علی خدایی، داستاننویس که «آدمهای چهارباغ» را در زمستان 98 با نشر چشمه به علاقهمندان آثارش عرضه کرد، در پشت جلد این کتاب مینویسد: این کتاب تشکر ناچیز من است از شهری که خیلی دوستش دارم. خوشحالم که صبحها در اصفهان از خواب بیدار میشوم و اجازه دارم از او بنویسم. «آدمهای چهارباغ» وقتی تمام شد، داستان آدمهای چهارباغ دیگری شروع شد که آنها را هم مینویسم! یک روز به اصفهان گفتم «تو مرا دوست داری؟» خندید و من سرایدار اصفهان شدم!
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در این روزهای پاییزی؛ در این روزهایی که چشمپزشکها زیاد شدهاند، آقای دکتر کم مریض شده، به فیروز وحدت میگوید: نمیشناسمشان، مردن؟
کی آقای دکتر؟
درختها دیگِ نمیشناسمشون.
ساعت ده فیروز وحدت در میزند. یک ردیف بلیت اعانه ملی با رقمهای آخر صفر تا نه را که برایش آورده، میگیرد. فیروز مجلههای جدید را نیز آورده.»
«آدمهای چهارباغ» در عین حال ادای دینی است به کتابفروشیهای چهارباغ؛ این کتاب بخشهای مجزایی برای کتابفروشهایی مثل ابراهیم سپاهانی فرهنگسرا دارد. با دادن آدرس قبلی و جدید کتابفروشیها ادای دینی به هنر و کتاب و حتی زاون است و همین میشود که در رخوت کرونایی، کتاب بهسرعت به چاپ بعدی رسیده است؛ کتابی که به نظر باید هر اصفهانیای به یادگار از تاریخ روزگاری از اصفهان معاصر در کتابخانه خانهاش جای بدهد.
در کتاب راوی مشخصی نداریم اما در 40 فصل روایتهایی از آدمهای چهارباغ داریم که تودرتوی هر بخش نیز نامهای مشخصی به گوش میخورد و اگر دقیق بخوانیم، حتی میفهمیم زنگ پایان کارخانه ریسباف کی میخورده است اما بیشتر داستانها از قلب زن مهربانی که در هتل جهان کار میکند و به عادله دواشوری همه دواشور بچههای متمول اصفهان روایت میشود: «شوما که دواچی تمام بچه اعیونا هستی، نباد سرگردون بشی. شوما که بلدی بشوری و بسابی حالا برا بزرگترا کار کون. برو این هتل جهان پیش آقا مهدی که دستش هم خیره. برو بالاخره اینم انگشت کوچیکت باشد.» و همین میشود که عادله دواچی سر از هتل جهان در میآورد: «ازخواب بیدار شد. صبح داشت میآمد. عادله دواچی باید میرفت هتل».
میگویند در هتل جهان نویسندهها و اهالی تئاتر ازجمله ارحام صدر، رفت و آمد داشتهاند و آقای طلوع نماد یکی از نویسندههاست؛ همانی که چند سالی بعد از مرگ عادله، نامه او به دستش میرسد و دست احمد سیبی که عشق نیمهتمامی بین او و عادله داشتهاند، میدهد. حتی در جایی از داستان که ارحام در نوشتن دیالوگی میماند، همین عادله خودمان برایش شعری قدیمی از اصفهان میخواند و میشود بخشی از دیالوگ تئاتر.
هرچند آخر داستان بعد از مدتها متوجه میشوم که با بالا رفتن حمد سیبی مثل عادله پای خواندن یک کتاب اشکم سرازیر شده و دلم غنج میرود که عادله را یک روز نزدیکیهای هتل جهان که من بهعنوان فردی که در اصفهان زندگی میکنم، وظیفه دارم تکههایی از اصفهان را برای نسل بعد به یادگار بگذارم. به ویرانهای میماند ببینم و بغلش بگیرم.
علی خدایی، نویسنده کتاب اصفهانی نیست اما جالب است که بهتر از هر اصفهانی مدعی تمامی زیروبم چهارباغ است و آدمهایش را از میان برگههای تاریخ شهر بهتر از هر اصفهانشناسی بیرون کشیده است. او در مصاحبهای میگوید: من بهعنوان فردی که در اصفهان زندگی میکنم، وظیفه دارم تکههایی از اصفهان را برای نسل بعد به یادگار بگذارم. دیالوگهای ردوبدل شده اصفهانی ادا نیستند و یک اصفهانی اصیل معنی آنها را میفهمد.
نویسنده مجموعه داستانهای «از میان شیشه از میان مه»، «تمام زمستان مرا گرم کن» و «کتاب آذر»، در رونمایی از کتاب «آدمهای چهارباغ» درباره هدف خود از نوشتن کتاب گفته بود: «شهردار اصفهان دو سال گذشته سیاستها و پیشنهادهای بسیاری داشت. ازجمله سهشنبههای بدون خودرو و یا اینکه گردشگری و چهارباغ را محور قرار داد و از همه شهروندانش خواست که آنطور که میتوانند، کمک بدهند. من تلاش کردم که با نوشتن این کار را بکنم و ۳۶ هفته است که در یکی از روزنامههای سراسری کشور آدمهای چهارباغ یا «ماجرای عادله دواچی در هتل جهان» قدیمیترین هتل اصفهان را مینویسم و ادای دین میکنم به آدمهایی که از چهارباغ رد شدند.
به جرات میتوان گفت که کتاب، از پس معرفی اصفهان و چهارباغ و کتابفروشیهای آن، خوب برآمده و خواننده با خواندن آن در این هوای پاییزی هوس میکند شال و کلاه کند و از کتابفروشی ابراهیم سپاهانی تا رستوران مهاراجا را پیاده برود.
مجموعه داستان «آدمهای چهارباغ» اثر علی خدایی در 132 صفحه، شمارگان 1000 نسخه و بهبهای 21 هزار تومان ازسوی نشرچشمه منتشر شده است.
نظر شما