در جایی از مستند «حیات شگفت انگیز احمد فردید» که اخیرا در فضای مجازی به نحو گستردهای پخش شده است، عبدالکریم سروش میگوید: «فردید به منابع اسلامی آشنایی نداشت و آنها را مطالعه نکرده بود. در تمام حرفهایش به یک آیه از قرآن استناد نشده است.» تمام کسانی که از ماجراهای چهار دهه اخیر فردید و سروش باخبرند میدانند که این گفته سروش بسیار اغراق آمیز و برخاسته از حس خصومت و کینه و نفرت دیرینه نسبت به فردید است. زیرا در پاره دیگری از همین مستند نشان داده میشود که در نظرسنجیای که قبل از انقلاب از اهل فرهنگ و کتاب شده بود و پرسیده بودند که بهترین کتابی که تاکنون خواندهاید کدام است؟ فردید جواب داده بود: «کلام الله مجید».
این به سالهای بعد از انقلاب مربوط نیست که سروش بگوید از سر تزویر و نفاق و قدرت طلبی فردید بوده است. ثانیا ممکن است که فردید حافظ آیات و روایات کثیری نبوده باشد اما او با اصطلاحات و مفاهیم قرآنی کاملا آشنا بوده و با آنها میاندیشیده است. او الفاظ و عبارت و معانی قرآنی را بخوبی میشناخت و در جای مناسب آنها را به کار میبرد. مفاهیمی مانند مفاهیم زیر حضوری پررنگ در تفکر فردید دارند: اسماالله، طاغوت/ طاغوت زدگی، طاغوت نفس اماره، الحاد، الحاد در اسما، استدراج و دروغ زدگی، فرعونیت (استکبار)، قرده خاسئین، اساطیر و امانی، مکر لیل ونهارزدگی و قارعه زدگی.
اما نکته این است که سروش با بیان این قول چه مقصودی را میخواهد دنبال کند. میدانیم که خود سروش انصافا محفوظات غنی و گستردهای از علوم و معارف اسلامی در ذهن خویش دارد، یعنی هم آیات قرآنی فراوانی در حافظه دارد، هم روایات و هم ابیاتی از مولانا و حافظ و سعدی و دیگران. محفوظات فردید از معارف اسلامی در قیاس با سروش اندک است. اما این معارف و فرهنگ دینی روحی دارد و جسمی، ذات و ماهیتی دارد و شکل و قالبی، حقیقتی دارد و واقعیتی و باطنی دارد و ظاهری. درست است که فردید محفوظات اندکی داشت اما به حقیقت و ذات و روح معارف و فرهنگ دینی نزدیک شده بود و با آن انس و الفت گرفته بود و تفکر خویش را با آن کوک کرده بود امری که بعید است نصیب سروش شده باشد. زیرا به عقیده سروش هرکس ذهنی انباشته از آیه و حدیث و شعر و قصه و مثل داشته باشد به همان اندازه با آن فرهنگ آشناتر و آن را شناخته است.
این نوع شناخت، ابژکتیو، تحصلی و عاری از تفکر است. این نوع شناخت که بیشتر مورد نظر و باب میل اسلام شناسانی مانند سروش است به اسلام شناسی مستشرقان نزدیکتر است. اما تفکر دینی اصیل امری است در ورای محفوظات و شناخت علمی و عینی. تفکر اصیل دینی با بیشتر خواندن و بیشتر حفظ کردن به دست نمیآید. بر خلاف سروش، فردید به ماهیت و اسم قائل است و میگوید «حقیقت را به هر دوری ظهوری است.» او اسم غالب در دوره اسلامی را «الله» میداند. معنویت و تفکر حضوری هم که از آن سخن میگوید غیر از برداشتهای رایج، ازجمله برداشت سروش، از معنویت است.
آنچه سروش دارد اطلاعات، آگاهیها و گزارههایی است که در حافظه خود جمع کرده است اما آنچه فردید دارد دریافت حقیقت و ماهیت و کنه یک فرهنگ دینی و زیستن فکری و عملی با آن است. آنچه سروش دارد مجموعه و کلکسیونی رنگارنگ از آیه و حدیث و شعر است که احتمالا هیچ پیوند ارگانیک معنوی و فکری با همدیگر ندارند. اما در آنچه فردید دارد همه چیز به هم ربط و پیوند دارد. علم تحصلی سروش غنی و وسیع است ولی عمق ندارد. به عکس، تفکر دینی فردید عمق و اصالت دارد. به تعبیر آیزایا برلین، سروش مانند روباه بسیار چیزها میداند اما فردید مانند خارپشت یک چیز بزرگ میداند.
عشق و شیفتگی سروش نسبت به مولانا و مثنوی زبانزد عام و خاص است. او علاقه وافری هم به حافظ دارد. اما سخن مذکور سروش درباره فردید دقیقا در تعارض با روح تعالیم و آموزههای مولانا و حافظ است. مگر دین مولانا و حافظ در تباین با هرگونه ظاهرپرستی و سطحی نگری و شریعت محوری نیست؟ مگر عارفان که با روح و باطن دین میزیستند همگی حافظ قرآن و حدیث بودند؟ مگر صرفا در دوره ما عارف امی و عامی کم بوده است، کسانی که نه تنها نمیتوانستند یک آیه از قرآن را بخوانند بلکه قادر نبودند اسمشان را بنویسند؟ مولانا و حافظ علم ظاهری و مایه فخر و مباهات و حفظ آیات قرآن برای تزویر و ریا را به شدت نکوهش میکردند. حفظ کردن آیات قرآن و اشعار مولانا صرفا برای خواندن در سخنرانی و خودنمایی و فخرفروشی چه فایدهای میتواند داشته باشد؟
مولانا میگفت: «دفتر صوفی سواد و حرف نیست/ جز دل اسپید همچون برف نیست».
حافظ میگوید: «حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را» و یا «می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر میکنند». پس بسا حافظ قرآن که تزویر میکند.
نظرات