایم. اما سومین دلیل از همه قانع‌کننده‌تر و معقول‌تر است. ما درباره‌ بعضی کتاب‌ها در کتاب‌های دیگر و در مطبوعات و اینترنت و غیره می‌خوانیم. گاهی درباره‌ یک کتاب آن قدر خوانده‌ایم (یا شنیده‌ایم. مثلاً در یک برنامه‌ تلویزیونی یا در یک پادکست) که گویی آن را خوانده‌ایم. طوری که گاهی خودمان هم به دشواری می‌توانیم بگوییم که کتابی را خوانده‌ایم یا نه.
هر کتابخوان خبره‌ای به تجربه می‌آموزد چطور با خواندن بیست سی صفحه از یک کتاب بداند کتاب چه می‌خواهد بگوید و کیفیت کار نویسنده را دریابد. دست کم بداند که آن کتاب به دردش می‌خورد یا نه. بنابراین همان جا تصمیم می‌گیرد به ادامه‌ خواندن یا کنار گذاشتنش. یا کنار گذاشتنش برای وقتی دیگر که شاید در حال‌وهوایی دیگر یا برای کار دیگری، به دردش بخورد.
خب درباره‌ این کتاب‌هایی که از کلمه اول تا کلمه‌ آخرش را نخوانده‌ایم می‌توان حرف زد. «خواندن کتاب» مفهوم چندان سرراستی هم نیست.‌

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بهی ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
    حرفهایی به صرفه و عاقلانه و انگزداست از ریا به دور است عالم امکان و شرف را میگسترد درود درود .
  • بهی ۱۳:۳۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۷
    نظر من : این مطالب التیامی بر قلب و خرد هر کتاب خوان کتاب دوستی است و به درد و فهم کتاب خوانها میخورد یعنی که هم تجربه اند به چشم آدم کلک و دروغزن و ناراست همدیگر را نمی پایند.😎✋😊☺🐳💔پس زمان و کلمه هم را میبرند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها