کتاب داریوش رحمانیان پس از 20 سال دوباره بازنشر شد
علت انحطاط و عقبماندگی ایرانیان از دوره قاجاریه تا روزگار پهلوی چیست؟
اندیشهگران متجدد و مصلحی از اوایل عصر ناصری به بعد در ایران ظهور کردند و آثار ارزندهای را در ادبیات سیاسی و تاریخ ایران به وجود آوردند که پیش از آن سابقه نداشت و بررسی محتوای آن آثار با تکیه بر مورد «علتشناسی انحطاط» موضوع گفتارهای این کتاب است.
رحمانیان میگوید: «در طول این سالها درباره آرا و اندیشههای قدما درباب علل و عوامل زوال و انحطاط، یادداشتهای فراوان از متون و منابع قدیم فراهم آوردهام که خود میتواند دستمایه نگارش آثاری جداگانه در این موضوع باشد. متون و منابع اندیشه، ادب و فرهنگ قدیم ما از این بابت ارزش و اهمیت بسیار دارند و میبایست بهگونهای روشمند درباره آنها کار شود. شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، سیرالملوک خواجه نظامالملک طوسی، آثار شیخ اجل سعدی شیرازی و به ویژه گلستان و بوستان، آثار عبید زاکانی و بسیاری دیگر از متون اندرزنامهای، ادبی، تاریخی و حتی در مواردی پارهای از متون فلسفی، کلامی، حکمی و علمی ما از این بابت جای کار دارند.»
این کتاب پس از مقدمه و درآمدی با نام «نگاهی به پیشینه علتشناسی انحطاط در تاریخنگری اسلامی و ایران از ابن خلدون تا اوایل دوره قاجاریه» در پانزده فصل تنظیم شده است. میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکمخان ناظمالدوله، میرزا یوسفخان مستشارالدوله، سیدجمالالدین اسدآبادی، میرزاآقاخان کرمانی، میرزاعبدالرحیم طالبوف، میرزامحمدحسن نائینی، سیدحسن تقیزاده، ابراهیم پورداود، ذبیح بهروز، احمد کسروی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، علی شریعتی و نظریه شیوه تولید آسیایی و هواداران ایرانی آن فصلهای کتاب را دربردارد.
متفکرانی که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفتهاند را به طور کلی میتوان و با اندکی تسامح در چهار گروه دستهبندی کرد:
الف) گروه متجددان مسلمان یا نمایندگان جریان تجددگرایی اسلامی یا نوگرایی دینی
ب) گروه نواندیشان و روشنفکران تجددگرای غیردینی و غربگرا
ج) گروه اندیشهگران ناسیونالیست و باستانگرا
د) گروه اندیشهگران مارکسیست یا متأثر از مارکسیسم
موضوع مورد توجه گروه اول، اختصاصا انحطاط مسلمانان است. متجددان مسلمان در علتشناسی انحطاط اگر هم از ایران سخنی بگویند، فقط به ایران دوره اسلامی به عنوان یکی از اجزای کلیت بزرگتری به نام جهان اسلام و تمدن اسلامی نظر دارند. نزد آنها دین اسلام جوهری ترقیآفرین و تمدنساز داشته و دارد که در گذشته تا حدی در خلق تمدن درخشان اسلامی خود را نشان داده است. پس انحطاط مسلمانان اساس به دلیل انحراف از اسلام اصیل و پوشیدهشدن جوهر ترقیآفرین آن به دست علل و عواملی چون استبداد سیاسی، تهاجم اقوام بیگانه و نفوذ افکار و فرهنگهای نامتناسب با اسلام روی داده است.
در برابر گروه اول، نمایندگان جریان غربگرایی یا تجددگرایی غیردینی قرار دارند که عمدتاً آیین و فکر و فرهنگ شرقی را عامل انحطاط و عقبماندگی برداشت میکنند؛ فکر و فرهنگی که استبداد شرقی و خرافه و موهومات غیرعلمی یا ضدعلمی از درون آن روییده و میروید و هیچگاه اجازه رشد سیاست علمی و مردمی و عقلانیت علمی و فلسفی را نداده و نمیدهد. گویی نزد این گروه مفهوم مورد قبول و مورد توجه نه مفهوم «انحطاط» که مفهوم «عقبماندگی» است.
نمایندگان گروه سوم یعنی جریان باستانگرایی، معمولا از انحطاط ایران باستان سخن میگویند. گویی نزد آنها ایران باستان، مدینه فاضلهای مهد خرد و فرهنگ و فلسفه و سیاست و حکومت عادلانه بوده که با آمدن عرب و اسلام زوال یافته و جای خود را به ویرانهای بیدروپیکر داده است که سرنوشتش را اقوام مهاجم بیگانه و وحشی رقم زدهاند. باستانگرایان معمولا قضاوتشان درباره تایخ ایران باستان و ایران دوره اسلامی با تعصبی تند و غیرعلمی همراه است؛ تعصبی که به آنها اجازه نمیدهد تا آنگونه که شایسته عالِم تاریخ و پژوهشگر منصف است به علتشناسی زوال و انحطاط دست یازند.
گروه اندیشهگران مارکسیست یا متأثر از مارکسیسم نیز خود به دو دسته تقسیم میشوند؛ یک دسته که در دوره پهلوی اکثریت قاطع داشتند و به تبعیت از تفسیر استالینیستی از مارکسیسم بر این باور بودند که ایران نیز مثل کشورهای اروپایی مرحله بردهداری را گذرانده و به فئودالیسم رسیده است؛ اما فئودالیسم ایرانی تا روزگار جدید به علت پیشامدهای تاریخی و تهاجم اقوام بیگانه نتوانسته راه تکامل را بپیماید و به سرمایهداری برسد و در دوره جدید نیز استعمار غربی بر جوامعی چون ایران سلطه یافته و راه تکامل درونی و طبیعی آنها را بسته است. اما معدودی از مارکسیستهای ایرانی اواخر دوره پهلوی با تبعیت از نظریه شیوه تولید آسیایی، بر این باور که ایران نیز مثل جوامع غربی دارای نظام فئودالیته بوده باشد، قلم نفی میکشیدند و معتقد بودند که ایران از قدیمالایام در بند نوعی از شیوه تولید مبتنی بر مالکیت جمعی و دولتی بوده که عامل پیدایش و پایداری «استبداد شرقی» و در نتیجه مانع پیدایش و رشد مالکیت خصوصی و تکامل جامعه مدنی بوده است.
در مجموع میتوان گفت که نزد دو گروه اول و سوم مفهوم «انحطاط» و نزد دو گروه دوم و چهارم مفهوم «عقبماندگی» وجود دارد. نزد بعضی از اندیشهگران هر یک از این گروهها نیز ممکن است هر دو مفهوم را یافت. در کل نظریههایی که از سوی اندیشهگران گروههای چهارگانه در زمینه «علتشناسی انحطاط» ارائه شده را میتوان به این شکل خلاصه کرد: نظریه دین عامل عقبماندگی، نظریه خط و الفبا عامل عقبماندگی، نظریه فرهنگ عامل انحطاط و عقبماندگی، نظریه استبداد عامل انحطاط و عقبماندگی، نظریه عرب عامل انحطاط و عقبماندگی، نظریه جغرافیا ـ شیوه تولید عامل عقبماندگی.
هرچند بیشتر متفکرانی که در این کتاب مورد بررسی و گزارش قرار گرفتهاند، هر یک به نوعی و به درجاتی تکعاملبین و از تعامل عوامل مادی و معنوی غافل بودند؛ اما به نظر میرسد امروزه میتوان از مجموع و ترکیب افکار و نظریههای همه آنها برای پیمودن راه تأسیس یک نظریه علمی و فلسفه تاریخی جامعتر و علمیتر برای پرسش از علل و عوامل انحطاط و عقبماندگی تا حدی استفاده کرد.
رحمانیان در بخشی از کتاب میگوید: «پژوهشگران تاریخ ایران معمولا سرآغاز جریان تجددگرایی و نوخواهی و نواندیشی در ایران را از آغاز قرن نوزدهم و دوره جنگهای ایران و روسیه و تبعات آن تلقی میکنند؛ اما حقیقت آن است که به لحاظ موضوع مورد پژوهش این کتاب، پیش از حادثه تلخ شکستهای ایران از روسیه و برخورد جدی و مستمر ایران با مدنیت برتر و صنعتیشده غرب در اوایل عصر قاجاریه، حادثه تلخ و مصیبتبار دیگری روی داده بود که تا اندازهای اندیشه معدودی از اندیشهگران ایرانی را به جنبش واداشت و آنها را به تأمل و تفکر درباره علل و عوامل ضعف و زوال ایران سوق داد. آن حادثه چیزی نبود جز انقراض سلسله صفویه. مجموعهای از رسائل منظوم و منثوری که اندیشهگران و علمای ایرانی در همان زمان درباره علتشناسی زوال و انحطاط صفویه و ایران پدید آوردهاند، با عنوان «علل برافتادن صفویان» به چاپ رسیده است. پدیدآورندگان این رسائل، زوال صفویه و انحطاط ایران را بر بنیاد درک سنتی از بینش قرآنی ـ اسلامی علتشناسی کردهاند و واژگونی ارزشهای اخلاقی و شیوع ظلم و بیداد و حاکمیت ناشایستگان را بر ارکان دولت از عمده اسباب و علل نزول و انحطاط ایران صفوی به شمار آوردهاند.
اما استمرار روابط ایران و کشورهای مترقی غرب و گستردگی روزافزون کمی و کیفی این روابط و پیدایش و رشد جریان اصلاحات و اصلاحطلبی، از اوایل دوران ناصری به بعد بهویژه شروع تدریجی نهضت ترجمه کتب علمی و تاریخی و سیاسی، از زبانهای اروپایی به زبان فارسی و ورود روزافزون مظاهر مدنیت جدید به ایران و تأسیس روزنامهها و کشفیات مستشرقین درباره تاریخ و تمدن ایران باستان و پیدایش مدارس و مؤسسات آموزشی جدید مثل دارالفنون، علل و عواملی بودند که بیش از پیش نخبگان و فرهیختگان جامعه ایران را به سمت و سوی علتشناسی ترقی غرب و انحطاط ایران و شرق سوق دادند و بهتدریج موجبات تحول در تاریخنگری و تاریخنگاری سنتی را فراهم آوردند. بر اساس چنین زمینهای از اوایل عصر ناصری به بعد، اندیشهگران متجدد و مصلحی در ایران ظهور کردند و آثار ارزندهای را در ادبیات سیاسی و تاریخ ایران به وجود آوردند که پیش از آن سابقه نداشت و بررسی محتوای آن آثار با تکیه بر مورد «علتشناسی انحطاط» موضوع گفتارهای این کتاب است.»
کتاب «تاریخ علتشناسی انحطاط و عقب ماندگی ایرانیان و مسلمانان از آغاز دوره قاجاریه تا پایان دوره پهلوی» تالیف داریوش رحمانیان در 448 صفحه، شمارگان 700 نسخه و بهای 115 هزار تومان از سوی انتشارات خاموش منتشر شد.
نظر شما