قهرمان جوان این داستانِ صمیمی در نخستین اثر نویسندهاش تجسم پیچیدگیها و تضادهای ایران در آستانه پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ است.
داستان «آریا» در اوایل دهه ۱۹۵۰ در ایران آغاز میشود و دو سال پس از سرنگونی رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی پایان مییابد. مثل اثر کلاسیک باریس پاسترناک، «آریا» نیز یک داستان عاشقانه و در عین حال کاوشی در زمینه خشونت سیاسی است که البته حضار توانست به خوبی خطوط چندگانه داستان و طیف گسترده کاراکترها را مدیریت کند.
حضار که در آغاز انقلاب در تهران متولد شد، در هشت سالگی به کانادا نقل مکان کرد. پشت نسخه اولیه کتاب نامهای از او وجود دارد که در آن نوشته: «فکر میکنم داستاننویسان داستانهایشان را میسازند تا جهان پیرامون یا خودشان را درک کنند. در مورد من هر دو صادق بود. من آریا را نوشتم چون از همان کودکی معنای زندگی آشفتگی و هرج و مرج بود.»
آریا در کودکی در کوچهای توسط والدیناش رها شده و توسط یک راننده ارتش پیدا میشود که او را به خانه خود میبرد. این راننده اغلب بیرون از خانه است و مراقبت از بچه را به همسر بیرحم خود میسپارد. آریا دوستی به اسم کامران دارد که اهمیتش با غیبتهای طولانی در رمان کم میشود. آریا به قدری با سوءتغذیه و بدرفتاری مواجه است که به عفونت مزمن چشم مبتلا میشود، شرایطی که به زندگی او با یک مادر دوم منجر میشود. خانه جدید او آرامتر است و او زندگی مرفهتری را تجربه میکند. به مدرسه فرستاده میشود، بزرگ میشود، عاشق میشود. دوستان جدید او وابستگیهای متفاوتی دارند که برخیشان خطرناکاند. مادر جدید آریا به او اصرار میکند که مرتب به دیدار زن بسیار فقیری برود که دخترانش مثل آریا چشمان آبی دارند.
از همان ابتدا، حضار حواسش به ناهمگنیهای تهرانِ قبل از انقلاب هست –همزیستی یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و مسلمانان، تعدد قومیتها و ایدئولوژیها، تنشها میان اسلام معتدل و افراطی، سطوح مختلف زنستیزی و بهویژه تقسیمات ثروت و کلاس اجتماعی.
با اینکه کاراکترهای داستان همیشه قابل قبول نیستند، اما تعصباتشان معمولا پذیرفتنی است. «او جنوب-شهری است. همیشه میتوان جنوب-شهریها را تشخیص داد.» این را دختری میگوید که بعدها یکی از بهترین دوستان آریا خواهد شد. در مقابل، کامران شمال-شهریها را «انگلهای لامذهب با کت و شلوار و ساعت طلا و زنهایی که مثل هرزهها لباس میپوشند» توصیف میکند.
تا پایان رمان، تهرانِ حضار آشنا مینماید. او در نوشتن مکانها بسیار خوب است –بازارهای پر جنب و جوش، زمینهای بایر متروکه، حومههای مرفه، زاغههای پرازدحام- و صحنههای درونیِ به یاد ماندنی. در جایی از داستان پدر کامران که یک بنّاست انگشت خود را زخمی میکند. با وجود بدتر شدن عفونت، او مجبور است کار کند. حضار به وضوح دشواریهای آجر چیدن با یک دست در گرمای طاقتفرسا را توصیف میکند. معدود صحنههای شکنجه و اعدام نیز به طرز ناخوشایندی واقعی مینماید.
در رمانی که اغلب از وسعت گرفتن آن جلوگیری میشود، این قسمتهای کاملا متمرکز، متمایز مینماید. بلندپروازی حضار تحسین برانگیز است اما شاید اگر محدودتر بود، تاثیرگذارتر میشد. با اینکه برخی از کاراکترها بهخوبی توصیف میشوند، حضار در نشاندن برخی از آنها در داستان با مشکل مواجه است و پیش از آنکه بهعنوان خواننده فرصتی برای آشنا شدن و اهمیت دادن به آنها پیدا کنیم، از توضیحات بسیار استفاده کرده و پیشزمینهشان را شرح میدهد.
کامران تنها کسی نیست که در قسمتهای بزرگی از داستان ناپدید میشود، اما گریزانترینِ آنهاست. او همچنین تنها کاراکتری است که فراتر از وقایع رمان وجود دارد؛ چند گذر به آینده به ما میگوید که او چه خواهد شد. در حالیکه کاراکترهای موجود در داستان میتوانستند کمتر از این باشند، او میبایست محوریتر میبود و بیشتر پرورانده میشد.
«آریا» کتابی بسیار لذتبخش است که مملو از تعابیر و نشانههای هنری است. ترکیب ماهرانه یک درام شخصی و سیاسی، به همراه دامنهای وسیع، غنی بودن زمان و مکان و سرزندگی کاراکترها، خصوصیات اثری حماسی را به آن میبخشد.
نظر شما