گفتوگو با اوباما، نویسنده پرفروش این روزها:
در این روزگار دستخوش چنددستگی، داستانسرایی و ادبیات بیش از همیشه مهم است
اوباما در زمان ریاست جمهوری خود نویسندگان و مورخان را به دفتر کارش دعوت میکرد و کتاب خاطرات پرفروشی را روانه بازار کرده بود. کتاب تازه او هم بدل به انتخاب بسیاری از خوانندگان شده است.
این گواه بر قدرت داستانسرایی خود اوباما و اعتقادش مبنی بر این است که «در این روزگار دستخوش چنددستگی، داستانسرایی و ادبیات بیش از هر زمان دیگری مهم هستند.» و اضافه میکند: «باید برای همدیگر توضیح بدهیم چه کسی هستیم و کجا میرویم.»
در یک مکالمه تلفنی اوباما درباره تجربه نوشتن کتاب جدید و نقش سازندهای که خواندن از زمان نوجوانی در شکل دادن به تفکر، دیدگاهش به سیاست و تاریخ و نوشتن خودش ایفا کرده، صحبت کرد. او از نویسندگانی که تحسینشان میکند و از آنها آموخته، فرآیند یافتن صدای خود به عنوان یک نویسنده و نقشی که داستانسرایی میتواند به عنوان ابزاری برای همدلی ریشهای و یادآوری نقاط مشترک مردم به آنها داشته باشد سخن گفت؛ رؤیاهای مشترک، سرخوردگیها و فقدانهای زندگی روزمره که زیر تقسیمات سیاسی وجود دارد.
اوباما آرام و متفکرانه حرف میزند، توأم با خوشصحبتی و همین است که کتابهایش را متمایز میسازد. او آزادانه میان مسائل شخصی و سیاسی، داستانی و فلسفی حرکت میکند. چه درباره ادبیات صحبت کند یا رویدادهای سیاسی اخیر و سیاستهای اعمالشده توسط دولتش، مشاهدات او مثل نوشتههایش به مدد توانایی پیوند نقاط اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جان میگیرند.
وقتی از نویسندگان امریکایی مورد علاقهاش صحبت میشود، اشاره میکند که همه آنها نشان مشخصی دارند: «چه ویتمن باشد، یا امرسان یا الیسون و کرواک، این احساس خودآگاهی و در برگرفتن تناقضات وجود دارد. فکر میکنم این در دیاناِی ما وجود دارد، از همان ابتدا. چون ما از جاهای مختلف میآییم و توده مردم را در خود داریم و این همواره وعده امریکا بوده و همچنین چیزی که امریکا را گاهی اینقدر بحثبرانگیز میکند.»
ریشه اندیشههای اوباما در ادبیات، سیاست و تاریخ در کتابخوانی است که در جوانی آغاز کرد. به عنوان نوجوانی که در هاوایی بزرگ شد، آثار نویسندگان افریقایی-امریکایی نظیر جیمز بالدوین، رالف الیسون، مالکوم ایکس، لنگستون هیوز، ریچارد رایت و زورا نیل هرستون را میخواند تا «خودم را به عنوان یک مرد سیاهپوست در امریکا بالا بکشم.» و وقتی اوایل دهه ۱۹۸۰ در دانشگاه کلمبیا به تحصیل پرداخت تلاش کرد عادتهای سطحی و نامنسجماش –ورزش، مهمانی، ولگشتن- را کنار بگذارد تا تبدیل به فردی جدی شود.
او توضیح میدهد: «چون در مورد این فرآیند احساس یأس میکردم و اساساً چند سالی گوشهگیر بودم. فقط در کلاسها شرکت میکردم و در شهر پرسه میزدم (اغلب بهتنهایی) و میخواندم و مینوشتم. و فقط سعی میکردم بفهمم به چه چیز اعتقاد دارم و چطور باید درباره زندگیام فکر کنم.»
اوباما میگوید: «آن زمان فهرستنگهدار خوبی بودم. وقتی درباره یک کتاب میشنیدم و بعد میخواندمش، اگر در آن به کتاب دیگری ارجاع میشد، آن را هم دنبال میکردم.» او همه چیز میخواند، از آثار کلاسیک نویسندگانی نظیر همینگوی، داستایوسکی، سروانتس تا رمانهایی مثل «زیر کوه آتشفشان» مالکوک لوری، «دفترچه طلایی» دوریس لسینگ و کارهای رابرت استون. فلسفه، شعر، تاریخ، زندگینامه، خاطرات و کتابهایی مثل «حقیقت گاندی» از اریک اریکسون.
او نهتنها با اشتیاقی سیریناپذیر کتاب میخواند، بلکه ایدههایی را که در آنها مییافت فرو میداد و تلفیق میکرد و آنهایی را که با تجربیات و ارزشهای شخصیاش سازگار بودند جذب میکرد. اوباما به یاد میآورد که «در آن سالها همهچیز آکنده از وزن هستیشناختی بود.» و او تا زمانی که به شیکاگو رفت و کار سازماندهی یک انجمن را شروع کرد نتوانست حس شوخطبعیاش را بازیابد.
اوباما میگوید: «شما حتما خودخواهی جوانهایی که خود را زیادی جدی میگیرند، میشناسید. کسانی که فکر میکنند آدمهای مهمی هستند اما در حقیقت مسئولیتی ندارند. و من یکدفعه خودم را در همسایگی آدمهایی دیدم که سعی میکردند قبضهایشان را پرداخت کنند و فرزندانشان را در امنیت نگه دارند. و کار من کمک بود؛ و دانش، قدرت، شکیبایی و احساس مشترک مردمی که با آنها کار میکردم –که همگی همسن مادرم یا بیشتر از آن بودند- به من یادآوری میکرد که این کار در مورد من نیست.
اوباما زمانی که در شیکاگو بود شروع به نوشتن داستان کوتاه کرد. داستانهای اندوهآور و تأملبرانگیز که الهامگرفته از بعضی آدمهایی بود که به عنوان سازماندهنده انجمن ملاقات کرده بود. آن داستانها و یادداشتهایی که نگه میداشت خصوصیات ادبیای را میپروراند که به نگارش این کتاب انجامید: حس عمیق مکان و حال و هوا؛ تلاش برای خودداوری (مثل اینکه میخواست بداند تصمیمش برای نامزدی ریاستجمهوری تا حدی ناشی از نیاز به اثبات لیاقت خود به پدری که رهایش کرده و عملکردن به انتظارات خیالپردازانه مادرش است)؛ و استعداد در خلق چهرههای دیکنزی از مشاوران، سیاستمداران و رهبران خارجی. او ولادیمیر پوتین، نخستوزیر روسیه را رهبری توصیف میکند که صدایش «بیعلاقگی تصنعی» را نشان میدهد و این نشاندهنده کسی است که خود را به احاطهشدن توسط زیردستان و حاجتمندان عادت داده و در عین حال، مردی که عکسهایش را با وسواس نوجوانگونهای در اینستاگرام میگذارد.»
کتابخوانی اوباما در ۲۰ و ۳۰ سالگی ترکیبی از عشق او به شکسپیر و کتاب مقدس و مطالعه مشتاقانهاش درباره لینکلن، مارتین لوتر کینگ و رینهولد نیبور، دیدگاه طولانیمدت او به تاریخ را شکل داد. چشمانداز امریکا به عنوان کشوری که در روند مداوم تغییر است. او از مطالعات خود درباره این متفکران و فعالان درسی گرفت که خود آن را درس «نیبوری» مینامد که ما میتوانیم دیدگاه روشنی به دنیا و واقعیتهای بیرحمی، گناه، طمع و خشونت داشته باشیم و همچنان احساس امید و امکان به عنوان عملی ارادی را زنده نگه داریم.
در ادبیات افریقایی-امریکایی مسائل شخصی و سیاسی به شدت به یکدیگر گره خوردهاند. از روایتهای اولیه بردهها تا زندگینامههای شخصی فردریک داگلاس و مالکوم ایکس. و زمانی که اوبامای جوان تیرکهای فلسفی باورهایش را میساخت، در دفتر یادداشتش بسیار مینوشت و جریانهای مخالف نژادی، طبقاتی و خانوادگی زندگی خودش را مرتب میکرد. اعتقاد او به اینکه آمریکاییها بر رؤیاهای مشترکی سرمایهگذاری میکنند و میتوانند به ورای اختلافاتشان دست یابند، نهتنها منعکسکننده پایان «مرد نامرئی» رالف الیسون است (که در آن راوی نتیجهگیری میکند که «آمریکا از رشتههای زیادی بافته شده» که «سرنوشت ما یکیشدن و در عین حال بیشماربودن است») بلکه بخش ذاتی تاریخچه خانوادگی او با مادری است که در کنزاس به دنیا آمده و پدری که در کنیا بزرگ شده است.
اوباما میگوید در دبیرستان او و گروهی از دوستان سرگردانش –که بسیاری از آنها احساس غریبگی میکردند- دریافتند که «داستانسرایی برای ما راهی است که به نوعی خود و جهان پیرامونمان، و مکانی که به آن تعلق داشتیم و اینکه برای آن مناسب بودیم یا نه را توصیف کنیم.» بعدها وقتی اوباما در تلاش بود تا داستانهایش را روی کاغذ بیاورد و صدایی را بیابد که نزدیک به گفتوگوهای درون ذهنش باشد، آثار نویسندگانی را مطالعه کرد که آنها را تحسین میکند. او میگوید: «مثل خیلیها وقتی به این فکر میکنم که چطور نوشتن را یاد گرفتم و از چه کسی تقلید کردم، صدایی که بیشتر از همه به ذهنم میرسد جیمز بالدوین است. من استعداد او را نداشتم، اما نوع صداقت و سخاوت و آن حس طعنهآمیز توانایی نگاهکردن صادقانه به چیزها و در عین حال همدردی با آدمهایی که آشکارا از آنها بیزار یا عصبانی و یا به آنها بیاعتماد بوده... تمام کتابهایش تأثیر بزرگی بر من گذاشتند.»
اوباما همچنین از نویسندگانی که دیدگاههای سیاسی متفاوت از او دارند، نظیر وی.اس. نایپل نیز آموخت. رئیسجمهور پیشین گرچه از دفاع نایپل از استعمار مأیوس است میگوید شیفته استدلالهای نایپل بود که «با چند حرکت قلم میتوانست پرتره کسی را بکشد و داستانی شخصی یا اتفاقی ناگوار را ثبت کند و آن را به مضامین بزرگتر و جریانهای تاریخی بزرگتر پیوند بزند.»
اوباما میگوید: «بخشهایی از داستانهای عامیانه هست که شما به نوعی کپی میکنید، میدزدید و در نوشتههای خود میچسبانید و میدانید که با گذشت زمان و داشتن تمرین کافی میتوانید به صدای خودتان اعتماد کنید.» او میگوید در حالی که ۲۰ سال پیش برای نوشتن یک کتاب خاطرات ریاست جمهوری نیاز به ارتشی از محققان داشت، «حالا با وجود اینترنت به سادگی میتوان به کمک تاریخها همه اطلاعات را پیدا کرد. تمام سخنرانیها، برنامهها یا ظاهرم در آن روز مشخص فوراً روی صفحه ظاهر میشوند.»
اوباما میگوید: «این یک کار تجاری بسیار مهم است که سعی کردم به دخترانم و همه کسانی که درباره نوشتن از من میپرسند منتقل کنم. فقط باید شروع کنید. فقط باید یک چیزی را پایین بیاورید. چون هیچچیز ترسناکتر از یک صفحه خالی نیست.»
اوباما وقتی «سرزمین معهود» را مینوشت کتابهای زیادی نخواند. شاید به این خاطر که میترسید بهانهای برای به تعویق انداختن نوشتنش شود یا شاید به این دلیل که در کتابهایی که بهخصوص از آنها لذت میبرد غرق میشد و میتوانست صدای آن نویسندهها را در سرش بشنود. اما وقتی نوشتن آن را تمام کرد مشتاقانه به سراغ «جَک» رمان جدید دوستش، مریلین رابینسون رفت و «مرثیههای وطن» ایاد اختر را خواند که آن را «یک بررسی قوی و دقیق از سیاستها و نگرشهای امریکای معاصر» توصیف میکند.
نظر شما