روستای رمین که در 7 کیلومتری شهرستان چابهار از مهمترین شهرهای جنوب شرقی استان سیستان و بلوچستان واقع شده است، شاید یکی از محرومترین مناطق ایران باشد. بیشتر مردم این روستا حرفه صیادی دارند اما از زمانی که آقای بهار فعالیتهای خود را برای کتابخوانی اهالی روستا آغاز کرد، حال و هوای آن نیز تغییر یافته است.
کمیته جوایز شورای کتاب کودک اردیبهشتماه امسال «عبدالحکیم بهار» را به دلیل «سالها فعالیت مستمر، خستگیناپذیر و خودجوش در زمینهه ترویج کتابخوانی در مناطق دورافتاده از جمله منطقه صفر مرزی، تجهیز و راهاندازی کتابخانه، راهاندازی شبکه مروجان در ۷۰ روستا با هدف فعال کردن کتابخانه و کتابخوانی، تبدیل شبکه مروجان روستایی به پایگاه کمکرسانی به مردم در دوران خسارتهای پس از سیل»، بهعنوان نامزد خود در بخش ترویج خواندن برای دریافت جایزه یادبود آسترید لیندگرن (آلما) معرفی کرده بود.
«بهار» که امسال بهعنوان داور فصل دوم جایزه کتاب ماه و سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان و همچنین برگزیده جایزه ویژه مروج کتابخوانی در جشنواره کتاب سال دانشجویی انتخاب شده است، در گفتوگو با خبرنگار ایبنا از اقدامات خود در حوزه ترویج کتاب در این روستا گفت.
کلاس دوم ابتدایی را پشت سر گذاشته بودم که مجله سروش نوجوان را دست یکی از دوستانم دیدم. تازه آن موقع بود که فهمیدم بجز کتابهای درسی، کتابهای دیگری نیز برای خواندن وجود دارد؛ مجله را از او امانت گرفتم و با ذوق و شوق آن را ورق میزدم. به خاطر دارم صفحه پایانی سروش نوجوان به معرفی کتاب برای سنین مختلف اختصاص داشت. با توجه به اینکه در روستا کتابخانهای برای امانت و همچنین کتابفروشی وجود نداشت، دوران ابتدایی را با خواندن همین مجلهها سر کردم.
زمانی که به مقطع راهنمایی پا گذاشتم، به خاطر شغل پدرم به حاشیه شهر چابهار نقل مکان کردیم. همان زمان بود که عضو کتابخانه شهر شدم و با مراجعه به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان توانستم کتابهایی را که بسیار در مورد آنها شنیده بودم، بخوانم.
ابتدای دهه شصت مانند الان نبود که کودکان بیشتر وقت خود را با برنامههای تلویزیونی، انیمیشنهای پر زرق و برق و یا اسباب بازیهای الکترونیکی و تلفنهای هوشمند که انواع بازیها را دارند، بگذرانند؛ بههمین خاطر انتخاب آنها یا بازی گل کوچیک و هفت سنگ در کوچهها و یا مانند من، کتاب بود.
این علاقه به کتاب تا چه زمانی ادامه داشت و برخورد خانواده از اینکه اوقات خود را با کتابها پر میکنید، چگونه بود؟
در طول سال تحصیلی علاوه بر دروس مدرسه، کتابهای دیگر را نیز مطالعه میکردم؛ اما تابستانها این مطالعه بیشتر میشد به طوری که هر زمان خانوادهام دنبال من میگشتند میدانستند که سرم را در یکی از کتابهایم فرو برده و سخت مشغول خواندن هستم، هیچ گاه این علاقه در من دچار افت و خیز نشد و همواره وجود داشت حتی الان نیز از خواندن کتابهای جدید استقبال میکنم.
حتما در کودکی علاقه داشتید که در روستای خود کتابخانه داشته باشید.
بله، بسیار دوست داشتم تا کودکان و نوجوانانی مثل خودم که علاقهمند مطالعه هستند، دسترسی راحتتری به کتاب داشته باشند؛ به همین خاطر زمانی که دیپلم گرفتم و به خدمت سربازی رفتم، دوباره به روستای خودم برگشتم و حرفه پدریام را پیشه کردم؛ اما با این تفاوت که زمان رفتن به دریا برای صیادی، کتابهایم را با خودم میبردم تا از فرصت استفاده کرده و بتوانم آنجا هم وقتم را با مطالعه پر کنم.
همین امانت کتاب به صیادان شما را به فکر راهاندازی کتابخانه انداخت؟
شاید بتوان منشا آن را همین امانت کتاب دانست اما در اصل زمانی که تغییر شغل دادم و ارتباطم با مردم چهره به چهره و بیشتر شد، این تصمیم در من قوت گرفت. سال 76 که مرکز بهداشت به دنبال جذب نیرو بود تا با آموزش او بتواند مسائل بهداشتی روستائیان را تحت پوشش قرار دهد، برای این کار ثبت نام کردم و بعد از پذیرش و گذراندن دورههای مختلف بهعنوان بهورز در روستای رمین مشغول شدم.
حضور خانوادهها بهویژه کودکانی که به مرکز بهداشت مراجعه میکردند و من را در حال مطالعه دیده بودند، برایشان این وسوسه را ایجاد میکرد تا به سمت خواندن کتابها کشش پیدا کنند، اینجا بود که تصمیم گرفتم کتابهایم را به مدرسه روستا بدهم و کتابخانهای برای آن فعال کنم اما متاسفانه بهدلیل نبود فضای مناسب، آن زمان این اتفاق نیفتاد.
و حس شما؟!
اولین روزی که درِ اتاق یا همان کتابخانه را گشودم و به بچهها کتاب امانت دادم، چهرههای بشاش و خندان آنها من را به سالها قبل بُرد؛ زمانی که برای اولین بار به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفته بودم و کتابی را که مدتها بود دلم میخواست، به دست گرفتم آن موقع احساس میکردم اینجا مکانی امن و شاد برای من خواهد بود، حالا بعد از گذشت چندین سال این چهرهها همان حس را دوباره در وجود من زنده کرده بود.
آن زمان وبلاگی شخصی داشتم که در آن کتابخانه کوچک خود را معرفی کرده بودم بعد از مدتی علاقمندان به کتاب از نقاط مختلف استان و حتی شهرهای دیگر با دیدن عکسهای این کتابخانه، کتابهایی را به مجموعه ما اهدا کردند و تعداد کتابها افزایش یافت. دیگر اتاق منزل، فضایِ کافی برای این حجم از کتاب را نداشت بنابراین کانکس قدیمی را که در روستا قرار داشت و بلااستفاده بود، با کمک کودکان روستا رنگآمیزی کرده و کارهای برقکشی و روشنایی آن را نیز خودم انجام دادم و کتابها را به این فضا منتقل کردیم.
حالا دیگر کانکس تنها کتابخانهی روستا نبود بلکه مرکزی بود برای اجرای نمایشهای داستانی از کتابهایی که بچهها میخواندند، گفتوگو در مورد محورهای یک کتاب و یا نقاشی از آنچه که بچهها از کتابها برداشت میکردند. علاقه و ذوق و شوق کودکان روستا باعث شده بود تا روزها در مرکز بهداشت و عصرها را در کنار آنها در این کتابخانه بگذرانم و همین توصیف فعالیتهای ما به گوش کودکان سایر روستاهای اطراف رسید.
از آنجا که دوست داشتم کتاب در اختیار تمام کودکان علاقمند باشد، چندین بار به روستاهای اطراف رفتم و کتاب به امانت بردم تا بخوانند و بعدها نیز برای اینکه این کودکان بتوانند از کتابها استفاده کنند، طرحی به صورت چرخش کتاب بین روستاها را اجرا کردم.
همین چرخش کتاب باعث شد تا امروز روستاهای نزدیک شهرهای چابهار، کنارک، ایرانشهر و ... که حدود 25 روستا میشود، با یکدیگر شبکه کتابخوانی را راهاندازی کنند تا برنامههای مختلف کتابخوانی را برگزار کرده و بهنوعی بتوانند فرهنگ مطالعه را در کودکان و نسلهای بعدی تقویت کنند.
همین اقدامات باعث شد تا شما بهعنوان مروج برگزیده کتابخوانی انتخاب شوید؟
آن زمان که این کارها را انجام میدادم، خبری از اینکه مروج کتاب وجود دارد و یا به خاطر این اقدامات بخواهد از من تقدیری انجام شود، نبود و تمام اینها از علاقه من به کتاب منشا میگرفت و بیشتر این اقدامات دلی بود اما به پیشنهاد دوستان در جشنواره جام باشگاههای کتابخوانی شرکت کردم تا شاید شنیدن اقدامات ما در حوزه کتاب الگویی برای سایر علاقمندان به کتاب در روستاهای مختلف کشور شود.
فعالیتهای حوزه کتابخوانی در روستای «رمین» دیگر به رده سنی کودک و نوجوان خلاصه نمیشد و طی سالها بزرگسالان نیز علاقمند به خواندن کتاب شده بودند و حتی کودکانی که در ابتدا همراه من بودند، اکنون به سن جوانی رسیده بودند و خودشان علاقه بسیاری در گسترش کتابخانه روستا داشتند، با صحبتهایی که با سازمان بنادر و شیلات و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی داشتیم، کتابهای مختلفی در اختیار ما قرار داده شد مانند رمان، تاریخ، روانشناسی، فلسفه و ... و حال این حجم کتاب و تفکیک آنها در دو رده سنی بزرگسال و کودک و نوجوان باید صورت میگرفت.
مکانی که برای مرکز بهداشت روستا اختصاص یافته بود، به دلایلی مقرر شد بهجای دیگر منتقل شود. با صحبتهایی که با مرکز بهداشت کردم قرار شد تا مکان قدیمی در اختیار ما برای کتابخانه قرار گیرد و هم کانونی برای آموزشهای سلامت باشد و هم کتابهای بخش بزرگسال در آن قرار گیرد اما بخش کودک و نوجوان همچنان در کانکس پابرجاست.
علاقه کودکان روستا و همچنین فعالیتهایی که چند سال اخیر در فضای مجازی از کتابخانه روستا شده بود، باعث شد تا بسیاری از چهرهها و نویسندگان به روستا بیایند و در کنار بچهها کتاب بخوانند و با آنها گفتوگو کنند؛ موضوعی که برای من بسیار جذاب بود، چون نتیجه کار خود را میدیدم.
بسیاری از نویسندگان حوزه کودک و نوجوان به روستای «رمین» سفر کردهاند و ارتباط مستقیم با کودکان روستا داشتهاند و یا از طریق ویدئوهایی که تهیه و ارسال کردهاند، با بچهها ارتباط داشتهاند و خوشبختانه همین موضوعات علاقه کودکان را به مطالعه دوچندان کرده است.
همین موضوعات باعث شد تا کتابخانهای با مشارکت سازمان منطقه آزاد چابهار و بنیاد فرهنگی شهید مجتهدی در روستا احداث و در هفته کتاب و کتابخوانی امسال به بهرهبرداری برسد، اما متاسفانه معضلات شیوع بیماری کرونا باعث به تعویق افتادن زمان بهرهبرداری این کتابخانه شد.
سال 97 وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی سفری به استان سیستان و بلوچستان داشت. در برنامه سفری خود از روستای رمین نام برده بود که باید از آن بازدید کند و با حضور در این مکان و دیدن کتابخانه روستا و کودکان اظهار خوشحالی کرد و از ما به عنوان یک روستای فرهنگی و نمونه نام برد.
همچنین به خاطر دارم زمانی که کتابخانه را در اتاق منزلم راهاندازی کردم دفتری داشتم که در آن نام دانشآموزان و کتابهایی را که به امانت گرفته بودند، مینوشتم. در مدت 3 ماه تمام کتابهای کتابخانه به امانت رفته بود و حتی برخی از آنها چندین مرتبه توسط یک یا چند دانشآموز خوانده شده بود.
کتابخانه با حفظ پروتکلهای بهداشتی باز بوده است؛ چون این کتابخانه خصوصی است و ساعت مشخصی برای فعالیت ندارد. از طرفی کودکان روستا دیگر تاب دوری از کتاب را نداشتند و خوشبختانه توانستهایم فرهنگ استفاده از کتاب را در آنها جا بیندازیم؛ طوریکه خودشان با مراجعه به منزل من خواستار باز کردن کتابخانه و به امانت گرفتن کتاب میشدند تا روزهای قرنطینه اوقات خود را با کتابها پر کنند.
نظر شما