بعد از کسب نوبل، همنیگوی تصمیم گرفت مدال طلایش را به مردم کوبا تقدیم کند که داستان «پیرمرد و دریا» در سواحل شمالی کشورشان اتفاق میافتد. چیزی که او نمیخواست این بود که مدال را به دولت باتیستا بدهد. در عوض، همینگوی جایزهاش را به کلیسای کاتولیک کوبا سپرد.
با این حال در سال ۱۹۵۲ ستاره همینگوی بار دیگر شروع به درخشیدن کرد. «پیرمرد و دریا» که در جریان حمله هوایی هشتهفتهای در پاییز ۱۹۵۰ توسط او نوشته شد با موفقیت بزرگ تجاری و تحسین منتقدان روبهرو شد. جایزه پولیتزر را برد، سیل پرشور مطبوعات بینالمللی را فراهم کرد و بزرگترین افتخار دنیای ادبیات را نصیت همینگوی کرد.
همینگوی که به خاطر جراحات واردشده در حادثه سقوط هواپیمای افریقایی قادر به سفر به ضیافت نوبل در استکهلم نبود، این متن سخنرانی را به آنجا فرستاد که توسط جان ام. کبوت، سفیر ایالات متحده در سوئد با صدای بلند خوانده شد:
بیآنکه استعدادی برای سخنرانی داشته باشم و تسلطی بر سخنوری یا لفاظی، میخواهم از مجریان باسخاوت آلفرد نوبل برای این جایزه تشکر کنم.
هیچ نویسندهای نیست که نویسندگان بزرگی که این جایزه را دریافت نکردهاند بشناسد و بتواند جز با فروتنی آن را بپذیرد. نیازی به ذکر نام این نویسندگان نیست. هرکسی در اینجا با توجه به دانش و وجدانش میتواند فهرست خودش را داشته باشد.
برایم غیرممکن است که از سفیر کشورم بخواهم متن سخنرانی را بخواند که در آن یک نویسنده تمام چیزهایی که در قلبش هست بیان کرده. شاید همه چیز خیلی زود در آنچه آدم مینویسد قابل تشخیص نباشد، و در این موارد گاهی اوقات خوششانس است؛ اما بالاخره کاملا واضح و روشن میشود و با توجه به اینها و درجه قدرت جادویی که دارد جاودان مانده یا فراموش میشود.
نویسندگی در بهترین حالت یک زندگی تنهاست. تشکیلاتی که برای نویسندگان وجود دارد، احساس تنهایی نویسنده را تسکین میدهد اما شک دارم که باعث بهبود نوشتار او شوند. او همانطور که از شر تنهایی خلاص میشود به شهرت بیشتری میرسد و کارهایش اغلب کیفیت خود را از دست میدهند. زیرا او کارش را به تنهایی انجام میدهد و اگر در نویسندگی به اندازه کافی خوب باشد باید هر روز با جاودانگی یا فقدان آن روبهرو شود.
برای یک نویسنده واقعی هر کتاب باید شروعی تازه باشد، جایی که دوباره برای چیزی تلاش میکند که فراتر از دستیابی است. او همیشه باید برای چیزی تلاش کند که هرگز انجام نشده یا دیگران آن را امتحان کرده و شکست خوردهاند. سپس گاهی با خوششانسی موفق خواهد شد.
زیادتر از یک نویسنده حرف زدم. یک نویسنده باید آنچه برای گفتن دارد بنویسد و دربارهاش حرف نزند. باز هم ممنونم.
و اینجاست که همه چیز کمی عجیب میشود.
بعد از کسب نوبل، همنیگوی تصمیم گرفت مدال طلای ۲۳ عیارش را به مردم کوبا تقدیم کند که داستان «پیرمرد و دریا» در سواحل شمالی کشورشان اتفاق میافتد. چیزی که او نمیخواست این بود که مدال را به دولت باتیستا بدهد. در عوض، همینگوی جایزهاش را به کلیسای کاتولیک کوبا سپرد.
تا سی سال بعدی و مدتها پس از مرگ همینگوی در ۱۹۶۱، جایزه نوبل او در مکانی مقدس در ال کوبره، شهری کوچک خارج از سانتیاگو د کوبا در سواحل جنوبشرقی جزیره نگهداری میشد. سپس در سال ۱۹۸۶ سارقان با حمله به آن مکان مقدس، محفظه شیشهای این مدال را شکستند و آن را با خود بردند.
وقتی خبر این سرقت به کاستروها رسید برادران انقلابی (که قبلا به همینگوی لقب «یک یانکی که همیشه در این جزیره از او استقبال میشود» داده بودند) ناراحت شدند. آنطور که گفته میشود رائول کاسترو -معاون رئیسجمهور وقت، وزیر دفاع و دبیر دوم حزب کمونیست کوبا در آن زمان- این اولتیماتوم تهدیدآمیز را منتشر کرد: «مدال را ظرف ۷۲ ساعت برگردان یا با عواقبش روبهرو شو. من میدانم تو که هستی.»
بهطور عجیبی ظرف چند روز مدال به کلیسا برگردانده شد و دیگر هرگز به نمایش عموم درنیامد.
گاهی داشتن دوستانی در جایگاههای مهم خوب است.
نظر شما