روزی که فردوسی شاهنامه را سرود از خواننده با هش و رای و دین درخواست تا آفرینََش کند. عیبی ندارد که یکی چون من کمبهره از هش و رای و دین هم بگوید: فردوسیا، هزار آفرینت. هزاران هزار آفرینت.
اگر یهودی در تاریخ پیامبرانش زنده است، عیسوی در تاریخ کلیسا و راهبرانش، و اگر تاریخ اسلام، چنان که شماری از تاریخنگاران (طبری، بلعمی، حمزه، و ...) نوشتهاند، تاریخ پیامبران و شهریاران (رُسل و مُلوک) است، فردوسی تاریخ ایران را تاریخ دادگری شهریاران و رزم پهلوانان برای نگاهبانی از داد میشناسد. شهریار ایرانی نخستین آفریده است، و نخستین حکمران جهان. تاریخ، سرتاسر گزارش حکومتگری ایرانیان است. در آن حکمرانی، دادگری مایه آسایش است (زمانه بی اندوه گشت از بدی) و ستمگری، نکوهیده چندان که اندر روزگار ستم، حتی بوی خوش به مشام نمی رسد (نبوید به نافه درون نیز مُشک) و ماه در آسمان، روشن نمیتابد. (به گردون نتابد چو بایست ماه/ چو بیدادگر شد جهاندار شاه).
دنیای فردوسی، دنیای واقعیتهاست. شاید از همین روست که فردوسی باید از دید همگان دور بماند و شاعرانی تبلیغ شوند که حواس مردم را به آسمان برمیگردانند، به امید پاداشهای معنوی در ازای پشت کردن به واقع! تا واقع دنیا برای آنانی بماند که در بلندترین اشکوبهای عرشهای خود استخر بسازند و دلفین بپرورند، و ساعتی به دست ببندند گرانبهاتر از درآمد چند ماهه بیشتری از مردم.
در این آشوب جهان، و اندرین تنگنای نفسگیر و دلتنگی بی پایان، من فردوسی را برتر می شناسم، و بر راه او روانم. او تنها راهنمای من ایرانی و هم تنها راه ممکن برای من ایرانی است، اندر روزگاران. گو، هر شب و هر روز از آسمان خرافه ببارانند. گو، هزار بار هم فردوسی را و پهلوانان و شهریاران دادگر ایران را بازیچه کنند. از خاور تا باختر عالم. از همگان خلق، تا نامداران عرصه سخن.
روزی که فردوسی شاهنامه را سرود، از خواننده با هش و رای و دین درخواست تا آفرینَش کند. عیبی ندارد که یکی چون من کمبهره از هش و رای و دین هم بگوید: فردوسیا، هزار آفرینت. هزاران هزار آفرینت.
نظر شما