کتاب، دنیایی دارد که در آن راوی به خاطر علاقه بسیارش به سینما، همه چیز را از دریچه دوربین میبیند و به همین دلیل، فضاهای روایت شده در این کتاب بسیار شبیه به تصاویر سینمایی هستند. نویسنده با چیرگی بسیاری که در تصویرگری دارد، ما را در فضایی زنده و گیرا قرار میدهد.
در بیشتر داستانهای این مجموعه، راوی یك نوجوان است که با زاویه دید منِ راوی، شخصیت و فضاها را میسازد و با لحن ساده و معصومانه خود، باورپذیری و همذات پنداری خواننده با داستان را ممكن میسازد. در داستانهای این کتاب با سكانسهایی از زندگی راوی آشنا میشویم که مانند یك فیلم از جلوی چشمان ما عبور میکند. اگرچه هر کدام از داستانهای این مجموعه برای خود شخصیت مجزا و درخشانی دارند اما برای رسیدن به یك نمای کلی از زندگی و سرنوشت راوی، باید تمامی داستانهای این مجموعه را بررسی کرد.
در ابتدای داستان نخست «هیچكاك و آغاباجی»، از یك ترفند روایتگونه استفاده شده و راوی قصه، داستان را در یك پلان (پاراگراف) تعریف میکند تا خواننده از درگیری اتفاقات فارغ شده و به سایر جزئیات توجه کند؛ البته با این توضیح که در پشت این سادگی، پیچیدگیهای فراوانی هست و سپس به تشریح داستانی که تعریف کرده میپردازد.
سبك روایت بسیار روان است و طنز مخصوص به خود را دارد. طنزی که بسیار دلنشین است و بسیار دقیق در داستان تنیده شده است تا خواننده با لذت بیشتر متن را بخواند. زمان در داستانهای این مجموعه جایگاه ویژهای دارد چه از لحاظ زمان روزانه و چه از لحاظ زمان تاریخی داستان که به خواننده این امكان را میدهد که همزمان با شناخت زندگی راوی، به شناخت اجتماعی و تاریخی زمان روایت هم آگاه شود.
تصاویر استفاده شده در داستان، جملات و دیالوگها کاملاً آگاهانه انتخاب و دستچین شده است. همزمان با روایت داستان، شخصیت راوی، مادربزرگ و آغاباجی ساخته و پرداخته میشود.
در قسمت روایت زندگی آغاباجی از زبان مخصوص مادربزرگ استفاده شده است (راوی گاهی با باز کردن پرانتز توضیحاتی به روایت مادربزرگ اضافه میکند). بهنوعی دو روایت در این داستان هست. روایت راوی از شناخت آغاباجی در زمان حال و راویت مادربزرگ از زندگی آغاباجی در زمان گذشته تا حال که با خواندن این دو روایت، شناخت این شخصیت در داستان کامل میشود.
اوج داستان و لحظه گره گشایی را باید در پاراگراف آخر داستان جستجو کرد. زمانی که در آن راوی نوجوان به لحظه کشف وشهود داستان زندگی آغاباجی میرسد:
«بلند میشوم و چند بار بیهدف این طرف و آن طرف میروم. میگویم: مك گافین، تو جعبه حتماً مك گافین بوده. مثل اینكه فحشی به گوشش خورده باشد چهره اش را در هم میکشد و میگوید چی چی بوده؟ میگویم: محك کافی، دست جف، یادتون نیست. سرجایش خشك میشود. بدون آنكه پلك بزند، چشمها را به این سو و آن سو میچرخاند. لابد مشغول زیر و رو کردن گذشتههاست. ظاهرش نشان میدهد که به شك افتاده. اما بعد چند بار سرش را به چپ و راست تكان میدهد. مثل اینكه دارد لوح ذهنش را از چیز ناخوشایندی پاك میکند.»
اصطلاح مك گافین که معمولا در سینما استفاده میشود، به موضوع یا مفهومی اشاره میکند که در طول داستان همه شخصیتها در جستوجوی آن هستند، اما در نهایت هیچ اهمتی ندارد. در واقع مك گافین بهانهای است برای اینكه شخصیتها ابعاد مختلف خود را نشان دهند و در قالب یك درام کلی، روابط و داستانهایی را با یكدیگر شكل دهند. اجازه دهید به شكل دیگری این مساله فلسفی را توضیح دهم. برخی از اهداف بزرگ ما در زندگی ممكن است مك گافین باشند.
به عنوان مثال درآمدزایی و کسب پول که بخش بزرگی از عمر و انرژی ما را صرف خود میکند میتواند نوعی مك گافین باشد. به بیان دیگر پول به خودی خود اهمیت چندانی ندارد. تلاش ما در این بین و لذتها و دردهایی که در مسیر زندگی تحمل میکنیم در درجه اهمیت بالاتر قرار دارند. بسیاری از اهداف ما در زندگی احتمالا مك گافین هستند.
اکنون پرسشی که برای من خواننده پس از خواندن این داستان مطرح میشود این است که «مك گافین» نویسنده در این اثر چیست؟ چه کاربرد و تاثیری در خلق این داستانها دارد و چه موقع راوی به وجود «مك گافین» زندگی خود پی میبرد و به کشف و شهود این مهم میرسد؟ احتمالا پس از خواندن آخرین داستان این مجموعه «من و اینگرید برگمن»، به پاسخ این پرسش میتوان دست یافت.
در داستان دوم، داستان جشن روز مردم، راوی با استفاده از تكرار موتیف «راه بزرگ آبی یا شمشیر شكسته» که از زبان کمال شنیده میشود، تناقض موجود از وضعیت روز جشن و اتفاقات ناگواری که بر راوی، دوستانش و مردم در این روز میافتد را به تصویر میکشد.
در این داستان هم تصاویری داریم از دو روز تاریخی که باز از زبان راوی نوجوان بدون پیش داوری و با ظرافت روایت شده تا خواننده خود به قضاوت بنشیند. لحن طنز و ساخت و پرداخت فضاهای دوربینی و شخصیتها (کمال، بابای مدرسه، ناظم آقای اختیاری و. ..) نیز بسیار خوب و با ظرافت مانند سایر داستانها در این داستان شکل گرفته اند. گریزی که راوی درصفحه 35 کتاب به رویداد تاریخی قیام ملی 28 مرداد میزند، نشانه ای است برای تامل و جستجوی لایههای زیرین داستان:
«به میدان مخبرالدوله که میرسیم، نفسم بریده. کمی کند میکنم و چشمم به مجسمه میان میدان میافتد. یادبود قیام ملی 28 مرداد. سربازی پوتین به پا و کاسكت به سر، همراه با مرد دیگری که دگمههای پیراهنش تا روی ناف باز است، پرچمی را سر دست بلند کردهاند.»
در سكانس آخر این داستان، دیدار راوی با دوستش کمال در روز 22 بهمن 57 که کاپشن نظامی به تن دارد و یك قطار فشنگ مسلسل را مثل شال گردنی دراز دور گردن و سینهاش پیچیده و کفش مخصوص تظاهرات را پوشیده و صحنههایی از این رویداد تاریخی که توسط راوی به صورت تصاویر گذرا نشان داده میشود، نقطهی پایانی است بر فضای متناقض داستان و به نوعی در این روز است که معنای جشن روز مردم مشخص میشود.
در داستان سوم شزم، صاعقه، کبوتر جلد داود، هشت تصویری که راوی در ابتدای داستان روایت میکند فضای داستان را به سمتی میبرد تا به انگیزه «پرواز» و تاثیر آن در شخصیت راوی و سایر شخصیتهای داستان از جمله داود آگاه شویم. تاثیری که قهرمان فیلمها بر شخصیتهای داستان میگذارند. ماجرای عشق داود و رساندن نامه با کبوتر نامه رسان! به نظر میرسد کبوتر در این داستان نمادی از میل جنسی است و پرواز به نوعی گذار از دوره کودکی و رسیدن بلوغ جنسی شخصیتهای داستان.
صحنه توصیف فرار داود و راوی از دست کارآگاهان و رساندن خود به آزمایشگاه (توصیف آزمایشگاه) و گذشتن از سوراخ دریچهها و رسیدن به پشت بام مدرسه در این داستان بسیار درخشان است. و در آخر پریدن داوود از روی پشت بام و نحوه برخوردش در بیمارستان با نقاب چرمی که راوی برای او درست کرده به نوعی گذار از دوران کودکی و رسیدن به بلوغ جنسی است که البته با درد و رنج فراوانی همراه شده است:
«به نظرم میرسد داوود هنوز بوی درخت کاج میدهد. همان کاجهایی که از مرگ نجاتش دادند. نقابی که از چرم سیاه برای او درست کردهام درمیآورم و به دستش میدهم. سرد و بیتفاوت آن را میگیرد و روی میز کنارتخت میاندازد. خوب نگاهش میکنم. 10، 15 کیلویی لاغر شده. شور و حالش را از دست داده. از آن لبخند بیمعنایی که همیشه گوشه لبش بود خبری نیست. میفهمم این داوود، داوود دیگری است. قدیمیها راست گفتهاند که طوقی آمد نیامد دارد.»
این نمادها (کبوتر و پرواز) در داستانهای دیگر هم استفاده شده است. (صفحه 24 داستان هیچكاك و آغاباجی). استفاده داوود از طوقی برای رساندن نامه به معشوق خود و در آخر کشف دلیل خودکشی استوارمحبی پس از خواندن نامه داوود و عشق جوانی اش از دیگر نشانههای قابل تامل این داستان هستند.
یكی از نكات این کتاب، احترام به شعور مخاطب توسط راوی است که همه اتفاقات و دلایل آن را بیان نمیکند و به خواننده فرصت میدهد با جستجو در متن و یافتن نشانه و نمادها در ذهنش، به کشف لایههای زیرین داستان برسد.
به نظرم داستان «باله دریاچه قو» شاخص ترین اثر این مجموعه است. روایتی از کودتای 28 مرداد که به دور از جبهه گیری و دیدگاههای سیاسی، از زبان راوی 8 یا 9 ساله ساخته و پرداخته میشود. طنز ظریفی که در روایت سلسله حوادث قبل و بعد از یك رویداد تاریخی و اثرگذار (کودتای 28 مرداد) در همه جای داستان مشاهده میشود بسیار زیبا به کار گرفته شده تا از بار سنگین فضای داستان کم کند. سكانسهای اولیه این داستان، روایتهایی هستند مقدمه ای، که زمینه را برای روایت اصلی آماده میکنند.
نشان دادن فضای چند قطبی جامعه توسط همین روایتها در داستان شكل میگیرد. بیشتر شخصیتها در اینداستان به نوعی نماد تیپهای اجتماعی آن زمان هستند (حاج حسن، حیدر حنا، حبیب بلشویك، آقای مقدم و اوس عباس حلیمه و جناب سرهنگ، مهران و خانواده اش، روحانی و. ..) که گاهی ما به ازای بیرونی هم دارند و داستان هر کدام از اینشخصیتها به نوعی کشمكش این تیپها در فضای کلی جامعه را تداعی میکند.
توصیف صحنه مرگ حبیب بلشویك و ساخت فضای آن، یكی از صحنههای درخشان این داستان است. (اوایل کوچه کنار آبراهه بر زمین افتاده. پیراهن سفیدش بر زمینه خاکی کوچه، سبز درختها و آب آسمان تكه ای ناهمرنگ است.ص 98 ) استفاده کاربردی از خالكوبیهای او با نشانههای شیر بالدار، ستاره و ماه و خورشید (لایه ای از خون، مثل تكه ابری سرخ، روی خالكوبی خورشید و ماه و ستارگان دست راستش را پوشانده. ص 99 ) و در آخر ساعت حبیب بلشویك که پس از مرگ او هنوز کار میکند!
در سكانس آخر داستان، فضای توصیف شده برای روز کودتا بسیار درخشان است و با آوردن نشانهها آغاز میشود:
«بزرگترها وقتی صبحی را نحس شروع میکنند و تمام روز را بد میآورند، آخر شب میگویند که از دنده چپ بلند شده اند. امروز هنوزآفتاب نزده، همه از دنده چپ بلند شده اند. هوا تاریك است که از صدای تق و توق تیراندازی بلند میشوم. اول فكر میکنم خواب دیدهام. اما نه، خواب ندیدهام. صدا از طرف پادگان باغشاه میآید. چند بار میغلطم و خوب گوش میدهم. حالا صدا از طرف رشدیه میآید. تق تقی پوك و جدا جدا. مثل نك زدن دارکوب به تنه ی درختی خشك در جنگلی ساکت. بعد همه چیز آرام میگیرد. به فكر جنگل ساکت و دارکوب و تنه درخت خشك فرو میروم. دوباره خوابم میبرد.»
پس از بیدار شدن راوی گل قاصدکی را روی بالش میبیندمی بیند (با نقطهای سیاه در وسطش که سوراخ است) و انگار برایش خبری آورده! اما چه خبری؟ و صدای تیراندازی جوابش را میدهد. (به نشانهها توجه کنید) تكیه بر شعار (از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق) از زبان راوی که در روایت اول (سینما دیانا و دیدن فیلم باله دریاچه قو) این داستان هم از زبان راوی شنیده میشود و تغییر انتهای شعار به صورت (یا مرگ یا شاه) از زبان تظاهرکنندگان یكی دیگر از نشانههایی است که باید به آن توجه کرد.
توصیف صحنهای که در آن دختر با چادر سرمهای با خالهای سفید، خرمهرههای آبی رنگ را به گردن شیرهای سنگی (که دمهایشان را بالا گرفتهاند، یك قدم پیش گذاشتهاند و نعره میکشند) در سكوهای روبروی دانشگاه جنگ میاندازد و در کوچه دانش ناپدید میشود نیز با استفاده از نمادهای استفاده شده از نكات قابل تامل این داستان است.
توصیف فضای بعد از اتفاق مهم توسط راوی (چند رشته دود در آسمان زنجیره بسته. حتما چند نقطه در میان شهر میسوزد. هوا دم کرده و بی حرکت است. خیابانها ساکت و لخت اند) به نوعی نشان از این است که زمان ایستاده. و سپس فرود آوردن ضربه نهایی برای نشان دادن پایان اتفاق با توصیف دیدن مرد صندلی به سر! استفاده نمادین از صندلی (مقام و قدرت) و تنگ بلور که پر از یخ و آب است از دیگر نشانههای ظریفی است که در اینجا به کار رفته ( تنگ کشیده و ظریف و پر از تكههای یخ و آب است.می گذارد لب دهانش و شروع میکند قورت قورت خوردن. ص 117 ). و در جواب مردی که از او میپرسد این چیزها را از کجا آورده خیلی ساده و مختصر میگوید: «از خونه پیرکفتار».
دیدار راوی با دوستش مهران که پریشان است و به دنبال خلاص شدن از شر روزنامههایی که برادرانش میخوانده اند نشان از وضعیت اجتماعی اقشار مختلف پس از کودتا دارد. پس از دیدن پدر گیج ونگران مهران و صحبتهای او، درگیری ذهنی راوی برای پیدا کردن معنی جملههای (طرفدار نون سنگی و دیزی آبگوشت بودنِ) و بعد (سرت به آخور خودت باشه) شروع میشود! در روایت آخر این داستان خوردن (آبچاله) توسط راوی و مست شدن و کجكی دیدن همه چیز و احساس سبك بودن و آواز خواندن (اسم من شبنمه/ عمر من یكدمه) ودر نهایت ضرب المثل (چیزی که عوض داره گله نداره) همه به نوعی نشانه هستند و قابل تامل.
داستان «من و اینگرید برگمن» نیز دربرگیرنده بلندترین زمان زندگی راوی است. در این داستان سیر درازی داریم در زمان و مكان. از تهران تا کرمانشاه، بندرعباس، دبی، هند و دست آخرد زادگاه برگمن. زمان داستان از چهار پنج سالگی راوی شروع میشود تا سی و پنج سالگی. بزرگ شدن و مسیر زندگی راوی و تاثیر سینما در تعیین تصمیمات زندگیش را در این داستان شاهد هستیم. راوی از دوران نوجوانی گذر کرده و حالا دیگر در میان سالی زندگی است و باتوجه به دیدگاههایش در مورد مسایل اظهار نظر میکند.
اینگرید برگمن در این داستان مانند نخ تسبیحی است که پیوند مهرهها (روایتها) را محكم میکند. تقریبا در انتهای داستان است که راوی صحنهای را در آپارات خانه سینمایی در هند توصیف میکند:
«میان فیلمها مینشینم. حس میکنم در دریایی از اینگرید برگمن شناورم. به خرافات اعتقادی ندارم ولی جنبه اسرارآمیز هر چیزی توجهم را به شدت جلب میکند. فیلمها را آرام در دستهایم میگیریم. بر این باورم که به شكلی ماوراءالطبیعه در حال برقرار کردن ارتباط با برگمن هستم. در آن تاریكی و شرایط غیرعادی به نظرم میآید چنین کاری امكان پذیر است. نوار فیلم به صورت یك سیم یا طناب یا رشته ای دراز ما را به هم وصل میکند. من در یك سر این رشته ام و او در سر دیگر. خاطرات مشترکمان را از اول یادآوری میکنم. نمیدانم چه مدت میگذرد. شاید یك لحظه شایدهم خیلی بیشتر. به هر حال پس از پایان مراسم حس میکنم بسیار به هم نزدیكتر شده ایم.»
در این قسمت است که با بهانه روایت روبهرو میشویم و میفهمیم تمام روایتهای قبلی در این لحظه از ذهن راوی گذشته و توصیف شده است. بعد از آن میرسیم به آخرین سكانس این داستان. سپس راوی در مورد سردرگمی و بحرانهایش پس از تلاشهای بسیار برای رسیدن به هدف زندگیاش (سینما) صحبت میکند.
و به این ترتیب روزها از پی هم میگذرند. صبحها دانشكده، عصرها کار. در دانشكده 10 واحد سینما گرفته ام. هیچ کم و کسری ندارم. ولی نمیدانم چرا ناراضیام. چرا دلم گرفته. چرا سردرگمم. شاید دچار یكی از بحرانهای مربوط به سن و سال هستم. نمیدانم چه چیزی اززندگی میخواهم. نمیدانم سوالم چیست. حتی میترسم از اینكه سوالی داشته باشم.
این کتاب در سال 1373 از سوی خود مولف منتشر و توسط نشر چشمه در بازار نشر توزیع شده است. همچنین آیدین آغداشلو جلد کتاب را طراحی کرده است و چاپ جدیدی از آن به بازار نیامد و چنان که باید دیده نشد.
نظر شما