چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۵
خشونت علیه زنان، فرزندِ جامعه بیمار است

مصطفی سلیمانی، نویسنده و پژوهشگر در حوزه روانشناسی شخصیت، وجود قوانین نابرابر مردان و زنان، تخصیصِ اختیارات حساب‌نشده به مردان و ناآگاهی زنان به حقوق اولیه را از عوامل اصلی خشونت علیه زنان می‌داند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، «مصطفی سلیمانی»، نویسنده، پژوهشگر و کارشناس‌ ارشد روان‌شناسی شخصیت و دانش‌آموخته فلسفه اخلاق است. وی علاوه بر فعالیت در حوزه مشاوره خانواده، به عنوان کارشناس، مدرس کارگاه‌های خانواده و روان‌شناسی نیز کار می‌کند. با توجه به اینکه موضوع پایان‌نامه وی «نقش تربیت‌محورِ عشق در کاهش خشونت خانگی» بوده و در شماره 246 نشریه «حریم امام» پرونده مفصلی تحت عنوان «خشونت خانگی» به چاپ رسانده، به‌مناسبت امروز 25 نوامبر، روز جهانی منع خشونت علیه زنان، که مصادف است با پنجم آذر، با وی به گفت‌و‌گو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.
 
روز 25 نوامبر ازسوی سازمان ملل متحد به‌عنوان روز جهانی منع خشونت علیه زنان معرفی شده است. آیا امروز که ما در قرن بیست‌و‌یکم زندگی می‌کنیم، خشونت علیه زنان هم‌چنان یک معضل جهانی است؟
 
خشونت علیه زنان گسترده‌ترین موضوعِ نقض حقوق بشر در عصر کنونی است. این نامگذاری در کمترین حالتِ اثرگذاری خود، می‌تواند افکار عمومی جهان را به‌سمت موضوع خشونت علیه زنان بکشاند. وقتی آمارها نشان می‌دهد که در هر 18 ثانیه یک زن مورد خشونت قرار می‌گیرد، یعنی ما با یک معضل روبه‌رو هستیم؛ معضلی که تنها به کشورهای در حال توسعه اختصاص ندارد و درواقع، تنها برآمده از باورهای مذهبی یا سنتی نیست. در کشورهای پیشرفته نیز رقم‌های ثبت‌شده خشونت علیه زنان بسیار بالاست و این نشان‌دهنده تأثیر آموزش‌هایی است که نسل به نسل علیه زنان، از گذشته تا به امروز وجود داشته است.
 
چرا ما هنوز در رفع خشونت علیه زنان موفق نبوده‌ایم؟
 
چون این بحث تا همین چند دهه اخیر مسکوت مانده است. قوانینی که برای مردان و زنان در شرایط یکسان وجود دارند، نابرابراند. طبیعی است که بازتاب چنین قوانین نابرابری در محیط خانواده هم ظاهر می‌شود. درواقع، خشونت علیه زنان، فرزند جامعه بیمار است. تخصیص برخی اختیاراتِ حساب‌نشده به مردان، سبب می‌شود که آن‌ها با توجه به قدرتی که پیدا می‌کنند، در بزنگاه‌های مهم، علیه زنان خشونت اعمال کنند. و البته مهم‌تر از همه این‌ها، آشنا نبودن زنان نسبت به حقوق خودشان است که زمینه را بیش از پیش برای اعمال خشونت علیه آنان، هم از طرف خانواده و هم از سمت جامعه آماده می‌کند. جدای از همه این‌ها، تقریباً تمام زنان خشونت‌دیده، تمایلی به گزارش خشونتی که علیه آن‌ها اعمال شده است، نشان نمی‌دهند و این موضوع به محملی برای اِعمال خشونت‌های بیشتر از جانب مردان بدل شده است.
 

 
خشونت علیه زنان در گذشته، مصادیق و اَشکال مختلفی از جمله زنده به گور کردن دختران، تجاوز، آزار جنسی، فروش زنان به‌عنوان برده و ضرب و شتم‌های فیزیکی داشته است. آیا آنچه که امروزه خشونت علیه زنان به شمار می‌رود، هنوز از همین سنخ خشونت‌هاست؟
 
صد البته که هنوز هم اَشکال جسمانی خشونت علیه زنان اِعمال می‌شود و وجود دارد. مدت زمان زیادی از مرگ دلخراش رومینا و اسیدپاشی به صورت برخی از دختران ما نگذشته است و ما متأسفانه هر چند وقت یک‌ بار شاهد خبرهایی از این دست، مثل به قتل رسیدن زنان توسط شریک زندگی یا اعضای درجه یک خانواده آن‌ها هستیم. کتک‌کاری زنان و ضرب و جرح آنان، تقریباً در کشور ما امر رایجی است. پزشکی قانونی هر روزه محل مراجعه‌ی زنان زیادی است که با آسیب‌های جسمانیِ فراوانِ ناشی از خشونت خانگی به آن‌جا روی می‌آورند.
 
علاوه بر همه این‌ها، خشونت‌های روانی علیه زنان، در زمره خشونت‌هایی است که به انحاء مختلف و با مصادیق بسیار، ازسوی جامعه و خانواده به زنان روا داشته می‌شود. این خشونت‌ها در فراگیرترین حالت، با محوریت زیر سؤال بردن توانایی‌های زنان بر آن‌ها اعمال می‌شوند و البته تا حدود زیادی هم در منزوی کردن زنان موفق عمل کرده‌اند. قشری که تحت خشونت‌های متعدد کلامی و غیر کلامی است، از نظر اقتصادی محدودیت به او تحمیل می‌شود، مدام با تحقیر، ترس و تمسخر روبه‌رو می‌شود و با رفتارهای آمرانه روبه‌روست، خواه‌ناخواه از منظر «کرامت انسانی» آسیب می‌بیند و به بحران‌های روحی و روانی بسیاری دچار می‌شود، که جبران بسیاری از آن‌ها عملاً امکان‌پذیر نیست.
 
در برخی صحبت‌ها راجع به خشونت علیه زنان، از خشونت زنان علیه خودشان به‌عنوان یکی از علل اساسی شکل‌گیری این خشونت یاد شده است. در مورد هم توضیح می‌دهید؟
 
خشونت زنان علیه زنان، روی پنهان خشونت علیه زنان است که در مورد آن کمتر صحبت شده است. این نوع از خشونت، گاه بسیار پراهمیت‌تر از خشونت‌هایی است که مردان نسبت به زنان انجام می‌دهند. زنان نسبت به هم‌جنس خودشان آگاهیِ عمیق‌تری دارند و از این نظر احتمالاً می‌توانند ضربه‌های عمیق‌تر و کاری‌تری را به آن‌ها وارد کنند. تحقیر، مانع‌تراشی برای پیشرفت، طعنه و کنایه و نادیده گرفتن خشونت‌های مردان، نمونه‌هایی از خشونت زنان علیه خودشان است. زنانِ خشونت‌گر نسبت به هم‌جنس خود، کسانی هستند که خودشان قربانیِ محیط مردسالارانه و مناسبات قدرتِ مردانه بوده‌اند.
 
اگر بخواهید به خلأهای موجود در قوانین حمایت‌کننده یا پیشگیرانه‌ برای کاهش خشونت علیه زنان اشاره کنید، چه مواردی را می‌توان برشمرد؟
 
خلأهای قانونی در این زمینه بعضا هویدا هستند. همه ما هر روزه، به وضوح شاهد نتایج آزاردهنده‌ای هستیم که ناشی از ظلم به زنان و شرایط نابرابر آن‌ها در جامعه است؛ با این حال، ترجیح من این است که موضوع خلأهای قانونی را به اهل آن که حقوقدانان هستند، واگذار و در اینجا به غفلتی که در این قوانین، نسبت به ظرفیت‌های حوزه روان‌شناسی شده است، اشاره کنم.
 
قوانین، حتی اگر کاملاً بی‌نقص هم نوشته شوند، تنها قادر خواهند بود که امنیت زنان را فراهم کنند و از «تأمین امنیت خانواده» عاجزند. اگر بخواهم ساده‌تر توضیح بدهم، باید این‌طور بگویم که برخی اقدامات تقنینی، سبب سستی بنیان خانواده می‌شوند. ما نمی‌توانیم برای قواعد و اصول اخلاقی به‌دنبال لباس قانونی باشیم. ما اگر بخواهیم برخی اخلاقیات را قانونی کنیم، طبعا باید منتظر عواقب ناخوشایند اقداماتی که انجام داده‌ایم، هم باشیم.
 
 
 
شما در پایان‌نامه خودتان به «نقش تربیت‌محورِ عشق در کاهش خشونت خانگی» اشاره کرده‌اید و علاوه بر این، در یک ویژه‌نامه خشونت خانگی را از ابعاد و دیدگاه‌های مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار داده‌اید؛ چرا عشق را به‌عنوان یک راهکار برای کاهش خشونت معرفی می‌کنید؟
 
خشونت علیه زنان در بعد خانوادگی، نشان‌دهنده وجود روابط ناسالم میان اعضای خانواده است. ما می‌توانیم رد پای عشق را، با تمام تعابیر آن از قبیل، وابستگی، دوست‌داشتن، محبت و دلبستگی، در تمامی اختلالات رفتاری-اخلاقی، ببینیم. انسان‌های عاشق به روان‌درمانی احتیاج ندارند، چون عشق عظیم‌ترین و البته تنها نیروی درمانگر دردهای آدمی است.
 
«خشونت»، از آن‌جا که یک اختلال رفتاری - اخلاقی است، تنها در آغوش عشق است که درمان می‌شود. درست است که زنان به‌دلیل گستردگی بُعد عاطفی‌شان، از این منظر بسیار آسیب‌پذیر هستند، اما باید توجه داشت که رشد و بالندگیِ زنان نیز، درست از همین منظر است که امکان‌پذیر است. وجود عشق و پیوندهای عاطفی میان اعضای خانواده و زن و شوهر، می‌تواند علاوه بر کاهش خشونت در سطح خانوادگی، در سطح اجتماعی نیز، با تجلیاتی که دارد، بر روابط و مناسبات اعضای جامعه اثر بگذارد و موجب کاهش خشونت در سطح کلان شود. عشق سطح کیفیت روابط اجتماعی انسان‌ها را تصحیح می‌کند و بهبود می‌بخشد. درواقع، عشق به‌عنوان گره‌گشای عقده‌های درونیِ آدمی، می‌تواند شادی و نشاطی را برای او فراهم کند که ارتباطات انسانی‌اش را اصلاح کند.
 
به‌عنوان سوال پایانی، برای مطالعه بیشتر در زمینه خشونت علیه زنان، چه کتاب‌هایی را معرفی می‌کنید؟

کتاب «کالبدشکافی خشونت علیه زنان»، نوشته شهیندخت مولاوردی از انتشارات دانش‌نگار، یکی از کتاب‌هایی است که توانسته با تشریح انواع خشونت علیه زنان، این موضوع را به خوبی واکاوی کند. کتاب «زنان کتک‌خورده» نوشته ماریا روی از انتشارات علمی به روان‌شناسی خشونت در خانواده پرداخته است. «خشونت علیه زنان» نوشته شهرام رفیعی‌فر و سعید پارسی‌نیا از انتشارات تندیس و کتاب دیگری با همین عنوان نوشته مهرانگیز کار از انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، از کتاب‌های خوب در این زمینه هستند. کتاب «خوش‌رفتاری با زنان» نوشته زهرا آیت‌اللهی، از انتشارات روابط عمومی شورای فرهنگی اجتماعی زنان نیز، از کتاب‌های مفیدی است که در خصوص نفی خشونت علیه زنان تألیف شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها