«وشنام درّی» مانند تمام روستاهای منطقه وشنام و بهطور کلی استان سیستان و بلوچستان است؛ روستایی در احاطه کویر، زیسته در آفتاب با خانههایی از بلوک و سیمان، و البته کپرهایی از حصیر و برگ درخت خرما.
یک مدرسه ابتدایی مختلط، یک مدرسه راهنمایی دخترانه در حال ساخت، یک مسجد، یک خانه بهداشت و چند بقالی تمام سهم «وشنام درّی» از رفاه اجتماعی است. یک کتابخانه کوچک هم هست که با همت روستائیان دایر شده و از این حیث، بسیار ارزشمند است؛ آنهم در شرایطی که کمبود امکانات آموزشی، نبود مدرسه در مقاطع راهنمایی و دبیرستان، بسیاری از بچههای روستای وشنام را از تحصیل بازداشته است.
عبدالقادر بلوچ، یکی از اهالی وشنام درّی است؛ جوانی که شرایط زندگی، اجازه تحصیل بیش از دیپلم را به او نداده، اما تداوم این شرایط را برای همروستاییهایش تاب نیاورده است. او از رنج بچههای روستایی که جز کتاب درسی هیچ کتاب دیگری نمیشناسند و خیلی راحت ترک تحصیل میکنند، رنج میکشد و فکر میکند با کتابخوان کردنشان میتواند آنها را به تحصیل هم علاقهمند کند؛ و اینگونه رویای تشکیل یک کتابخانه کوچک اما اثرگذار را در ذهن میپروراند و عملی میکند.
رویاها و آرمانهایش، تبدیل به نامههایی میشود که با آدرسهایی دور و نزدیک، یکی پس از دیگری برای مسئولان شهر، شهرستان، و حتی مسئولان کشوری پست میکند. راهی را نرفته باقی نمیگذارد بر رویای فرهنگی خود رنگ واقعیت بپاشد. عبدالقادر میگوید: «آن اوایل که همه دست رد به سینهمان میزدند و سعی داشتند ما را در راهاندازی کتابخانه روستا ناامید کنند، شروع به ارتباطگیری با نویسندهها در صفحات مجازی کردم و شرایط روستا، بچهها و رویای داشتن یک کتابخانه کوچک در روستا را برای آنها توضیح میدادم.»
با همان چند کتاب داستانی و در سایه چند درخت «چریش» (از درختهای بومی منطقه) در میانههای روستا، اولین کتابخانه روستای وشنام درّی متولد میشود؛ جوانه کوچکی که خیلی زود نظر بچههای کویرزده روستا را جلب میکند و استقبال بچهها روزبهروز از آن بیشتر میشود. هرچقدر که پیش میروند، آمار کتابهای اهدایی هم بالا میرود؛ تا جایی که دیگر سایه بخشنده چریشها هم جوابگو نیست. «اولین کتابها که به دستمان رسید، زیر سایه چند درخت در میانه روستا جلسه داستانخوانی را به راه انداختم. یعنی با بچهها دور هم جمع میشدیم و من برایشان داستان آن کتابها را میخواندم. کتابهایی هم که وقت نمیشد بخوانیم، به بچهها امانت میدادیم.»
دهیار و معتمدین روستا، وقتی جدیت عبدالقادر و اشتیاق کودکان و نوجوانان را به مطالعه میبینند، برای سروسامان دادن به این نهال نوکاشته، آستین بالا میزنند. اولین مقصد، مسجد روستا بود و کتابخانه، اینطور سایه سقف را به خود دید.
عبدالقادر که هنوز به رویایش -که یک کتابخانه مستقل است- دست نیافته است، از پای نمینشیند و قدمبهقدم فعالیتهای کتابخانه تازه شکل گرفته روستایش را در صفحات مجازی به اشتراک میگذارد و مورد استقبال قرار میگیرد. هرکسی دوست دارد دستی در تکمیل رویای عبدالقادر بلوچ و بچههای روستایش داشته باشد؛ بعضی تهیه صندلی و بعضی دیگر ساخت و ارسال قفسههای کتاب را متقبل میشوند و... باغبان جوان دیگر تنها نیست.
با جمعآوری اعتبارات ناچیز از معتمدان و دهیار و دوستان؛ اتاقک مخابرات نظافت و رنگآمیزی میشود و با جاگیری قفسهها و میز و صندلیها، کتابخانه روستای «وشنام درّی» بیشتر از همیشه سر و شکل کتابخانه به خود میگیرد؛ کتابخانهای که در میان اهالی روستا با نام «کلبه کتاب» شناخته میشود، اما درواقع اسم خاصی ندارد و همان «کتابخانه عمومی و مرکز ترویج کتاب روستای وشنام درّی» است.
حالا که کتابخانه روستا فضایی هرچند کوچک، ولی مستقلی پیداکرده است، کمکم راه فعالیتهای فرهنگی دیگر هم برای بچههای روستا باز میشود. «وقتی که خیالم از جای کتابخانه کمی راحت شد، سعی کردم در ساعتهای بیکاری بچهها به آنها آموزشهای دیگری هم بدهم؛ مثلا قبلترها که بچهها با حقوق حیوانات آشنا نبودند، گاهی آنها را اذیت میکردند. ولی در سایه همین کتابخانه و آموزشها، الان هر کودکی یک محیطبان است و از حیوانات محافظت میکند.»
درواقع کتابخانه به یک مرکز فرهنگی همهکاره در روستا تبدیل شده است؛ جایی برای یادگیری و تمرین داستاننویسی و قصهگویی بچهها، برای آموزش بهداشت و بهویژه بهداشت دهان و دندان، یادگیری زبان و این قبیل موارد.
عبدالقادر میگوید: «اگر به مسیر پشت سر گذاشته کتابخانه وشنام دری نگاه کنیم، مشخص است که ایجاد این کتابخانه کوچک، کار من تنها نیست و همه ایران در ساخت آن سهیماند.» حالا هر روز آوازه کتابخانه روستای «وشنام درّی» از طریق فضای مجازی و تبلیغ نویسندههایی که با آن ارتباط دارند، به گوش افراد بیشتری میرسد. رویای تحققیافته عبدالقادر بلوچ پای روزنامهها و مجلات را به روستا و پای فعالیتهای کتابخانه روستا و بچههای وشنام درّی را به رسانههای رسمی هم باز میکند.
عبدالقادر که این روزها یک سالگی رویای تحقق یافتهاش را پشت سر میگذارد، به راهی که پیموده، افتخار میکند: «الان که یک سال از آن روزها میگذرد؛ کتابهای کتابخانه از 10 جلد به حدود 1000 جلد و تعداد بچههای عضو کتابخانه به بیش از 200 نفر رسیده است. کتابخانه کوچک «وشنام درّی» در جشنواره مروجین کتاب کشور، نامزد روستای دوستدار کتاب و من هم نامزد مروج نمونه شدهام. حتی پنج نفر از بچههای کتابخوان روستا هم در همین جشواره بهعنوان کتابخوانان برتر کشور انتخاب شدند.»
هر روز که میگذرد بیشتر معلوم می شود که اتاق کوچک کتابخانه وشنام درّی دیگر جوابگوی شور و اشتیاق بچههای روستا نیست و باید یک فضای بزرگتر برای کتابخانه ساخته شود. هرچه هست این کتابخانه کوچک و پربرکت، پایان رویای عبدالقادر بلوچ و بچههای روستای وشنام درّی نیست؛ رویایی که دیگر دستگاههای دولتی باید به فکر توسعه و شکوفایی بیشتر آن باشند. هرچند که احداث کتابخانه و برآوردهکردن نیازهای فرهنگی جامعه در اقصینقاط این خاک و بوم، از وظایف دولت و نهادهای ذیربط فرهنگی بهشمار میآید و رویای عبدالقادرها، وشنامها و کودکانی که آیندهسازان ایراناند، باید پیشتر از اینها جامعه عمل میپوشید.
نظر شما