رمان «سورنا و جلیقه آتش» پیش از این، سال 88 از سوی نشر افق منتشر شده بود، چرا این کتاب بعد از سالها دوباره به عنوان چاپ نخست منتشر شده است؟
مدتی بعد از انتشار رمان «سورنا و جلیقه آتش» حدود 10 سال پیش، زمانی که قرار شد این کتاب را در قالب سهگانهای منتشر کنیم، مجددا آن را ویرایش کردم و اشکالات قبلی را برطرف کردم. در بازنگری جدید حدود 2000 کلمه به آن اضافه کردم و تغییرات کوچکی در ساختار روایی داستان انجام دادم تا بتواند به عنوان جلد نخست سهگانه «سورنا» منتشر شود. براین اساس به عنوان چاپ نخست در سال 98 چاپ شد.
چرا تصمیم گرفتید رمان «سورنا و جلیقه آتش» را به سهگانه تبدیل کنید؟
ابتدا قرار نبود سهگانه شود اما با مشورتهایی که صورت گرفت احساس کردم ظرفیت و پتانسیل لازم برای ادامهدار بودن و تبدیل شدن به یک مجموعه سهجلدی را دارد. چراکه در جلد اول سفر خود سورنا مطرح میشود و در آن سورنا به دنبال شناخت خود و محیط اطرافش است. در جلد دوم مساله سفر پدر سورنا و گم شدنش مطرح میشود و اینکه سورنا که در جلد اول توانسته خودش را بیابد و به نوعی نجات دهد، حال در پی یافتن پدر و نجات اوست. سورنا می خواهد، ببیند حرفهای مردم در مورد پدرش راست بوده است یا نه. اما درجلد سوم سورنا میخواهد به همه کمک کند و از تواناییهایش استفاده کند و با زشتیها بجنگد. او میخواهد به مردم آگاهی دهد. احساس میکنم این سهگانه جهانبینی خاصی را در مخاطب ایجاد میکند و باید در سه حالت سفر به خود، سفر برای نجات دیگری (از خودگذشتگی) و نجات بشر بیان شود.
پس زمانیکه رمان «سورنا و جلیقه آتش» را نوشتید، چنین دیدگاهی نداشتید؟
آن زمان بیشتر هدفم این بود که سورنا به عنوان یک نوجوان و شاهزاده لوسی که جرات ندارد از قصر بیرون بیاید، خودش و محیط اطرافش را بیشتر بشناسد و وارد فضای پرتلاطم اجتماعی و سیاسی و نیرنگ شود و به پلیدیهای اطرافش پی ببرد.
ایده نوشتن داستان سورنا چگونه شکل گرفت؟
مادربزرگی داشتم که از کودکی برایم قصه و افسانه تعریف میکرد. علاوه بر این من 10 سال روی افسانههای قدیمی منطقه خودمان یعنی استان خراسان رضوی، کار تحقیقی و پژوهشی انجام میداد و آنها را گرداوری میکردم. در این شرایط هر نویسندهای خود به خود علاقه پیدا میکند که مانند گذشتگان که افسانههایی گفتهاند و هزاران سال سینه به سینه نقل شده، قصه و افسانهای مانند آنها خلق کند اما برای زمان خودش. از سویی به نظر من مخاطب امروز، از واقعیات خسته شده و دوست دارد به دنیای خیال چنگ بزند و در فضای تخیل به نوعی درونشناسی تخیلی برسد. براین اساس سهگانه سورنا را نوشتم تا این لحظات را با قصه برای مخاطب بیان کنم.
در نوشتن این سهگانه چقدر از سورنا، سردار مشهور ایرانی، الگوبرداری کردید؟
صرفا از نام او که در تاریخ باستان در دوره اشکانیان وجود داشته و برای ما ایرانیان محبوب است، استفاده کردم اما نمیخواستم رمانی تاریخی بنویسم.
چقدر از افسانهها، قصهها و الگوهای کهن ایرانی استفاده کردید؟
اصولا از افسانهها و دیدگاههای اسطورهای که ما به آنها اعتقاد داریم در کارهای فانتزی استفاده میشود. این مجموعه هم همینطور است و بر ساختار افسانههای گذشته استوار است که به صورت مدرن نوشته شده و میتوان در آن رابطههای بینامتنی با افسانهها یافت مانند شخصیت اشپخدر که یکی از قهرمانان این مجموعه است و با توجه به یکی از افسانههای قدیمی نوشته شده. در افسانههای قدیمی دختری وجود دارد که شهرخوار است و همهچیز را میخورد. اما اینکه همه چیزهایی را که از ذهنها دورکرده، درخودش نگه دارد و در لحظهای که جادو باطل میشود و با آمدن روشنایی و آب، همه چیز را برگرداند با افسانه دختر شهرخوار متفاوت است.
باتوجه به اینکه در این سهگانه به موضوعاتی مانند اندیشیدن در خود و محیط اطراف، خودشناسی، از خود گذشتگی و ... اشاره میشود، چقدر در حوزه کتابهای فلسفی میگنجد؟
درواقع هدف من نوشتن داستانی فلسفی نبوده، فقط میخواستم اثری بنویسم که خواننده سرگرم شود و لحظاتش را پر کند و در عین حال به تفکر هم وادار بشود و بداند تا وقتی یک جا نشسته و حرکت نکرده، نمیتواند دنیای اطرافش را بشناسد. وقتی فردی بتواند از زندگی راحت و شاهانه دل بکند، میفهمد زندگی کاملا متفاوت است. اصولا وظیفه ادبیات داستانی همین است که ما را از چیزی که هستیم، جدا کند و وارد دنیای جدیدی کند. دنیایی که میتوانیم از آن تجربه کسب کنیم و ببینیم پیرامونمان چه میگذرد.
چه بازخوردی از «سورنا و جلیقه آتش» گرفتید؟
بازخورد خوبی گرفتم. مخاطبانی که خوانده بودند متاثر شدند. ازجمله این بازخوردها این بود که برخی نوجوانان با خواندن این کتاب تصمیم گرفته بودند اسم برادر تازهمتولد شدهشان را «سورنا» بگذارند. همچنین در صحبتهایی که با آنها داشتم برخی از اشپخدر خوششان آمده بود که نشان میدهد نوعی نگاه هیولایی در ما هست که میخواهیم از آن رها شویم.
وضعیت کودکان و نوجوانان در دهه اخیر که معمولا در خانوادههای کمجمعیت زندگی میکنند و بیشتر از گذشته مورد توجه خانوادههایشان هستند، چقدر در نوشتن این کتاب تاثیر داشت؟
اگر این داستان در دهه 50 یا 60 نوشته میشد متاثر از فضای ذهنی نوجوانان آن دوره بود. قطعا فضای زندگی و ذهنی نوجوانان دهه 80 و 90 و سبک زندگی آنها و حتی زندگی شخصی نویسنده و اطرافیانش تاثیر زیادی در شکلگیری اثر دارد من هم از این موارد متاثر بودم. از سویی میخواستم تنهایی اغلب نوجوانان امروز که در عین حالی که در جمع حضور دارند و فکر میکنند فضا پر از سرگرمی است، اما درحقیقت به شدت منزوی و تنها هستند را در این مجموعه نشان دهم و بگویم درعینحالیکه ما در جمع هستیم اما فاصله و رابطهمان با پدر و مادرمان زیاد شده و این موضوع مخصوصا در جلد دوم سهگانه «سورنا» با عنوان «سورنا و تابوت ققنوس» نشان داده شده است. سورنا بااینکه پدرش را دوست دارد اما ناگهان به خاطر یک اتفاق، فاصلهای شدید بین آنها ایجاد میشود و تنفری عمیق در وجودش شکل میگیرد تاحدی که دوست دارد پدرش را بکشد. او با این رویای انتقام وارد دنیای تاریکی محض میشود و با تمام اندیشه انتقامی که در ذهن دارد لحظه به لحظه بیشتر در تاریکی فرو میرود و از دنیای تاریکی به دنیای زیرین تاریکی میرود. در آن دنیا با مردمانی روبهرو میشود که فرزندانشان برای سربازی و خواهران و مادرانشان به بیگاری گرفته میشوند. این دنیا لایه لایه ساخته میشود تا سرانجام مادر سورنا وارد میشود و به او یادآوری میکند که همه چیز انتقام نیست و با رها کردن اندیشه انتقام کم کم وارد دنیای روشنایی میشود.
کدام جلد از این سهگانه برایتان جذابتر بود؟
من برای هرسه جلد زحمت زیادی کشیدم. مثلا جلد سوم را پنج بار بازنویسی کردم چون دنیایی در جلد سوم خلق شده که کمتر وجود دارد. جلد اول هم دارای استحکام و شاکله قوی است. اما جلد دوم را بیشتر دوست دارم و با آن احساس راحتی بیشتری میکنم.
چرا؟
چون احساس میکنم سورنای دل همه ما اینگونه است و حس دوستی و تنفر همزمان در دل اغلب ما وجود دارد، فقط باید ببینیم کدامیک بر دل افراد مختلف غلبه میکند و چگونه باید آرام آرام و گام به گام این تاریکی را بشکافیم و از آستانهمان بگذریم تا بتوانیم تنفرمان را کنار بزنیم و به دنیایی پاکتر برسیم.
درباره جلد سوم که هنوز منتشر نشده بیشتر توضیح دهید؛ سورنا در این جلد چه ماجراهایی را پشت سر میگذارد؟
اشپخدر در جلد نخست میخواهد بر سورنا غلبه کند، در جلد دوم بر پدرش و در جلد سوم میخواهد بر همه موجودات غلبه کند و با گذاشتن قوز بر پشت افرادی که به آنها تسلط پیدا کرده به جاودانگی برسد. در این شرایط وظیفه سورنا سنگین میشود و در این تلاطم مجبور میشود بر پشت خودش هم قوز بگذارد تا بتواند دردی را که دیگران میکشند، درک کند و جامعه را نجات دهد.
قهرمان این سهگانه چند ساله است؟
در جلد نخست یعنی «سورنا و جلیقه آتش» سورنا حدودا 12 ساله و نوجوانی ناآگاه است، اما کمکم که به جلد سوم میرسیم پختهتر و آگاهتر میشود.
با توجه به اینکه نمادهای زیادی در هر جلد وجود دارد که میتواند در نامگذاری کتابها موثر باشد، عنوانهای این سه جلد بر چه مبنایی انتخاب شده است؟
همانطور که میدانید اسم در عین حالی که متاثر از محتوای کتاب است در عین حال نباید محتوای اثر را لو دهد و جذاب باشد. در جلد نخست به دلیلی اینکه سورنا جلیقهای دارد که یادگار مادرش است و نجاتبخش او از آتش است عنوان «سورنا و جلیقه آتش» را برایش انتخاب کردم. در گذشته هم ما در منطقه خراسان، مادران جلیقهای دستدوز تهیه میکردند که طرح دو سرو روی آن گلدوزی شده بود و برای محافظت در زیر لباس استفاده میکردند. در این کتاب هم وقتی سورنا آن جلیقه را بر تن میکند مثل یک زره میشود و از او محافظت میکند. در «سورنا و تابوت ققنوس» هم با توجه به اینکه ققنوس پرندهای است که وقتی عمرش به سر میرسد دوباره از آتش بیرون میآید، سورنا هم میتواند از جایی که همه چیز آتش میگیرد بیرون بیاید و به تابوتی از اندیشههای گذشتهاش تبدیل میشود و سعی میکند پدرش را نجات دهد.
عنوان جلد سوم چگونه انتخاب شد؟
اسم این کتاب را ابتدا «سورنا و قوز اناریها» گذاشتم اما در مشورت با ناشر گفتیم ممکن است این اسم مورد پسند مخاطب نباشد و در نهایت اسمش را «سورنا و حباب مرگ» گذاشتیم و انتخاب این اسم به دلیل قوز یا همان حبابهای مرگی بود که اشپخدر بر دوش افرادی که تسلیم کرده بود، میگذاشت.
نوشتن این سهگانه چه زمانی به پایان رسید؟
سال 95 سه جلد آن تکمیل شد و به ناشر تحویل دادم اما چهار سال چاپ آن به تاخیر افتاد و در زمانی چاپ شد که همزمان شد با شیوع کرونا. امیدوارم به دست مخاطب برسد و دیده شود.
نظرات