به بهانه انتشار ترجمه جدید کتاب «ماه و شش پنی» از سوی نشر ماهی، به معرفی این کتاب و مروری بر آن پرداختهایم.
پستامپرسیونیسم اصلاحی است که از حدود قرن هجدهم در اروپا رایج شد و طیف وسیعی از اقسام هنر را در بر میگرفت. یکی از حوزههایی که در این جریان از دیگر شاخههای هنری عقب نماند، نقاشی بود. این مکتب که بر بیان مفاهیم درونی به وسیلۀ رنگها و استحکام ساختار تاکید میکند، هنرمندانی مانند ونسان ونگوک، هانری روسو و گوگن را پرورش داد که این آخرین نفر همان است که نقش محوری را در داستان «ماه و شش پنی» ایفا میکند.
ویلیام سامرست موام یکی از پرکارترین نویسندگان قرن بیستم انگلستان به شمار میآید. او که در عنفوان جوانی پزشکی را پیشه خود قرار داده بود، با نوشتن اولین داستانهایش مانند «لیزای لمبث» به سوی ادبیات کشیده شد و این قلمرو را به ملک مسلم خود بدل کرد. نوشتههای او در سالهای بعد موردتوجه فیلمسازان هالیوود و حتی نمایشنامهنویسان قرار گرفت. فیلمهای سینمایی و تئاترهای متعددی بر اساس نوشتههای او ساخته و اجرا شد و موام را به شهرتی جهانی رساند. «ماه و شش پنی» نیز یکی از آثار مشهور این نویسنده است که با جایگزینی برخی شخصیتها و تغییردادن برخی روایتها و به کلام دیگر، با بازآفرینی یک داستان حقیقی شکل گرفته است. داستان مردی سرشار از نبوغ، استعداد و شور آفرینش که تصمیم حیاتیاش، آن هم زمانی که همهچیز در زندگیاش به ثباتی ظاهری رسیده است، دنیا او و دیگران را زیر و زبر میکند و یادگارانی برای مردم اعصار دیگر به جای میگذارد.
بحرانی در چهلسالگی
«ماه و شش پنی» از زبان کسی روایت میشود که خود نیز شخصیت جالبی دارد و ما تا آخر داستان نامی برای او نمیشناسیم. او نیز مثل نویسنده ویلیام سامرست موام درس پزشکی خوانده و به دنیای ادبیات، هنر و تئاتر علاقه بسیاری دارد. راوی داستانش را با نقدی بر آثار دیگری که درباره موضوع صحبتش است، آغاز میکند و پس از آن به مقصود خویش میپردازد. از زبان همین راوی حاضر در داستان است که ما با چارلز اسکریتلند -که بر اساس شخصیت گوگن ساخته و پرداخته شده است- آشنا میشویم.
چارلز اسکریتلند دلال بورس است. زندگی آرامی دارد با زنی سربهراه و وفادار و فرزندانی آیندهدار. یک دختر و یک پسر. خانوادهاش به رفتوآمد با نویسندگان و هنرمندان علاقهمندند و خانه و زندگیشان را مطابق مد روز آراستهاند؛ اما خود چارلز همیشه برای مهمان خانهشان یا میزبانانشان علامت سوال بزرگی است. او همنشین خوبی محسوب نمیشود و کسی به دیدنش علاقهای ندارد، جز همین راوی ما که بهاصرار، توسط بانوی خانه استریکلند به ضیافت شامی با حضور چارلز اسکریتلند دعوت میشود. آنچه گره این داستان محسوب میشود، ترک ناگهانی این زندگی مرفه توسط چارلز اسکریتلند است. او نامهای از خود به جا میگذارد که بنا بر آن دیگر نمیتواند این زندگی را ادامه بدهد و میخواهد به پاریس برود. او که حتی یک پنی برای اهل خانهاش باقی نگذاشته است، همگان را در بهت و حیرت فرومیبرد. شایعات شروع میشوند. اولین احتمالی که به ذهن نزدیکان میرسد، فرار چارلز اسکریتلند از خانه به خاطر زنی دیگر است. بر اساس همین حدس است که خانم اسکریتلند از راوی ما میخواهد که برای برگرداندن شوهرش به پاریس برود و این آغاز دوستی راوی چارلز اسکریتلند است.
رویارویی راوی و چارلز اسکریتلند ما را با سلسله گفتوگوهای جالبی مواجه میکند که نشان از قطعیبودن تصمیم اسکریتلند و شوریدگی ناگهانی او دارد. او در پاسخ به سوال راوی که او را در مقابل وجدانش قرار میدهد و چنین اعمالی را شرمآور میخواند، پاسخهایی میدهد که وجود هر زن دیگری را در زندگیاش منکر میشود و بعد از سوال و جوابهای بسیار، در پاسخ به سوال «پس محض رضای خدا! چرا او را ول کردید؟» میگوید: «میخواهم نقاشی کنم.» راوی بعد از شنیدن این جواب با تعجب میگوید: «اما شما چهل سال دارید!» و پاسخ بعدی او را به حیرت عمیقتری فرومیبرد: «به خاطر همین به فکر افتادهام که الان بهترین وقت شروعکردن است.»
معمول است که انسان در مسیر گذر از سنین میانی زندگانیاش به افکار و احساساتی دچار شود که او گرفتار اندیشههای عمیق، تصمیمات ناگهانی یا در بعضی موارد، افسردگی میکند. این مسئله که از آن با عنوان «بحران چهلسالگی» یاد میشود از دید روانشناسان تنها با یک سوال آغاز میشود: آیا این زندگی همان است که من میخواستم؟ افرادی که در این سن و سال هستند، معمولا نمیتوانند تغییری در اوضاع زندگی خود ایجاد کنند. اگر جواب آن سوال منفی باشد، آنچه پیش میآید قابلپیشبینی نیست.
تصمیمات شخصیت اصلی «ماه و شش پنی» نیز از این منظر قابلدرک است. او که در کودکی به نقاشی علاقهمند بوده و به واسطه ممانعتهای پدر و بعد از آن روزمرگیهای زندگی زناشویی امکان پرداختن به آن را نداشته است، اکنون، در مواجه با این رستاخیز درونی، تنها یک پاسخ دارد: «باید نقاشی کنم. چارهای ندارم. نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. وقتی کسی در آب میافتد، دیگر مهم نیست چقدر شنا بلد است؛ باید خودش را از آب بیرون بکشد؛ وگرنه غرق میشود.»
از ایده تا عمل
آنچه در ادامه داستان میخوانیم به عبارتی روایتی از ریاضتی است که چارلز اسکریتلند در راه نقاش شدن به خود تحمیل میکند. او از زنان کناره میگیرد. غذایش را کم و کمتر میکند تا بتواند ابزار نقاشی را برای خود فراهم کند و یک بار هم تا دم مرگ پیش میرود و توسط استرووه نجات مییابد. نقاشی که با همسرش زندگی خوش و خرمی دارد؛ اما به واسطه علاقهاش به اسکریتلند و برق نبوغی که در چشمان او میبیند؛ همهچیزش را از دست میدهد و بار دیگر حضور اسکریتلند است که دلیلی بر نابودی است. استرووه که شاهد علاقه همسرش به اسکریتلند است، از سر راه آن دو کنار میرود و اسکریتنلد نیز پس از آنکه کارش با آن زن، به عنوان منبع الهامش تمام میشود، او را رها میکند و باعث خودکشی او میشود.
گویی حضور اسکریتلند باعث ویرانی و در پس آن تولدی دیگر است. تولدی که با حقایق همراه است و پرده از رازهای کوچک و بزرگ جهان هستی برمیدارد. در طول داستان ما با توصیفات بسیاری از تابلوهای او مواجهیم. همه بازدیدکنندگان تابلوهای اسکریتلند آنها را عریان، صریح و حتی نامتناسب میخوانند. بازدیدکنندگانی که در خطوط بعد شاهد پشیمانیشان برای نخریدن یکی از تابلوها هستیم: صراحت و خروج از تناسب حالا مشتریانی دارد.
مرگ این شخصیت اسرارآمیز نیز با شگفتی همراه است. او که با از سر گذراندن حوادث بسیاری حالا در تاهیتی، جزیره های دورافتاده در شرق به همراه همسر جدیدش و دو فرزند زندگی میکند، غرق در کار خود است و به اطرافش هیچ توجهی ندارد. همرنگ بومیان شده و توانسته است به آنچه میخواهد، به آن ندای قلبی اش برای نقش زدن و رنگ ساختن پاسخ درستی بدهد. او آنچنان در کار و اندیشههایش غرق شده که متوجه تغییرات چهرهاش نمیشود و آتا همسر دومش است که متوجه بیماری جذام در او میشود. اوج این داستان آنجایی است که پزشک معالج بر بالین مردی که اینک مرده است میرسد و دیوارهای اتاق را پوشیده از نقاشیهای عجیب میبیند. تصاویری از آدم و حوا، بهشت عدن، نخستین آدمیان، اسرار آفرینش و نقشهایی از این دست. شگفت آنکه پزشک متوجه نابینایی و از بین رفتن چشمهای اسکریتلند در اثر جذام میشود. آتا و پزشک تنها کسانی هستند که آن دیوارنگارهها را دیدهاند؛ چراکه بنا بر وصیت اسکریتلند، آن خانه به آتش کشیده میشود و این چنین است که حماسیترین صحنه داستان خلق میشود. گویی به بیاعتنایی آنچه در حال گذر است، تا دم مرگ نیز اسکریتلند را به حال خود وانمیگذارد. او که به مقصود خود رسیده است، با دلی آرام به خواب مرگ فرومیرود و دیگر چه اهمیتی دارد که جهانیان بدانند چه حوادثی در این گوشه ناشناخته از جهان در جریان است؟
مرگ اسکریتلند او را به اهل دنیا میشناساند. بعد از آن است که ارزش آثار او شناخته میشود و پیروانی در مکتب خویش مییابد. راوی نیز بعد از بیان چگونگی این اتفاق نزد خانم اسکریتلند میرود و او را نیز بنا بر پیش بینی همسرش، موفق و ازیادبرده مییابد. او حتی به چارلز اسکریتلند میبالد و خود را در افتخارات او شریک میداند و این نقطهای است که داستان در آن به پایان میرسد.
«ماه و شش پنی» داستان ارزشگذاریها، گرهها و تصمیمات است؛ به گونه ای که در سراسر داستان به شخصیتهایی برمیخوریم که زندگی پرتلاطم امروزشان معلول تصمیم شورانگیز دیروزشان بوده است. بدین طریق نویسنده با بیان یک الگوی ثابت و نشان دادن الگوهای دیگر قصد دارد به معنا و مفهوم متفاوت زندگی در نظر آدمیان تاکید کند. او گاه این مقصود را در قالب پیامی اخلاقی از زبان یکی از شخصیتها، در بیشتر مواضع راوی، بیان میکند و در موارد دیگر این مسئله به برداشت خواننده از کلیت ویژگیهای شخصیتی آدمهای قصه بستگی دارد و این یک اصل حقیقی و راستین است. به قول راوی بینام ما: «آیا دست زدن به دلخواهترین کارها، زیستن در شیرینترین حالها و خاطرآسوده داشتن به معنی به گند کشیدن زندگی است و جراح برجستهای بودن و سالی دههزار پوند درآمدداشتن و با زنی زیبا زندگی کردن به معنی کامروایی؟ به گمان من همهچیز بستگی دارد که آدمی برای زندگی چه معنایی قائل است و از جامعه و فرد چه خواستهای دارد.»
«ماه و شش پنی» به قلم ویلیام سامرست موام نوشته شده و شهرزاد بیات موحد آن را ترجمه کرده است. نشر ماهی نیز این کتاب را در 288 صفحه با قیمت پنجاههزار تومان روانه بازار کرده است.
نظر شما