در پشت جلد این کتاب آمده است: «دیوید هیوم، فیلسوف نامدار اسکاتلندی، اولین و مهمترین پژوهش فلسفی خود را به شناخت جنبههای مختلف انسان اختصاص داده است. در این پژوهش او میکوشد فارغ از پیشداوریها، باورهای مرسوم و مبانی فراطبیعی، فقط برمبنای مشاهدات تجربی، طبیعیترین و نهادیترین ویژگیهای انسان و امور گوناگون زندگی وی را بررسی کند. تاملات او در این راستا، در مجموعهای متشکل از سه کتاب که اولی درباره فهم، دومی درباره احساسها و سومی درباره اخلاق است.
کتاب حاضر در واقع ترجمه کتاب دوم این رساله است که در آن هیوم به تحلیل احساسهای گوناگون انسان و تاثیر روابط بین انسانی بر آنها میپردازد. کتاب حاوی ایدهها و نکات روانشناختی ژرفی است که اگرچه در زمان حیات هیوم و نیز در مدتهای مدیدی پس از آن، مردم و حتی متفکران توجه چندانی به آنها نکردند، گذر زمان پرتو جدیدی برآنها افکنده و آنها را به میزان بیشتری به حیطه توجه کشانده است. نتایج پژوهش هیوم در شناخت طبیعت انسان مورد هر چون و چرایی که باشد، در این نکته تردیدی نیست که او در این عرصه، افق تاملی گستردهتری در برابر ما گشوده است. شاید یکی از دورنماهای او در تلاشی چنین مستمر در شناخت طبیعت انسان، یا یکی از پیامدهای جانبی چنین شناختی، گسترش روابطی روادارانهتر میان انسانها باشد؛ زیرا از یکسو، این دریافت که انسانها از طبیعت مشابهی برخوردارند میتواند موجب شود که خطای دیگری را به مثابه خطایی انسانی در نظر گیریم و با اغماض بیشتری به آن بنگریم و از سوی دیگر چنان که هیوم خود اشاره میکند، با شناخت طبیعت انسان، از او ناممکنها را نخواهیم خواست.»
مترجم در مقدمهای که بر این کتاب نوشته در معرفی آن مینویسد: «کتاب حاضر ترجمه کتاب دوم از مجموعه رسالهای درباره طبیعت انسان است. هیوم در کتاب دوم رساله به تحلیل احساسهای انسان میپردازد. به نظر او انگیزه اصلی یا اصل محرک در ذهن انسان، حسهای خوشایند و ناخوشایند هستند. اغلب احساسهای آنان زاییده این حسها هستند؛ و از دریافت با دورنمای دریافت یک حس خوشایند یا ناخوشایند برمیخیزند. محرک اعمال او هم همین حسها هستند. در راستای تحلیل عوامل گوناگون موثر بر احساسها با ایدههای گوناگون در شناخت روان انسان مواجه میشویم. تاثیر قواعد عام، مقایسه و هم حسی بر ادراکهای ما، از مهمترین و مکررترین ایدههای مطرح شده در این کتاب هستند.»
کتاب از سه فصل درباره غرور و سرافکندگی، درباره عشق و نفرت، درباره اراده و احساسهای بیواسطه تشکیل شده است. البته هر فصل خود به بخشهای مختلفی نیز تقسیم شده است.
در همین مقدمه آمده است: «در تفکر هیوم، احساس نیک خواهی جایگاه خاصی دارد و نشانگر روابط بین انسانی اخلاقیتر و مهرآمیزتر است. او در انسان عشقی عام نسبت به هم نوعانش نمییابد، زیرا، چنان که در کتاب حاضر به تفصیل به آن پرداخته است، بروز احساس عشق در یک فرد نسبت به دیگری را ناشی از دریافت حس خوشایندی از او (به دلیل کمکی که از او دریافت میکند، یا رابطهای که با او دارد، یا ویژگی خوشایندی در او) میداند و طبیعتا چنین احساسی نمیتواند عام باشد.»
در جایی دیگر آمده است: «انسان هیوم، برخلاف انسان افلاطون یا هابز، در غایتهای مثبت و منفی اخلاقی به سر نمیبرد، بلکه «میان فضلیت و رذیلت در نوسان است»، یا چنان که خود او میگوید، بیشتر انسانها اینگونه هستند. میزان معینی از خودخواهی از طبیعت بشر جداییناپذیر است، اما توانایی نیک خواهی نیز در وجود او نهفته است.»
هیوم در بخش هشت فصل اول این کتاب درباره زیبایی و زشتی مینویسد: «ما خواه جسم خود را جزئی از خویش بدانیم، خواه با فلاسفهای موافق باشیم که آن را چیزی خارج از ما میپندارند، باز باید اذعان کنیم که پیوند جسممان با ما آنقدر تنگاتنگ هست که یک قسمت از آن رابطه مضاعفی را برقرار کند که برای علل انگیزنده غرور و سرافکندگی ضروری دانستم. بنابراین هرجا بتوانیم آن رابطه دیگر بین تاثرات را بیابیم که به این رابطه بین ایدهها ملحق شود، بسته به خوشایند یا ناخوشایند بودن تاثر، با اطمینان میتوانیم چشم انتظار بروز یکی از این دو احساس باشیم. همه جلوههای گوناگون زیبایی به ما شعف و خرسندی خاصی میبخشند؛ همان گونه که زشتی، به هر موضوعی تعلق داشته باشد، و فارغ از آن در چیزی جان دار یا بیجان مورد تامل قرار گیرد، در ما حسی ناخوشایند برجای میگذارد. از این روی، اگر جسم خود ما از زیبایی یا زشتی برخوردار باشد، این حس خوشایند یا ناخوشایند باید به غرور یا سرافکندگی تبدیل شود؛ زیرا در این حالت تمام شرایط لازم برای انجام گذری کامل از یک تاثر به تاثری دیگر و از یک ایده به دیگری موجود است. هر یک از این دو حس متضاد با یکی از دو احساس متضاد ارتباط مییابند.»
نظر شما