شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۲۵
فردوسی پاک‌زاد

خجسته روز بزرگداشت زبان و ادب پارسی و حماسه‌سرای تمام قرون و اعصار بر دوستداران فرهنگ ایران زمین، مهنا و فرخنده. بدین مناسبت یادداشتی از نصرالله حدادی، پژوهشگر فرهنگ عامه فراروی شماست.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نصرالله حدادی سعدی، در باب دوم بوستان «در احسان» اشاره به قطعه شعری از فردوسی طوسی دارد:
یکی سیرت نیک مردان شنو
اگر نیک‌بختی و مردانه‌رو
که شبلی ز حانوت گندم‌فروش
به ده بُرد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خودبازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جان خویش
درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به پایش در افتی چون مور
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
گرفتم ز تو ناتوان‌تر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
آیا این بیت و یا ابیات منسوب به فردوسی است؟ تمام ابیاتی که سعدی پس از «چه خوش گفت فردوسی پاکزاد» و یا فقط میازار موری که دانه‌کش است؟
ریاحی، محمدامین؛ فردوسی، ۴۰۸ صفحه پالتویی، چاپ اول، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۵، تهران.

فردوسی پاک‌زاد

زنده‌یاد محمدامین ریاحی، درباره انتساب این بیت به فردوسی، با استناد به تصحیح استاد جلال خالقی مطلق، چنین نوشته‌اند: «…در داستان فریدون آنجا که تور می‌خواهد ایرج را بکشد و ایرج، با بیان سوزناکی می‌خواهد او را منصرف کند؛ بیتی از زبان آن شاهزاده مظلوم جزء معروف‌ترین اشعار فارسی بوده و سعدی نیز آن را در بوستان نقل کرده است:
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
خالقی گفته اصیل فردوسی را به صورت زیر در کهن‌ترین دست‌نویس‌ها یافته است:
مَکُش مورکی را که روزی‌کش است
که او نیز جان دارد و جان شیرین خوش است
تردیدی نیست که صورت معروف نیست که به محک نقد قرون خورد و به ذوق و زبان ما نزدیک شده، امروز در مذاق ما دلنشین‌تر است: «میازار موری» موسیقی گوش‌نوازتری از «مَکُش مورکی» دارد. آزردن هم معنایی وسیع‌تر از کشتن دارد. کشتن که سهل است؛ حتی کوچک‌ترین آزاری نباید به موری ضعیف برسد. به همین هم کاتبان با ذوق متأخر با حسن‌نیت در شعر فردوسی دخل و تصرف کرده‌اند. اما چه می‌توان کرد؟ به گواهی کهن‌ترین دستنویس‌ها فردوسی «مکش مورکی» گفته است. ما حق نداریم ذوق امروزی خود را برگفته هزار سال پیش فردوسی تحمیل کنیم. «دانه‌کش» هم شاید امروزی‌تر از «روزی‌کش» باشد؛ امّا «روزی‌کش» تاکیدی بر جان‌داشتن «مورک» است که این دانه روزی اوست» (ص ۳ ۳۶۲).
انتساب برخی از اشعار به فردوسی، همواره مورد مناقشه بوده و بیت «میازار موری» در بسیاری از نسخ شاهنامه، که از سوی مصححین ایرانی و خارجی صورت گرفته، وجود خارجی ندارد و چنانچه:
نظامی عروضی سمرقندی؛ چهارمقاله و تعلیقات، به تصحیح؛ علامه محمد قزوینی، با تصحیح مجدد دکتر محمد معین، به کوشش مهدخت معین، ۵۰۸ صفحه وزیری، انتشارات صدای معاصر، چاپ اول، ۱۳۸۸، تهران.
اشاره‌ای به «هجونامه» سلطان محمود غزنوی (صفحات ۷۷ تا ۸۶) نمی‌نمود، همان‌گونه که در بسیاری از نسخ، به این طعنه تاریخی اشاره نشده، اشعار منسوب به وی را، از آنِ فردوسی ندانسته و حداقل بخش مهمی از آن را سروده فردوسی نمی‌دانند.
کم نیستند نسخ تصحیح شده در داخل کشورمان که فاقد این اشعار هستند.
شاهنامه فردوسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ ویرایش متن براساس ده نسخه از قدیمی‌ترین دست‌نوشته‌های شناخته شده شاهنامه در جهان و مقابله با متن شاهنامه‌های ویراست اول و دوم مسکو و نسخه شاهنامه جلال خالقی مطلق، به کوشش مهدی قریب، دو جلد، ۱۷۰۳ صفحه وزیری، انتشارات دوستان، چاپ اول، ۱۳۸۶، تهران.

در این نسخه که کوششگر مدعی است با ده نسخه کهن برابری داده شد، اشاره‌ای به این اشعار نشده و در:
شاهنامه فردوسی، براساس چاپ مسکو، نُه جلد، به علاوه جلد دهم (کشف الابیات) شومیز، ۲۵۱۲ صفحه، پالتویی، انتشارات معین، چاپ اول، ۱۳۸۸، تهران.
نیز هیچ اشاره به هجونامه سلطان محمود نداریم و در:
شاهنامه فردوسی، نُه جلد گالینگور، ۲۱۷۶ صفحه رقعی، انتشارات ققنوس؛ چاپ چهارم، ۱۳۸۸، تهران.
که براساس چاپ مسکو، تجدید چاپ شده هم، خبری از هجونامه نیست.
زنده‌یاد محمدامین ریاحی، درباره هجونامه با استناد به چهار مقاله نظامی عروضی، چنین می‌نویسد: «در آن روزها فردوسی منظومه کوتاهی هم در نکوهش قدرناشناسی محمود و شرح رنج‌های خود در سرودن شاهکار عظیمش سرود که در آن سال‌های اختناق عصر محمود و جانشینانش، نقل و روایت آزادانه آن مقدور نبود. بعدها دوستداران فردوسی و شاهنامه، قرن به قرن با طرز فکرهای گوناگون ابیاتی ساختند و بدان افزودند و خواستند که از این راه انتقام شاعر را از محمود بگیرند.
نظامی عروضی می‌گوید: هجونامه صد بیت بود و سپهبد شهریار از آل باوند طبرستان آن را گرفت و شُست و فقط شش بیت از آن باقی مانده است. روایت چهار مقاله با شاخ و برگ بیشتر در منابع بعدی آمده؛ اما بر این روایت اشکالاتی وارد است. نخست اینکه رفتن فردوسی به طبرستان [بعداز طرد شاهنامه از سوی سلطان محمود] مورد تردید است و جز در چهار مقاله و منابع متأخر که از آن گرفته‌اند. در هیچ منبع معتبر قدیمی اشاره‌ای بدان نیست. دیگر اینکه از آن شش بیت که در چهار مقاله آمده، دو بیت از متن شاهنامه است. سوم اینکه اگر هجونامه‌ای بوده که یک نسخه از آن شسته شده، حتماً نسخ دیگری از آن در دست دوستان فردوسی باید مانده باشد.
در پایان مقدمه نسخه مورخ ۷۳۱ طوپقاپوسرای، یک قطعه ۳۲ بیتی نکوهش محمود هست که ظاهراً قدیم‌ترین نسخه موجود از هجونامه است که با ۸ بیت اضافی در دست‌نویس مورخ ۷۴۱ قاهره نیز آمده است. این منظومه، بعدها در دست‌نویس‌های متأخر و در چاپ‌های هند تا ۱۶۰ بیت رسیده است.
محمودخان شیرانی در مقاله تحقیقی مُفصّلی نشان داده است که بیت‌ها یا مصرع‌هایی از هجونامه موجود از شاهنامه یا مثنوی‌های دیگر گرفته شده و ابیاتی از آن هم هست و رکیک و دور از روح و زبان پاک فردوسی است و نتیجه می‌گیرد که اصلاً هجونامه ساختگی نیست.
اما به نظر من در اینکه فردوسی ابیاتی در گله از محمود و نکوهش او سروده بوده، نباید کرد. زیرا بیش از نظامی عروضی، عثمان مختاری شاعر قرن پنجم در شهریارنامه خود بدان اشاره کرده و از اینجا این واقعیت مسلم می‌شود که فردوسی هجونامه‌ای سروده بوده است. مختاری از مدّاحان علاالدوله مسعود سوم غزنوی، نواده محمود بود که هفتاد سال بعد از او در ۴۹۲ بر تخت غزنه نشسته بود. معلوم می‌شود که تا آن روزها هنوز خاطره‌ای هجونامه فردوسی در دربار غزنه زنده بوده است.
بنابراین، در اینکه فردوسی هجونامه‌ای سروده بوده، تردید نباید داشت و در نسخه موجود برخی بیت‌های نغز و استوار هست که به روح و زبان فردوسی می‌برازد و می‌تواند یادگار منظومه گمشده به شمار می‌رود.
اینک جای آن است که بر مبنای ابیاتی که در دیباچه دست‌نویس‌های کهن شاهنامه برجای مانده، و ارزشیابی ابیات و بودونبود هریک از آنها در شاهنامه و متون دیگر سره از ناسره جدا گردد». (ص ۴۴ ۱۴۳).
آن‌گونه که:
دانش پژوه، منوچهر؛ تفنن ادبی در شعر فارسی، ۵۰۶ صفحه وزیری، انتشارات طهوری، چاپ اول، بهار ۱۳۸۱، تهران
آورده است، هجونامه دارای ۱۰۵ بیت می‌باشد و با مطلع:
ایاشاه‌محمود کشورگشای!
ز من گر نترسی، بترس از خدای
آغاز شده و با:
که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت به جا
بنالم به درگاه یزدان پاک
نشاننده بر سر پراکنده خاک
که یارب روانش به آتش مسوز
دل بنده مستحق برفروز
پایان می‌پذیرد.
در محاوره عامه و باور عموم مردم، اشعار معروف چندی از فردوسی روایت شده و خوانده می‌شود و استاد محمدامین ریاحی، تحت عنوان «اشعار پراکنده» به برخی از آنها (صفحات ۶ ۱۴۴) اشاره دارد، ولی در هیچ نسخه‌ای این اشعار معروف نیامده است:
زن و اژدها هر دو در خاک به [و یا هر دو خاک نه]
جهان پاک از هر دو ناپاک به
به باور:
بخشنده، زحمتی، سمیه؛ زنان و شاهنامه، پایگاه اجتماعی‌شان، ۲۲۱ صفحه وزیری، انتشارات رسا، چاپ اول، ۱۳۵۹، تهران.
«در میان ادبیات منظوم گذشته، شاهنامه، تنها کتابی است که زن، نقش اساسی در آن ایفا می‌کند. در شاهنامه زندگی زنانی را می‌خوانیم که تأثیر شگرف و عجیبی در ایجاد بعضی از وقایع و حوادث دارند در این کتاب به جز چند مورد جزیی، شاهد فعالیت گسترده «زن» هستیم و با توجه به جامعه مردسالار آن دوره، چنین توجهی به زن [و مادر] بسیار جالب به نظر می‌رسد. زن در شاهنامه مقامی بلند و ارجمند دارد و در جای جای آن، ستایش می‌شود.
زن در شاهنامه با برگزیده‌ای است از ویژگی‌های نیک و آرمانی که نقش زنی محبوب را دارا است. یا چکیده‌ای است از همه ناپاکی‌ها و پلیدی‌ها که نقش زنی منفور را دارد. فاصله دو نمونه زن محبوب و زن منفور نیز با وجود زنانی که نقش فرعی مثبت یا منفی را دارند پر می‌شود و در نهایت در تنش‌ها و برخوردها و نمایش شخصیت‌های متفاوت زنان است که نیک و بد شناخته می‌شود و فردوسی که خود، برخاسته از متن جامعه و سخنگویی خردمند و آگاه به خواست، نیاز و آرمان اجتماعی است، در مقام مقاومت، حکم به برتری و پیروی نمونه نیک و محبوب می‌دهد.
زن محبوب در شاهنامه گاه طلایه‌دار رزم است و گاه ستاره بزم. خردمند است و هوشیار، مستقل و پایدار در اندیشه و رفتار، پارسا، پوشیده‌ موی و روی، بی‌باک و رزم‌آور، صبور و مقاوم، پرشور در عشق و وفادار و رازدار، سرشار از احساس و عاطفه، زیباست و ماهر وی، خوشرنگ و روی، شیرین سخن و آگاه به زیبایی و ارج و منزلت خویش. زن نژاده ایرانی در تمام شاهنامه یک تصویر بیش ندارد و صفات او نیز متعالی است. منتهی احتمالاً با شدت و ضعف در افراد زیبایی که همیشه نشانه‌ خلقت است. سیمین قلم، کمندگیسو، وفادار، مهربان، خویشتن‌دار، خردمند و پارساست و با پاکی سرشته. کلمه «زن» سیصدبار در شاهنامه به کار رفته است…». (ص ۴ ۳۳)
اشعار و ابیات دیگری نیز به فردوسی، منسوب گشته:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار … از این جمله است، تا منظومه یوسف و زلیخا، که استاد ریاحی، در این باره، چنین می‌نویسد: «... یوسف و زلیخا از فردوسی نیست. بدین‌گونه که نخست در ۱۹۲۲ میلادی، محمود شیرانی شاهنامه‌شناس تیزبین هندوستانی با مقایسه سبک و زبان و ارزش هنری شاهکار فردوسی با یوسف و زلیخا، و سنجش عظمت شخصیت و قدرت اندیشه و جهان‌بینی دانای طوس، با ابتذال فکر و روح گوینده ناشناخته آن مثنوی و بررسی نمونه‌هایی از شیوه بیان و اوصاف و مضامین و تعبیرات و ترکیبات و کنایات و تشبیهات و استعارات در دو منظومه، نتیجه قطعی گرفت که آن مثنوی خام و بی‌ارزش از آفریننده شاهکار جاودانی ایران نمی‌تواند باشد.
در ایران هم نخستین بار در سال ۱۳۱۸ شمسی، استاد عبدالعظیم قریب با بررسی مقدمه دست‌نویسی از آن منظومه اعلام کرد که یوسف و زلیخا از فردوسی نیست. در ۱۳۲۴ زنده‌یاد استاد مینوی با بررسی کهن‌ترین دستنویس کتاب که عاری از افزوده کاتبان بود، ضمن مقاله مفصل، دقیق و دلپذیری نتیجه قطعی گرفت که این منظومه سست و سخیف و رکیک و خام و پست را ناظم بی‌مایه‌ای به نام شمسی برای اهدا به شمس‌الدوله ابوالفوارس طغانشاه، برادر ملکشاه سلجوقی بعد از سال ۴۷۶ به نظم درآورده است.» (ص ۸ ۱۴۷).
استاد ریاحی، درباره چرایی منسوب نمودن یوسف و زلیخا به فردوسی، به صورت مستوفا دلایلی را ارائه فرموده‌اند و خوانندگان عزیز را دعوت می‌نمایم، اثر یاد شده استاد را حتماً بخوانند و به جایگاه، و مقام والای فردوسی بزرگ بیش از پیش پی ببرند.
زنده‌یاد استاد حسین کریمان، در:
پژوهشی در شاهنامه، به کوشش علی میرانصاری، ۳۹۸ صفحه وزیری، سازمان اسناد ملی ایران، چاپ اول، بهمن‌ماه ۱۳۷۵، تهران.
نگاهی «جغرافیایی» به شاهنامه دارند و در اظهارنظر جالبی پیرامون:
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
دارد و می‌نویسد: «… مازندران در شاهنامه، مازندران فعلی واقع در شمال تهران نیست و این اخیر را بدان عهد «بیشه نارون» و نیز «بیشه تمیشه» و همچنین طبرستان می‌نامیدند و بیشه نارون و تمیشه، مکرر و طبرستان یک بار به صورت نسبتِ طبری در شاهنامه افتاده است:
چنانکه در عنوان بالا آمده مازندران در شاهنامه، مازندران واقع در جنوب بحر خزر و شمال تهران نیست. در شاهنامه، مازندران بر دو محل ناظر است. یکی در مغرب در عربستان و حدود یمن و مصر و شام و دیگری در مشرق در لاهور و مولتان و کشمیر و حدود بدخشان و فلات پامیر». (ص ۱۴۱).
دلایل استاد کریمان، در این کتابِ شایسته و بایسته، بس خواندنی است.
****
به جرأت می‌توان گفت، در میان شش شاعر شاخص و برجسته ایرانیان مولوی، سعدی، خیام، حافظ، نظامی و فردوسی فردوسی و شاهنامه جایگاه متمایزی دارد و طی قرون و اعصار گذشته، شاهنامه فردوسی، از دیدگاه‌ها و تحلیل‌های مختلف و ضد و نقیضی برخورد بوده و این امر نشان‌دهنده ژرفای کلام این شاعر ملی است. که سند هویت ما ایرانیان را به نام خود ثبت کرده است. مرحوم مجتبی مینوی در:
فردوسی و شعر او، انتشارات معین، ۱۹۶ صفحه وزیری، چاپ اول، ۱۳۵۸، تهران.
همان‌گونه که محمدامین ریاحی اشاره کرده، درباره بطلان انتساب یوسف و زلیخا، به صورت مستوفا (۱۰۲ ۸۱) سخن گفته و تاکید می‌کند: «هزاران سال از دوره پرافتخار پادشاهان ایران باستان گذشته بود که فردوسی طوسی، پدر شعر و سخن فارسی با فکر بدیع و کلک گوهرافشان خویش، بدان شاهان و پهلوانان و دلاوران زندگانی نوبخشید و نام ایشان در دفتر بزرگ خویش جاودانی ساخت. اکنون هم قریب به هزار سال از تحریر و تدوین آن داستان‌های معظم می‌گذرد و قوم ایرانی که همواره به شاهنامه تعلق خاطر داشته عشق می‌ورزیده است…» (ص ۱۹).
طی سالیان گذشته، دکتر کزازی، فرزند ایران، داستانی بر پایه سرگذشت فردوسی را نگاشته و بر همین مبنا «بازنوشت شاهنامه» به نثر را تحت عنوان:
دفتر دانایی و داد؛ ۷۹۲ صفحه رقعی، انتشارات معین، چاپ چهارم، ۱۳۹۲، تهران.
را نگاشته و نثر بدیع و پویا استاد کزازی، می‌تواند در صورت دل سپردن به آن، عاشقان فرهنگ ایران زمین بیش از پیش با آن آشنا سازد.
عبدالحسین نوشین واژه نامک (فرهنگ واژه‌های دشوار شاهنامه) و رحیم رضازاده ملک «شاهنامه، شاهِ‌نامه‌ها» را نگاشته‌اند و:
متقالچی، محمود؛ در جستجوی شاهنامه، برگزیده چند گفتار درباره فردوسی، ۱۲۹ صفحه وزیری، صدای معاصر، چاپ اول، ۱۳۹۷، تهران.
به بررسی چند نسخه از شاهنامه پرداخته و ضمن معرفی نمودن نسخ کهن شاهنامه، از هلاکو تا تیمور، اشاره به نسخه دست‌نویس ابراهیم سلطان، محمد جوکی، و شاهنامه لاهیجان دارد و جا دارد، نسل امروز این کتاب وزین و کم‌حجم را خوانده و تحقیق ارجمند متقالچی را بر دیده نهد.
***
طی سال‌ها و دهه‌های گذشته، شاهد چاپ‌های گوناگونی از شاهنامه بوده‌ایم و ژول مول (پاریس)، بروخیم، ماکان (کلکته)، کلاله خاور (مرحوم محمد رمضانی)، مسکو، و بنیاد شاهنامه از جمله تصحیح‌های درخور است و آنچه که دکتر سعید حمیدیان انجام داده نیز به همراه چند اثر دیگر شایسته تقدیر است، هرچند که:
شاهنامه، پیرایش جلال خالقی مطلق، بخش یکم، ۹۹۵ صفحه، بخش دوم ۱۲۱۲ صفحه رحلی، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۹۳، تهران.
طی سال‌های گذشته، سرآمد تمام نسخه تصحیح شده و صد البته الحق به حساب آمده و استاد خالقی مطلق، آن را تصحیح نهایی ندانسته‌اند، اما یک تصحیح، در این بین کاملاً مهجور و ناشناخته باقی مانده و نمی‌دانم، چرا چنین جفای آشکاری به:
شاهنامه فردوسی؛ تصحیح انتقادی، مقدمه تحلیلی و نکته‌های نویافته، مصطفی جیحونی، دوره پنج جلدی، ۲۲۲۹ صفحه وزیری، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰، تهران.
شده است؟
رنج دوست نازنین و وارسته‌ام، استاد مصطفی سیفی [صیفی] کار جیحونی، بر سر تصحیح انتقادی شاهنامه، پایان‌ناپذیر است و بر آن شدم تا در فرصت به دست آمده و روز بزرگداشت فردوسی، در واپسین سال قرن اخیر و یا اولین سال قرن جدید، با او گفت‌وگویی به عمل آورم و با ایشان تماس گرفتم. استاد جیحونی، مقیم شهر زیبای اصفهان می‌باشند و قرار گفت‌وگوی تلفنی با ایشان را روز بعد، معلوم فرمودند و در ساعت معین با ایشان تماس گرفتم و با بزرگواری فرمودند: ترجیح می‌دهم در این باره سکوت کنم و پاسخ را دوستداران فردوسی، خود طی سالیان آینده، درخواهند یافت. علی‌رغم اینکه اصلاً دلم نمی‌خواست رضایت به این امر دهم، از آنجا که استاد خوبم، نازنین دوست، مصطفی جیحونی، دارای روحی لطیف و نوازشگر است، سمعاً و طاعتایی گفتم و باشد در آینده، این توفیق را به دست آورم و گفت‌وگویی با او داشته باشم.
***
شاهنامه، کتاب مردم است و به همین دلیل نقالان، این کتاب ارجمند را در میان مردم و بخصوص قهوه‌خانه‌ها، برای عموم می‌خواندند و نقل می‌کردند.
شاهنامه نقالان، داستان‌های پهلوانی ایرانیان در زنجیره‌ای از روایت‌های سینه به سینه و سنّتی، طومار مرشد عباس زریری اصفهانی، ویرایش جلیل دوستخواه، پنج جلد رقعی، انتشارات ققنوس، ۳۸۰۶ صفحه، ۱۳۹۶، تهران.
در پیش‌گفتار ویراستار، که به آن بسنده می‌کنم، روایت زنده‌یاد جلال‌الدین همایی، هزار گفته درباره نقل و نقالی دارد: «… البته داستان سهراب‌کُشی نقال‌ها را در قهوه‌خانه‌های قدیمی شنیده‌اید. واقعاً قیامتی برپا می‌شد که دیدنی و شنیدنی بود. ای کاش مرحوم حاج مُرشد عباس اصفهانی، و نقالی او را در قهوه‌خانه‌های ناظر و خسرو آقای اصفهان دیده بودید که از چندهزار شنونده پیر و جوان به قول خودش در روز سهراب‌کشی، یک من اشک و یک دامن زر می‌گرفت».
***
گفت‌وگو با نقالی که فقط «شاهنامه‌خوانی» می‌کند، می‌تواند بسیار جذاب باشد. مرشدها و نقالان، اساساً، و فقط به شاهنامه بسنده نمی‌کنند و در زمینه‌های دیگر، از جمله وقایع عاشورای حسینی (ع) و داستان‌هایی چون یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، حسین کرد شبستری و امثالهم، نقل می‌گویند، اما در حال حاضر «امیر صادقی» یک استثنا است.
اگر گذرتان به خیابان شهید مدنی (نظام‌آباد سابق) چهارراه عظیم‌پور بیفتد، در ضلع جنوب شرقی این چهارراه، تندیسی زیبا از فردوسی، چشم‌نوازی می‌کند و در داخل کوچه مجاور آن، فردوسی سرا، تابلویی است که در برابر چشمان بیننده، شما را به داخل ساختمان فرا می‌خواند.
امیرصادقی که دارای «دکترای شاهنامه‌خوانی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان میراث فرهنگی» است، سال‌هاست که با وی دوستی دارم و نیک به یاد دارم، در اولین برخوردم با او در «خانه فرهنگ و هنر گویا» به من گفت: خیلی نامردی! جلال و جبروت مردانه‌اش به من گفت: حتماً کوتاهی در امری داشته‌ام که این مرد آراسته و عاشق ایران، به من می‌گوید: نامرد! و علت را پرسیدم و گفت: به همه جای تهران سرمیزنی و از طهران قدیم می‌گویی، اما سری به فردوسی سرا، جایی که به آن تعلق خاطر داری، نمی‌زنی؟ علت کوتاهی‌ام را دریافتم و از آن پس، اگر بگویم دو جان در یک کالبد با این مرد شریف شده‌ام. اغراق نکرده‌ام.
او، راستگو، صادق، خوشرو، بخشنده، مهربان، دستگیر، عاشق ایران و شاهنامه، مؤدب، دوست‌داشتنی، به دور از ریب و ریا، رفیقِ مرد، و در یک جمله همانند فردوسی: چون ایران نباشد، تن من مباد است، و به همین دلیل پایان‌بخش این مقاله را به گفت‌وگو با او که بارها با یکدیگر برنامه‌های مختلف تلویزیونی، نقالی و … داشته‌ایم، اختصاص دادم.

فردوسی پاک‌زاد

امیر صادقی می‌گوید: در ۲۵ خرداد ۱۳۳۰ در اصفهان پا به عرصه وجود گذاردم.
مادرم مریم نام داشت و از اهالی ایل بختیاری بود و با شاهنامه مأنوس، و زمزمه‌های هر روزه او، از اشعار فردوسی بزرگ چراغ مهر این شاعر گران مایه را در دل من، فروزان کرد. خانه ما در محله «پاماشین» خیابان ری بود و بچه‌ها «لب خط» یا همان گارماشین، مأنوس با قهوه‌خانه بودند. من که از سنین نوجوانی وارد عالم کار شده بودم. شباهنگام به قصد برگشت به خانه، سر راه به قهوه‌خانه‌ای می‌رسیدم که در آن نقل می‌گفتند و خوب به یاد دارم، چون کم سن و سال بودم، جرأت نمی‌کردم قدم به داخل قهوه‌خانه بگذارم و همان دمِ در، به نقل نقال گوش می‌دادم و گاهی قهوه‌چی که می‌دید از سرما می‌لرزم، یک چایی مجانی به من می‌داد و با پایان یافتن نقل و مثلاً کشته شدن سهراب، به دست پدرش رستم، گریان و نالان به خانه می‌رسیدم و مرحوم مادرم که مرا در آن حالت می‌دید، می‌گفت: چته ننه؟ سِگ پاچه تو گرفته؟ مادر زود از دنیا رفت. فقط ۴۹ سال داشت که ما را تنها گذاشت و برایش سرودم: چهل و نه بشد سال آن شیرزن، سر بانوان، محور انجمن، به گوش اندرون گفته مریم پدرش، به فرمان یزدان، خداوند عرش.
بعد از مادر که من فقط ۲۳ سال داشتم، آنچه را که از او به یاد داشتم را چون گنجی نهان، در سینه پروردم و از آن روز فردوسی، برایم همه چیز و همه کس شد.
او رویکردی نوین در شاهنامه‌خوانی دارد و سبک جدیدی را در این زمینه ارائه داده از آنجا که ذوق و قریحه‌ای، همانند فردوسی دارد، بداهه‌گویی و سرودن شعر به سبک و روش فردوسی، باعث شادمانی و تعجب اطرافیان می‌شود. او به هنگام نقالی، بیشتر بر روی سخن حماسی فردوسی تکیه می‌کند، تا حرکات بدن و آرایش چهره و «سربندی» که به سر می‌بندد و تن‌پوشی که در برکرده و گرزی که بر کف می‌گیرد، حال و هوای روزگار فردوسی را در برابر دیدگان بیننده، رقم می‌زند.
«پسر فردوسی» لقبی است که به او در خارج از کشور، به هنگام اجرای نقالی داده‌اند و در چهارگوشه عالم، او از فردوسی و فرهنگ شاهنامه گفته و می‌گوید.
انس بیش از ۶۰ سال با شاهنامه، او را چنان شیفته فردوسی کرده است که او را «شاعر خرد» می‌نامد و در برابر سؤال من: کدام بخش از شاهنامه را بیشتر دوست داری، می‌گوید: من عاشق بیش از ۶۵ هزار بیت سروده فردوسی هستم و قهرمانان شاهنامه از رستم گرفته تا سهراب و گرسیوز و افراسیاب و سیاووش و … برایم فرقی نمی‌کنند.
می‌گویم: شصت و پنج هزار بیت؟ برخی اشعار منسوب به فردوسی‌اند و ثابت شده منظومه سست یوسف و زلیخا، سروده فردوسی نیست، چرا این همه اختلاف بین نسخ شاهنامه وجود دارد، می‌گوید: یوسف و زلیخا را موافقم، ولی جای سؤال اینجاست، این کدامین آدم بیکار بوده که هزاران بیت شعر بر وزن شاهنامه سروده و به نام خودش «تخلص» نکرده است؟ می‌گویم: مثلاً؛ هجونامه سروده فردوسی است؟ می‌گوید: اگر نه تمام ابیات ان، به یقین بخش مهمی از آن، متعلق به فردوسی است و برخی از ابیات قوام شعر فردوسی را دارند، ضمن اینکه زبان به گاه سرودن «هجو» که از سر خشم سروده شده، می‌تواند نازل گشته و به استواری دیگر اشعار شاعر نباشد.
از او، درباره: زن و اژدها هر دو در خاک نه، می‌پرسم و می‌گویم: این شعر منسوب به فردوسی است، می‌گوید: عینیت این شعر «سودابه» است که قرینه داستان یوسف و زلیخا است و همان‌گونه که پیراهن یوسف، بی‌گناه دریده می‌شود، سودابه درباره سیاوش نیز چنین می‌کند و این گونه زن را فردوسی، لایق نیستی می‌داند و زن جایگاه والایی در حماسه او دارد.

فردوسی پاک‌زاد

او فردوسی را: شیر شمشیرکش، سرحلقه شاعران ایران و جهان، تندر کوهساران، آوای رعد، شراره بدر، یگانه روزگار خود و همه روزگاران می‌داند و می‌نامد و می‌گوید: شعر زیر را برای سنگ قبر فردوسی سروده‌ام، اما تاکنون موفق نشده‌ام مسؤولین را متقاعد سازم که آن را بر مزار آن بزرگوار حک کرده و استوار سازم:
چو فردوسی از این جهان پر گرفت
زمین چادر سوگ بر سر گرفت
جهانِ ادب تیره و تار شد
جهانی به سوگش گرفتار شد
نغُرّد از این پس به بیشه هُژبر
نه تندر غره شد به هنگام ابر
نه پیلی تبیره کِشد روز جنگ
نه هرگز عقابی شود تیز چنگ
نهنگان به دریای سوگ اندورن
دل ببر درنده، دریای خون
نه موجی به ساحل خرامد به مهر
نه خندان شود غنچه گُل به چهر
نپوشد به تن ساز جنگ و نبرد
تهمتن که بر دارد از آب گَرد
نپرسد کسی از کهن روزگار
جهان شد به کردار دریای غار
بگوید کنون صادقی در جهان
میان بزرگان و هم بخردان
و دیگر به ایران و کل جهان
سران دلاور، همه سروران
به سوگش دو رخساره گریان مکن
دریدن تو هرگز گریبان مکن
به شهنامه‌خوانی، تو یادش بدار
درودی چون باران به روحش به بار
صادقی می‌گوید: از ۲۷ سالگی نقل گفته‌ام و در سال ۱۳۷۰، فردوسی سرا را بدون هیچ چشم‌داشتی از این و آن برپا ساختم و تمام کسانی که در هر سن و سال، در این سرا، حماسه حکیم طوس را می‌اموزند، به صورت رایگان آن را فرا گرفته و معتقدم:
به کردار او در جهان مرد نیست
نبوده، نباشد و یا بعد نیست

فردوسی پاک‌زاد

و سعی دارم به تمام دلباختگان فردوسی بگویم: شاهنامه بخوانید، تا با تاریخ ایران و با ادب پارسی آشنا شوید و کاری به اختلاف نسخ ندارم و تمامی کسانی که برای تصحیح شاهنامه زحمت کشیده‌اند، قابل احترام می‌باشند، اما هیچ نسخه‌ای کامل نیست و مگر آنکه فردوسی، خود بیاید و بگوید کدامین نسخه به سروده‌هایش نزدیک است. او شاعری است، به تمام معنا انسان و انسانیت را معنا بخشیده است. فردوسی صد بیت را از دقیقی نقل می‌کند و امانتداری کامل است، و حماسه‌ای که می‌آفریند، تاکنون هیچ بنی‌بشری نتوانسته است همانند آن را بسراید و بعد از این هم نخواهد توانست و او یگانه همه ادوار است.
فردوسی در شاهنامه، به بیش از ۱۴۰۰ مضمون اشاره دارد کدامین شاعر را می‌شناسید که دریای ژرف اندیشه‌اش، این چنین فراخ و گسترده باشد؟ فردوسی، مورد غضب سلاطین وقت خود بود و اشعارش سینه به سینه و دست به دست، به روزگار می‌رسید و کاتبان آن، گاهی به بخشی از اشعار او بسنده کرده‌اند و به همین دلیل، تعدد نسخ وجود دارد و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم و دچار غلط‌انگاری می‌شوم.
او، فردوسی را شاعر «صلح» می‌نامد و برمی‌شمرد و در چکامه‌ای، تحت عنوان «صلح جهانی» چنین سروده است:
به هر جای گیتی خروش آورید
جهنده جهان را به جوش آورید
همه یک به یک مهربانی کنید
به کل جهان پاسبانی کنید
به صلح جهانی بکوشید سخت
به فرّ جهان، داور نیک‌بخت
جهان را بسازید همچون بهشت
مگویید هرگز سخن‌های زشت
بگویید کنون صادقی در جهان
میان بزرگان و هم بخردان
و دیگر به ایران و کل جهان
سران دلاور همه سروران
بگویید این جمله در گوش باد
که یک تن به گیتی پریشان مباد
پس آن گه چنین گفته آرید یاد
چون ایران نباشد، تن ما مباد
***
امیر صادقی اصرار دارد، همگان شاهنامه بخوانند:
کنون صادقی بر خروشد چو رعد
به هر زن بگوید، به مردانِ مرد
هر آن کس که شهنامه خوانی کند
چو رستم شود، پهلوانی کند
وگر زن بخواند شود ارجمند
کشد سر به نزدیک ابر بلند
جوان گر بخواند، وگر کودکان
شود نامشان در جهان جاودان
و وصیتی نیز دارد: فردوسی بزرگ سی‌سال رنج کشید تا این حماسه ملی را به نظم آورد و من پنجاه سال است که از او می‌گوید و هنوز کلاس اول هستم و فقط می‌تواند بگویم: من دوستدار فردوسی هستم و آرزویی بر دل دارم و از هیچکس چیزی نمی‌خواهم و تمنایی از دنیا بر دلم نمانده، الاّ:
بگفتم من این جمله را بارها
نوشتم به دفتر، به طومارها
یکی آرزو دارم اندر جهان
میان بزرگان و هم بخردان
هر آن گه که مرگم به بر در کشید
روانم سوی روشنی پرکشید
هر آن دم که جانم ز تن خسته شد
به راه گلویم نفس بسته شد
به خاکم سپارید در شهر طوس
به نزد خداوند کوپال و کوس
به زیر دو پای حکیم کهن
شوم خاک و دیگر نگویم سخن
هر آن کس که آید بدان جایگاه
دو چشمان من باشدش پایگاه
بدین آرزو دست کردم دراز
به پیشِ شما مردم سرفراز
از آن پس بمیرم دگر باک نیست
تنِ بی‌هنر را به جز خاک نیست
***
خجسته روز بزرگداشت زبان و ادب پارسی و حماسه‌سرای تمام قرون اعصار، بر دوستداران فرهنگ ایران زمین، مهنا و فرخنده.

فردوسی پاک‌زاد
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها