همزمان با ایام شهادت حضرت زهرا (س) محفل شعر فاطمی پانزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر با شعرخوانی شاعران (شنبه ۲۷ دی ماه) در خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.
در ادامه، «عارفه دهقانی» شعر زیر را خواند:
باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
میتواند به من توان بدهد
رو گرفتی …خسوف شد …شبها
آه ! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا که فقط
میتواند دَمِ تو، جان بدهد
اَنتِ روحُ الحیاهِ…لَم یَرضا
بعدَکِ جسمُنا عنِالدنیا
دونَنا, لا تُسافِری زهرا!
کاش هجران, کمی امان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ “به حق-مسلمان”م
یک نفر نیست در مدینه به ما
برسد …آب دستمان بدهد
اینهمه زخم… آه… اینهمه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی…بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
. “کمی آبِ روان بریز اسماء… .
عذر میخواهم از همه سادات!
روضه , سنگین شده…کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد
«مصطفی محدثی خراسانی» از دیگر شاعران حاضر در این آیین رباعی و غرلی زیر را خواند.
خورشید اگر به مهر تابنده شده است
وز عطر بهار شهر آکنده شده است
تغییر نیامده است در لیل و نهار
ذرات تو در جهان پراکنده شده است
اگرچه ذکر تو در هر کلام شیرین است
مرور خاطرههایت ولی چه سنگین است
مرور خاطرههایی که در دل انسان
همیشه شعله بر افروز حسرت و کین است
مرور آن همه فضل و کرامت و پاکی
که در محاصره عقدههای چرکین است
چگونه ذکر تو را میشود به لب آورد
ولی نگفت پرونده داغی که بر دل دین است
نمیرسد به خلاف آمد تشیع سرخ
نگاه تیره تباری که مصلحت بین است
ببخش گر بِدَر از هم شدم که دردم را
پس از مرور تو این لحن تند تسکین است
چراغ راه تشیع محبت زهراست
که شیعه گر به علی میرسد دلیل این است
به سر رسید غریبی که در مدار شماست
به خاک هرچه مرام و به چرخ آیین است
رفتهست ولی به چشم خود میبینم
یک روز دلم دوباره برمیگردد
«فاطمه طارمی» نیز در این محفل شعر زیر را خواند:
کوچه عطر گل بنفشه گرفت
مکه خندید و عشق پیدا شد
روز میلاد با شکوهت بود
که جهان روشن و فریبا شد
پا به هستی گذاشتی یک شب
در زنان قریش ولوله شد
کوثری آمد و جهان خندید
از کران تا کرانه هلهله شد
السلام آیه آیه دلتنگی
السلام ای شکوه و فخر جهان
السلام ای جوانیات کوتاه
السلام ای جوان پیر نشان
ماه غمگین در مدینه تویی
مادری که شکسته پهلو شد
ای امان از دل علی وقتی
خانهاش بی تو بیبرورو شد
صبح دلگیر در مدینه تویی
کوچه و خانه گریه میکردند
روی دوش علی (ع) که میرفتی
شانه در شانه گریه میکردند
بغض جامانده حسن(ع) بودی
که شبی لخته لخته پیدا شد
کودکی با غریبیات سر کرد
تا تو را هم ندیده تنها شد
به شهیدان کربلا سوگند
که تو مرهم شدی برای حسین (ع)
عطر معصوم سیب شدی
میرسیدی به زخمهای حسین (ع)
میرسیدی و تلختر میشد
قصه زینب و شب تارش
ای امان از دلی که هر لحظه
داغ زینب شده است تکرارش
مادرانه تو را صدا بزنم
مادرانه مرا نگاه کنی
زخمهای نگفته را بشمار
تا مرا سبز و روبهراه کنی
«نفیسه سادات موسوی» نیز در این محفل شعر زیر را خواند:
من ریزه خورِ خوانِ جهانگستر تو
عاشق شدهام به زیر بال و پر تو
سرمایه من در این دوعالم این است
تو مادر ساداتی و من، دختر تو
رو گرفتی از من و درد نهانی داشتی
بشکند دستی کزو بر رخ نشانی داشتی
ماجرای کوچه را با من نمیگوید حسن
من نمیدانم چرا قد کمانی داشتی
جان حیدر, گریههای هایهایم را ببخش
تازه فهمیدم شکسته-استخوانی داشتی
میخ در, دیوار, آتش, ضربه سیلی, لگد
یاس هجده ساله پشت در چه جانی داشتی؟
تا نیفتد شعله در جان ولایت, سوختی
ایستادی روی پایت تا توانی داشتی
تو دعاشان کردی و کاری نکردن، ای دریغ
من بمیرم... تو عجب همسایگانی داشتی
«فاطمه نانیزاد» سروده زیر را خواند:
هر چند خانه از همه خانهها سر است
این آشیانه مسلخ سرخ کبوتر است
از انتشارعطر تو در پر کشیدنت
این آشیانه تا به قیامت معطر است
هر قدر خواستم که صبوری کنم، نشد
مادر! عجیب ماتم تو گریهآور است
از لحظهای که ابر شدی بین کوچهها
باران گرفته صورت دیوارها تر است
بعد از تو هر چه لاله در این دشت، داغدار
بعد از تو هر چه یاس در این باغ، پرپر است
در بخش دیگر «سیداکبر میرجعفری» شعر زیر را خواند:
عطر ریحانه و نیایش تو
شب و تصویر تازهای از زن
از تو و آه تو که سرشار است؛
شب چگونه است؟ چشم ما روشن!
بس که محبوبههای این عالم
به تو ای عطر ناب منسوباند
نزد پیغبر(ص) از جهان ما
زن و عطر و نماز محبوباند
آه اما تو در جهان ما
به نمازی نشسته دل بستی
و برای تو مثل دستاست
سادهتر چرخ میخورد هستی
سادهتر از تو اشکهایت بود
-هرچه زخمت عمیق و کاری شد-
قطره قطره به خاک افتاد و
آسمان روی خاک جاری شد
شب میان فرشتگان بودی
صبح، چشمان تازه آوردی
باز هم، از پی تو آمدهاند
تا به بزم شبانه برگردی...
شیوۀ چشم تازهات باید
غوطه در اشک و نو شدن باشد
شاید ای خوب در نگاه تو
زیستن هم گریستن باشد
این چه حسی است ناگهان در ما:
«گندمیم و اسیر دستاست
اشتیاق شدید خرد شدن
مثل هر دانه زیر دستاست»
شب میان فرشتگان بودی
بال در بال روشن آنها
روز اما کسی نمیفهمید
راز تنهایی شگفتت را
از سپید و سیاه، از دنیا
جامۀ سادگیاست تنپوشت
چشمۀ آفتاب مقصد تو
تسمۀ مشک تشنه بر دوشت
و پدر رفت و جای خالی او
چشمهای تو انتخاب شدند
از جوار تو نور نوشیدند
پسرانت که آفتاب شدند
زخمهایت نهان نمیمانند
دم به دم تازه میشوند آنها
من و گریه مترجم زخمیم
به زبانهای زندۀ دنیا
ای که دنیا به تو نمیآید
مرگ از جان تو چه میخواهد؟!
تا ابد هم که مرگ جان بکند
چیزی از بودنت نمیکاهد
بی تو شاید تمام پنجرهها
رو به دیوار و سنگ باز شوند
خانههایش گماند یا گورند
کوچههایی که بی نماز شوند
ما که در خیل دوستدارانت
در صف آخرین ایشانیم
«هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
در ادامه این مراسم دو شاعر پیشکسوت با ارسال کلیپی تصویری شعر خواندند.
«اعظم سعادتمند» نیز در این محفل شعر زیر را خواند:
این روزها که موسم باران است،ایام سوگواری انسان است
بی وقفه.. بی ملاحظه.. میسوزد، زخمی که روی سینه قرآن است
با گریه آب داده ام از اول،اندوه یاسهای بنفشم را
انگار از ازل غم این گلدان، بر قامت خمیده ایوان است
وقتی که دست شیر خدا در بند..روباههای معرکه میخندند
دیگر مدینه شهر پیمبر نیست، آنجا برای فاطمه زندان است
زهرا ست پاره تن پیغمبر،هم صحبت است با خودِ جبرائیل
یعنی شما صحابه نمی دانید؟ این دختر امتداد رسولان است
دلها پر از تعفن مُردار است، جمع است جمع لاشخوران،آری
افسوس آن پرنده غمگین که از قلبها گریخته ایمان است
مادر صدا زده است تو را هر بار، در کوچه در میان در و دیوار
این فاطمیّههای عزاداری در انتظار نیمه شعبان است
در ادامه «محمدجواد آسمان» غزل زیر را خواند:
همین که سایهسار باغبان از بوستان کم شد
زمستان با لهیبی ناجوانمردانه توام شد
زمستان در نزد، در را شکست و کند و آتش زد
صدای ناله لولای در، داغ مجسم شد
سخن در پرده باید گفت اما باز باید گفت
که: سرما غنچهای را زد. که: پردیسی جهنم شد
همه دیدند و فهمیدند و چشم از شرم برچیدند
که برگ از باد سیلی خورد و سروی از کمر خم شد
خزان، آتشبیاری کرد و غیرت بردباری کرد
که دندان بر جگر لغزید و خون بر زخم، مرهم شد
همین سرنیزه فردا منبر قرآن صامت بود
همین شبخند، فردا برق تیغ ابن ملجم شد
همین دستی که اینجا معجری را برکشید از سر
حریصِ حلقه گوش اسیران محرم شد
همین آتش که اینجا چادری را و دری را سوخت
در آنجا خیمهسوز اشرف اولاد آدم شد
ز ما بگذر خداوندا ولی نگذر از آن قومی
که از بیدادشان چشمان ما مانند زمزم شد
خدا را شکر، این ابیات را از آن شبی دارم
که پیمان دلم با اهل بیت عشق، محکم شد
شعر زیر نیز سروده «عبدالرحیم سعیدیراد» است که در این محفل خواند:
یک روز از زندگی حضرت زهرا (س)
برخیز و روشن کن چراغ آسمان را
بیدار کن با مهربانی باغبان را
آهسته گلهای وجودت را صدا کن
از خواب نازک لالههایت را جدا کن
آنگاه مهر مادری ات را نشان ده
گهواره گلپونه ی خود را تکان ده
حالا ولی ای مادر گلهای پرپر
از گوشه خانه کمی گندم بیاور
دل را به صاحبخانه دلدار بسپار
از چاه دلتنگی کمی هم آب بردار
یکبار دیگر همتی کن از دل و جان
دستاس را با پاره های دل بچرخان
وقتی تنور عاشقی دارد زبانه
نانی مهیا کن برای اهل خانه
عالم به قربان تو و کاشانه تو
پایان ندارد کارهای خانه تو
همراه کن با خود یکی از یارها را
تقسیم کن با «فضه» حجم کارها را
بانوی صبر و سادگی و استقامت
پل بستهای بین نبوت تا امامت!
هرگز نکردی شکوهای از درد بازو
هرگز نگفتی با علی از زخم پهلو
در سینه خود شوق بی مانند داری
از در که می آید علی (ع) لبخند داری
ای مخزن الاسرار! ای آیینه راز
کم کم بیا آن سفره دل را بیانداز
بر سفره ی مهرت برای شام حیدر
نان و نمک را با کمی خرما بیاور
اینک صدای در میآید؛ از دل و جان
تقسیم کن افطار خود را با گدایان
ای آنکه اشکت چون اناری دانه دانه
شرح دعایت از کران تا بیکرانه
هر چند خسته ، نیمههای شب بپا خیز
در جان هستی شورشی دیگر برانگیز
پروردگار آسمانها را صدا کن
آهسته آهسته به زیر لب دعا کن
گلهای خودرو، تشنه و بی ادعایند
همسایهها محتاج دستان دعایند
غرق تلاطم مثل امواجند مردم
قدری دعا کن سخت محتاجند مردم
در پایان «غلامرضا طریقی» شعر زیر را خواند:
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت
خورشید ، شبی پیش من آمد، جگرش سوخت
آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن
هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت
آتشکده اهل بهشتم من و جزء این
هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت
شیطان عددی نیست که آتش بزند، هان!
سودای مرا داشت به سر، هر که سرش سوخت
ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود
دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت
تنها نه فقط خانه زهرا و علی، نه!
هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت
شاعر خبر تازهای از عشق شنید و
تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت
نظر شما