وی بیان کرد: استاد ما دکتر شفیعی کدکنی در مقدمه گزیده غزلیات شمس اعتقاد دارند که نابترین تجارب عرفانی و انسان ایرانی مسلمان از غزلیات مولاناست و قطعاً صاحبان سخن میدانند که غزلیات شمس تا چه اندازه خالص و ناب است که خود این میتواند سرفصل یک سخنرانی و جلسه کامل باشد.
این کارشناس زبان و ادب فارسی یادآور شد: علیرغم اینکه تصور میشود مولوی برای خود تخلص برگزیده است و عنوان «خموش» برای او به کار میرود به این دلیل است که اصلاً مولوی هنجارشکنی داشته است و گویا عنوان شعری واضح و آشکاری که در همه پایان همه اشعار شعرا دیده میشود وجود ندارد و به نظر میرسد خموش یا خموشی نهیب خاموشی است که به خود او زده میشود.
عابدیها تصریح کرد: هنجارشکنی مولوی در انتخاب تخصص هم وجود دارد و گویا بخش تراژیک زندگی مولوی دغدغه بین گفتن و مردن است و میگوید «من گنگ خوابیده و عالم تمام کر، من عاجزم به گفتن و خلق از شنیدنش» و همین نشان از این دارد که مولوی در بین ناگفتههای زیاد درگیر مانده است و این وجه نگفتن در تمام اندیشه و آثار او نمایان است.
این کارشناس زبان و ادبیات فارسی گفت: شاید همین مرتبه و دوراهی بین گفتن و مردن این جایگاه را برای مولوی ایجاد کرده است.
وی افزود: ما فقط در دوره اخیر است که تحت تأثیر ترجمه اشعار غربی شاهد این هستیم که شاعر حال روحی خود را نیز در شعر بیان میکند اما مولوی گاهی در غزل درباره حال الهان خودش سخن میگوید و با ابیاتی نظیر «شمس و قمرم آمد، نور بصرم آمد» درک و حالات روحی خود را نمایان میکند و در پایان همین شعر از حال روحی خودش سخن میگوید و بیان میکند که با الفاظ و کلمات نمیتواند حال خود را بیان کند.
استاد زبان و ادبیات فارسی یادآور شد: پیشتر از سرایش رسمی مثنوی به نظر میرسد مولوی آن را سروده بود و بعدها با درخواست دوستان و شاگردانش توانست آن را ادامه دهد و همین زمان تصریح میکند که «آنکه را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش را سوختند».
عابدیها گفت: شیخ بهایی که از بزرگان علمی در دوره صفویه است و اندیشه او برای مسلمانان و بهخصوص شیعیان حجیت دارد، در همین حال برای قبول کردن مولوی یا رد کردن او به نظر بنده فصل الخطاب نظر یکی از بزرگان شیعه است که دراینباره دو بیت« مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی، من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب» را بیان کرده است.
وی تصریح کرد: مولانا در آغاز همه دفترهای مثنوی که به نظر بنده در بین آثار او جایگاه ویژهای دارد و در حدود 26 هزار بیت را در طی 13 سال سروده شده است که با مرگ مولوی این کار تمامشده است چون رسم نیست که دفتر شعر در 6 تمام شود مثنوی خود را به اوصافی میستاید که خدا قرآن را با آن ستوده است.
این کارشناس زبان و ادبیات فارسی تصریح کرد: در خصوص شفای قرآنی نیز مولوی مثنوی را اینطور معرفی میکند و یا در مورد مسح قرآن که باید پاکیزه و مطهره بود و در قرآن بهصراحت به آن اشارهشده است عیناً مولانا در مقدمه خود برای مثنوی آورده است، در فرمایشات رهبری این بود که مولوی خود را اصول و اصول و اصولالدین دانسته است و ازاینرو من نیز میپذیرم چراکه من مثنوی را خواندهام و اعتقادم این است که مولوی درست گفته است.
این زبانشناس قزوین گفت: همه تمدن اسلامی و ماحصل فکر و اندیشهایمانی اسلامی در مثنوی است و این حرفه حرمان جثه است که این رد دین و اسلام را در مثنوی بهخوبی دیده است و میگوید که اگر فرض کنیم که زمانی همه میراث تمدن بزرگ اسلامی 15 قرن ما از بین برود و دیگر هیچچیزی برای ما باقی نماند و فقط بوستان سعدی و مثنوی معنوی به زبان فارسی بماند، ایرانیان و مسلمانانی که به زبان فارسی مسلط هستند میتوانند ادعا بکنند که چیزی از دست ندادند.
عابدیها یادآور شد: من فکر میکنم به یکی از مباحث مهم مثنوی و اسلام پرداختیم و لازم است که بگوییم بحث احساس تقابل نهاد فقه و نهاد عرفان از گذشته وجود داشته باشد و از زمان زیست مولوی نیز این مسئله وجود داشته است.
وی افزود: این مسئله حتی در عصر حاضر نیز وجود دارد و مولوی ستیزی وجود دارد و در خاطرات امام خمینی (ره) نیز هست که زمانی دو طلبه در حجره خود مثنوی داشتند و مورد بازخواست قرار گرفتند درحالیکه دیدیم بعضاً فقها حالات و کردار عارفانه و زاهدانه دارند چرا تا این اندازه با مثنوی سر ستیز داشتند.
این کارشناس زبان و ادبیات فارسی یادآور شد: از همان زمان مولوی، صدرالدین قونوی شیخ السلام قونیه بود که مولوی را در یک سال آخر حیات مولانا باور کرد و پیش او تواضع کرد، و به دلیل اینکه پیش مردم خجل نباشد مولوی پیش از مرگ اجازه داد که نماز او را صدرالدین بخواند.
عابدیها تصریح کرد: اینکه چرا این مخالفت وجود داشت و چرا از بین رفت جای بحث دارد و ازاینروست که 5 دلیل عمده برای این مسئله میشناسم یکی اینکه مولانا اولاً و آخرا عارف نبوده است ولی در کتاب پلهپله تا مولانا بیانشده است که حتی مولوی در آخرین روزهای حیات خود نیز دست از موضع افتاع خود برنداشت و عرفان و حلقه عرفانی ویژه خود را راه انداخته بود و این دل فقیهان مجتهد که کار آنها افتاع بود را به درد میآورد.
وی افزود: ازاینرو ما با آدمی مواجهیم که فقیه، اصولی، متکلم، فلسفه دان و مفسر قرآنی است که در این زمینهها حتی یک خط از او چیزی نداریم ولی میدانیم که او جامع و عالمی بود که در مدرسه با جایگاهی بالا تدریس میکرده است اما مولوی وقتی عارف شد همه آن اندوختههای خود را در ظرف و بستر عرفان جمالی گنجاند و یک دلیل این بود.
این کارشناس زبان و ادبیات فارسی تصریح کرد: دلیل دیگر این بود که مولوی را به خاطر عظمتش نمیتوانستند محو کنند، تا جائی که حسامالدین تقریباً در هر دفتر یک ستایشی از مولوی دریافت کرده است، این حسامالدین سرکرده اخیان و یا عیاران قونیه بود که جوانمردانی دلیر بودند و سرکرده اینها شیفته مرام مولانا بود و لذا فقهای زمان مولوی که با او احساس رقابت داشتند و فکر میکردند مولوی جا را برای نمود مردمی آنها تنگ کرده است قدرت از بین بردن او را نیز نداشتند.
عابدیها گفت: مولوی هم با همه بزرگیاش در مقام عرفان قابل نقد است و گاهی باید به این مسئله پاسخ داده شود و با عینک عرفانی میتوان برخی از مسائل و باورهای صوفیانه او نگاه کنیم چراکه در ظاهر در برخی از باورهای صوفیانه او ایرادات و انتقاداتی است.
وی تأکید کرد: مولوی نماز میخواند، روزه میگرفت، حج میرفت و مبادی بهتمامی احکام اسلام بود اما سماع خود را نیز داشت و عارفان زمان او این بخش سماع را درک نکردند.
این کارشناس زبان و ادبیات فارسی گفت: ما در دورهای زندگی میکنیم که دوره انتقال سختی است و از سنتی شدن به سمت مدرنیته درحرکتیم و برای سهولت این عبور نیازمند شعر و ادبیات هستیم همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند شعر و ادبیات ما سرمایه ملی ماست و بزرگداشت این شخصیتهای ادبی از مهمترین اقداماتی است که در این حوزه قابلاجراست.
نظر شما