«افسانههای واقعی» اولین کتاب شما با محتوای داستانهای کوتاه دفاع مقدس از شهدای شاخص ایران است؛ شهدایی مثل شهید مهدی زینالدین، شهید ابراهیم همت، شهید احمد متوسلیان، شهید ابراهیم هادی. شما پس از جمعآوری خاطرات شهدای شاخص سعی کردهاید به زبان عامهپسند این داستانها را بازنویسی کنید. درباره این کتاب و نحوه شکلگیری آن توضیح بفرمایید.
این کار کاملا دلی بود، سفارش نگرفته بودم و پس از نگارش نشر شهید زین الدین آن را منتشر کرد، البته آن موقع گرانی به این شکل وجود نداشت و کتاب با قیمت 5000 تومان فروخته شد.
دومین کار شما به نام رمان «شیر دارخوین» به زندگینامه شهید دلآذر میپردازد. درباره این اثر برایمان بگویید.
شهید دل آذر، یکی از شهدای شاخص، اما به زعم من ناشناخته استان قم است، البته من گمان میکنم این مسئله در مورد بسیاری از شهدای شهرستانها مطرح است، الان اگر شما از یک جوان قمی بخواهید چند شهید نام ببرد، مسلما میرود سراغ شهید باکری، شهید همت، شهید چمران و دیگران.
شهید دلآذر خودش بود و مانند خودش زندگی کرد، اما خط قرمزها را رد نکرد، معیارها و ارزشهایی داشت که به آنها پایبند ماند. انگار در کنار همه هیاهوها و شیطنتهای جوانی، مسیر و هدفش مشخص بود. من میخواستم مخاطبم این ویژگی را دریافت کند. آن روز که مینوشتم، برای جوانها مینوشتم، چرا که شهید دل آذر فقط 27 سال داشت.
کتاب «بابای زینب» بر چه مبنایی نوشته شد و علت انتخاب قالب خاطره برای چه بود؟
کتاب «بابای زینب»، یک کتاب خاطرهمحور است که من بعضی خاطرات را از زبان اشخاص، و بعضی دیگر را با زاویه دید دانای کل روایت کردهام. شهید حسین مولوی، یکی از جوانان خیابان چهارمردان قم است، فعالیت انقلابی داشته، جهادگر بوده و در جنگ تحمیلی شهید میشود، آن هم وقتی که یک دختر یک ساله داشته است. زینب خانم امروز خودش یک مادر است، اما هیچ خاطرهای از پدر به یاد ندارد. نام کتاب را «بابای زینب» گذاشتم تا بگویم بدون هیچ خاطره تلخ و شیرینی، باز هم شهید مولوی، بابای زینب است.
ما الان در ظاهر، در زمینه نشر کتاب شهدا مشکلی نداریم. روزانه دهها عنوان کتاب با این موضوع چاپ میشود. اما در درون، مشکلات بسیاری وجود دارد. یکی از اصلیترین مشکلات این است که عدهای قائل به این هستند ما میتوانیم زندگی شهدا را بهصورت داستانی روایت کنیم، و خب بدون شک خیال هم وارد زندگی شهید خواهد شد. عدهای دیگر معتقدند کتاب شهید باید مستندنگاری باشد و خیال در زندگینامه شهدا جا ندارد. این دودستگی در نشر کتابها دیده میشود. از طرفی از حرف تا عمل فاصله بسیار است. برای مثال، بعضی از بزرگوارانی که قائل به داستانی نوشتن هستند، پس از اتمام کار به نویسنده خرده میگیرند که ما الان در تشخیص خیال شما و سبک زندگی شهید دچار مشکل شدهایم، کتاب زیباست اما راهنما نیست و اگر کتاب مستند نوشته شود، عدهای اعتراض میکنند که این کتاب جذابیت ندارد و مخاطب را پس میزند، قدیمی و از مُد افتاده است. همه این مشکلات، به نظر من از نبودن متخصص ناشی میشود. متاسفانه افرادی که امروز وارد کار شهدا شدهاند، چه از نویسنده و چه ناشر، تفاوت داستان، روایت، جستار و خاطرهنگاری را نمیدانند. وقتی که دانایی ابتدایی موجود نباشد، بلاتکلیفی ایجاد شده و نتیجه کار چنگی به دل نمیزند. اگر ناشران، دوستان شهدا و خانوادههای بزرگوارشان و همه افرادی که در پروسه کارشناسی کتاب شهید دخیلاند، از تعصبات کم کنند و از راهنمایی افراد صاحبنظر استفاده کنند، شاید اتفاق خوبی بیفتد.
نکتههایی که شما به آن اشاره کردید، باعث یک سری مشکلات شده است. در سالهای بعد از اتمام جنگ هزاران کتاب با موضوع زندگی شهدا نوشته و منتشر شده که بعضا باعث سردرگمی مخاطب در انتخاب از میان آنها شده است و مخاطب حتی وقتی به کتابفروشی جنگ میرود، نمیداند باید به کدام کتاب اعتماد کند. نظر شما در این باره چیست؟
من موافق چاپ اینگونه کتابها برای پر کردن رزومه و افتخارات استان و نهاد و ... نیستم. به این دلیل که خیلی وقتها نهادی که به کار شهید ورود کرده، تا به امروز یک کتاب دفاع مقدسی نخوانده است. مسئول مربوطه اصلا نمیداند مراحل نگارش یک کتاب چگونه است و متاسفانه دنبال نظر کارشناس هم نیست و سلیقه خود را اعمال میکند، به همین دلیل در عمده کارهای اینچنینی شعار، غلو، کلیشهها به وفور دیده میشود. کتاب سطح بسیار پایینی دارد، و مخاطب امروز سطح سلیقهاش بالا رفته و برای هر کتابی وقت نمیگذارد.
یکی از دلایل این موضوع به وجود آمدن این مساله این است که پس از جنگ خیلی از ارگانها احساس تکلیف کردند تا در این زمینه فعالیت کنند. بر همین مبنا بودجه تعریف کردند و آرام آرام این کار به شغل تبدیل شد؛ تا جاییکه دغدغه برخی این شد که برای کنگره شهدا حتما 10 کتاب درباره شهدا منتشر کنند و بیلان کاری بدهند. نظرتان درباره ورود نهادها به این زمینه چیست؟
من سراغ دارم در یکی از همین کنگرهها، چندین نهاد مسئول کار بودند و نظرات همه باید اعمال میشد، در حالی که نظرات ضد و نقیض بود. کار سوژه خوبی داشت، خوب هم نوشته شده بود اما بهخاطر فشارهای مسئولین تغییرات عمدهای به وجود آمد. کتاب مورد پسند ارگان مداخلهگر منتشر شد، ولی هرگز نه نامش را کسی شنید و نه کتاب را کسی خواند. کاش نهادها، حامی کار باشند اما در ایده، طرح، اجرا، و باقی کارها ورود نکنند.
من قلبا به حوزه دفاع مقدس علاقهمند هستم. دلایل آن هم برمیگردد به کودکی و ارادت شدید مادرم به شهدا. بدون شعار، برکت کار شهدا را هم دیدهام. اما بعضی از مشکلاتی که در بالا گفتم، بعضی از اعمال سلیقهها، تعصبها و حرفهای بدون تخصص و... کام آدم را به شدت تلخ میکند و از ادامه این مسیر دل سرد.
مجموعهای از عوامل باعث دیده شدن کتاب میشود. این روزها، رسانه نقش بسیار پررنگی در دیده شدن کتابها داد، ناشر خوب، رسانه خوب، پخش خوب، موضوع خوب و طرح جلد مناسب و از همه مهمتر قلم شیرین در موفقیت کتاب نقش دارد، نویسنده هم باید برای کتاب خود مادری کند.
به نظر میآید کتابهایی که در مورد شهدا نوشته میشود، باید از حالت کلیشهای خارج شود. راهکار شما برای رها شدن از این موضوع چیست؟
الان من مخاطبان زیادی را میشناسم که کتابخوان هستند اما هرگز به سراغ کتابهای دفاع مقدسی نمیروند. این همه به خاطر کلیشههاست. به نظرم علاوه بر فنون داستاننویسی - که باید حتما در کار لحاظ شود - نگرش نویسنده و ناشر و خانواده شهدا هم باید نسبت به زندگینامه شهدا تغییر کند. شهدا انسانهای والا مقامی هستند اما شبیه دیگر آدمها زندگی کردهاند و زندگیشان سرشار از تلخ و شیرینیها و حتی خطاها، عاشقی کردنها و .... است. اگر نگرش ما تغییر کند، کلیشهها از بین میرود.
اگر بخواهیم از کلیشهها دوری کنیم، چه نکاتی از زندگی شهید را باید بنویسیم تا برای مخاطب تازگی داشته باشد؟ به نظرتان چه زمانی نویسنده در این مسیر موفق خواهد شد؟
متاسفانه امروز در بعضی از کتابها میبینیم که شهید در دوران کودکی خود هم مانند یک مرد 50 ساله عارف رفتار میکند. مبرا از هرگونه خطا است. فکر هیچ کار ناشایستی به سرش نمیزند. اصلا نماز صبح قضا ندارد. در نوجوانی هیچگونه شیطنتی از او سر نمیزند. پدر و مادر همیشه، همه جا، همه لحظه از پسر نوجوانشان راضی هستند. خب وقتی منِ مخاطب اینها را میخوانم، نهتنها حس خوبی نمیگیرم بلکه گمان میکنم نویسنده دارد به من دروغ میگوید.
هستند شهدایی که در سنین پایین شهید شدهاند و خصوصیاتشان بسیار متفاوت از باقی آدمها و حتی شهداست. اما همه اینطور نیستند.
بارها پیش آمده که در حین مصاحبهها، به نقاط خاکستری زندگی شهید میرسم. مثلا شهیدی زود عصابی شده است، سیگار کشیده، بچهای را کتک زده یا به زیردستش سخت گرفته است. اینها هم بخشی از شخصیت این شهید را تشکیل میدهند، اما متاسفانه خانواده، ناشر و خیلی از دستاندرکاران از نویسنده میخواهند شهید را ممیزی کند. همین ممیزیها باعث میشود، در نهایت ما شهیدی داشته باشیم دست نیافتنی. آن شخصیت هرگز به قهرمان تبدیل نمیشود.
وقتی قرار است یک داستان بنویسیم، طرح داستانمان را روی کاغذ میآوریم. شبکه شخصیتها را میکشیم، قهرمان و ضدقهرمان را مشخص میکنیم و برای شخصیتپردازی ویژگیهای ظاهری تا ویژگیهای درونی و اخلاقی قهرمانمان را لیست میکنیم. خاطرات کودکی، تربیت، رفتار والدین، تاثیر محیط شغل، آرزوها، خط قرمزها، چالشها، مشکلات و اشتباهات شخصیت باعث میشود کارکترمان باورپذیر باشد. همین پروسه برای نگارش زندگینامه شهدا باید انجام شود. متاسفانه بعضی از دوستان طرحنویسی برای کتاب شهدا را لازم نمیدانند، اصلا چیزی به اسم شخصیتپردازی انجام نمیشود. حاشیهها و مشکلات زندگی شهید را حذف میکنند و محیط زندگی او را نادیده میگیرند. در انتها چه چیزی باقی میماند؟ شخصیت کاریکاتوری که سراسر خیر است و گذشت و وفاداری.
اگر نویسنده بتواند، فردی را برای مخاطب به تصویر بکشد که در کنار یک زندگی معمولی، مثلا در پایین شهر با کفتربازی و فقر، یا نه در طبقه متوسط با یک والدین متوسط و وضع مالی متوسط تصمیم گرفته مسیری را طی کند که شبیه بقیه نباشد، هدفی را انتخاب کند که دم دستی نباشد و از خطا و حاشیه و شیطنت بگذرد و به تدریج مسیر درست را انتخاب کند، میتواند موفق باشد. من معتقدم اگر واقعیتها، بیان شود مخاطب با قهرمان داستان ارتباط برقرار میکند و بعد از این ارتباط شبیهسازی و الگوگیری رخ خواهد داد. اتفاقی که کمتر میبینیم.
نوشتن در مورد شهدا بهظاهر آسان اما درواقع کار سختی است که نویسنده به سراغ نوشتن آن میرود. چرا اینگونه است؟
به علت اینکه کتابهای دفاع مقدسی، این روزها بسیار زیاد منتشر میشوند و هر استان و حتی شهرستانی در پی این است که برای شهدای خود کتاب چاپ کند، نویسندهها گمان میکنند کار، کار راحتی است. بعضی دوستان من، برای اولین کار خود قصد میکنند زندگینامه یک شهید را بنویسند، چون فکر میکنند از پس آن برمیآیند. اما از حساسیت و سختی کار بیخبرند. از سختیهای مصاحبه که میتوانم در مورد آن ساعتها حرف بزنم، تا در دسترس نبودن اطلاعات، تا دستهبندی آنچه به دست میآید. از طرح نوشتن، صحنه پردازی، شخصیتپردازی، دیالوگ نویسی تا نوشتن از زمان و مکان رخ دادها که بیشتر در منطقه میگذرد و مستلزم مطالعه جانبی است تا حساسیتهای خانواده شهید که باید رضایتشان جلب شود از سختیهای کار است که کمتر کسی از آن آگاه است.
متاسفانه بیشتر والدین شهدای دفاع مقدس یا از دنیا رفتهاند یا به خاطر کهولت سن، یادآوری خاطرات برایشان سخت است. مطمئنا این قضیه یکی از سختترین بخشهای کار نویسنده است. برای خود من موردی پیش آمد، که شهید تک فرزند بود، پدر و مادر فوت شده بودند، از قبل هم هیچ صوت یا فیلم از آنها گرفته نشده بود، برادر و خواهری هم وجود نداشت که در مورد شهید حرف بزند، عمهها و عموها و اقوام بسیار پیر بودند، شهید آدم اجتماعی نبود و دوست زیادی نداشت و فقط میماند همسر شهید که ایشان هم خاطرات زیادی برای گفتن نداشت. 9 فرزند شهید هم هنگام شهادت پدر از دوازده سال تا نوزاد شش ماهه بودند و تقریبا هیچکدام از پدر خاطرهای نداشتند. حال شما تصور کنید با چنین اطلاعات اندکی که تقریبا میشود گفت هیچ اطلاعاتی، منِ نویسنده باید چه کنم؟!
نویسنده باید مصاحبه کند، اطلاعات به دست بیاورد و من به شخصه فکر میکنم خود نویسنده باید ابتدا مصاحبهگر و مشاهدهگر قهاری باشد. چرا که بتواند اندازه دهان آدمی که خاطره میگوید را بسنجد. یک نفر مبادی آداب است، یک نفر ادبیات کوچه بازاری دارد، یک نفر دستانش را موقع حرف زدن تکان میدهد، یک نفر بیحرکت مینشیند. حال شما فکر کنید نویسنده تاکنون پدر و مادر شهید، یا دیگر دوستانش را ندیده و قرار است بر اساس متن مصاحبه پیاده شده، کتاب بنویسد. حقیقتا من از نتیجه این کتاب میترسم. شخصیتهایی که کوچکترین شباهتی به آدمهای واقعی ندارند.
بازار چاپ و فروش کتابهای دفاع مقدس چگونه است؟
فروش کتابهای دفاع مقدسی، خوب است. همواره میبینیم که کتابهای این حوزه جزو پرفروشها هستند و بارها چاپ میشوند. اما این منحصر به ناشران خاص است. یعنی ناشری که شناخته شده است، بهطور مداوم فروش بیشتری دارد. من این را عیب نمیدانم، چون آن ناشر به هر طریقی خودش را به مخاطب شناشانده و چند کار خوب عرضه کرده است و ناشرهای دیگر هم باید خود را بالا بکشند.
اینطور به نظر میرسد که کتابهای دفاع مقدس بیشتر با عنوان «کتابهای سفارشی» به ذهن متبادر میشوند. اینطور است؟
سفارشی بودن کار به معنای بد بودن کار نیست. وقتی کار سفارشی بد است، که سفارش دهنده دست و پای نویسنده را ببندد و آنچه که خود میخواهد به او دیکته کند. از طرفی ارزش کتاب را نشناسد و با اعمال سلیقهها یک سوژه خوب را بسوزاند. تجربه اندک من، این است که قبل از پذیرفتن یک کار، در مورد تمام جزئیات نگارش، طراحی، چاپ و عرضه و فروش صحبت شود؛ تا تکلیف نویسنده مشخص باشد.
البته من قبول دارم، بعضی از سازمانها وقتی کاری سفارش میدهند، بهعلت عدم شناخت و تخصص، کار را ذبح میکنند، همچنین وقت و انرژی نویسنده را هم از بین میبرند. کتاب نوشته میشود، چاپ نمیشود، چاپ میشود اما بسیار بد شکل است، یا خوب طراحی شده اما توزیع و معرفی نمیشود. نفس کار سفارشی بد نیست، اما اینکه سفارش دهنده چه کسی باشد، بسیار مهم است..
در پایان اگر خاطره خاصی در هنگام نوشتن کتابهای دفاع مقدسی، سراغتان آمده، برایمان بگویید.
خاطره در کارهای دفاع مقدسی بسیار زیاد است. شب رونمایی کتاب «شیردارخوین»، بعد از یک سال و هشت ماه کار کردن مداوم برای شهید دل آذر که انقلابی به تمام معنا بود و شهید در دفاع مقدس، وقتی روی سن رفتم تا کمی در مورد کتاب حرف بزنم، گفتم آرزو دارم رهبر انقلاب کتاب را ببیند، چرا که ایشان با شهید رفیق بودند و هم رمز، و درست در همین حین از طرف یکی از افراد حاضر در سالن ضد انقلاب خطاب شدم! در آن لحظه بهجای به هم ریختن و ناراحت شدن، فقط خندیدم.
یا یک بار، در جمعی از رزمندگان، بدون اینکه منظوری داشته باشم گفتم شهدا را آسمانی نکنیم و درست همزمان با این حرف، یکی از رزمندهها شروع کرد به گریه کردن. به شدت گریه میکرد و میگفت شهدا آسمانی هستند، تو نمیفهمی. مگر میشود جوانی که در بیست و دو سالگی فرمانده بوده آسمانی نباشد؟ من واقعا نمیدانستم چه بگویم تا فضا آرام شود و سوء برداشت رخ ندهد.
نظر شما