«حسین ضمیری» بهتازگی کتاب شعر مصوری را به گویش گرگانی با عنوان «افسانه بابودردا» به همت نشر پیک ریحان منتشر کرده که تصویرسازی آن بر عهده «مهدیه محمودی» بوده و در 36 صفحه و تیراژ هزار نسخه روانه بازار نشر کرده است.
به بهانه انتشار این کتاب، با او درباره تبارشناسی قصهی بابودردا، قصهها، افسانهها و گویش گرگان زمین به گفتوگو نشستیم که در ادامه ازنظر مخاطبان میگذرد.
شما با کولهباری از تجربه، شعر و نوشته چاپنشده و درعینحال بانی و پیگیر چاپ آثار بسیاری از اهل قلم، چه شد که تازه و در 50 سالگی نخستین قدم برای چاپ کتاب را با انتشار کتابچه «افسانه بابودردا» برداشتید؟
چاپ کتاب، به سن و سال آدم ارتباطی ندارد؛ به احوالات داخلی فرد مربوط میشود. وقتی حس میکنیم که حرفی برای گفتن داریم و پس از نوشتن آن سطرها، مجبور به پس گرفتنشان نمیشویم، آنوقت اقدام به تألیف و چاپ میکنیم. به نظرم یک مؤلف هنگامی دستبهقلم میبرد که میداند بهجز دستبهقلم بردن ندارد.
سال 54 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گرگان راهاندازی شد و من از اردیبهشت 55 بهعنوان نهمین عضو این کانون، در کلاسهای آموزشی و پرورشی شرکت کردم. از سال اول ابتدایی، مربیان مرکز به ما آموزش دادند که در هنگام حضور در خانوادههایی که بزرگترهای آنها در قید حیات هستند، سعی کنید با آنها ارتباط برقرار کرده و اَتَل ها و متلها، ضربالمثلها، بازیها و آدابورسوم قدیمی را نوشته و جمعآوری کنید.
بُن مایهی این کتاب به سالهای ۶۲ و ۶۳ برمیگردد که برای اولین بار این حکایت فولکلوریک را از مادربزرگ مرحومم شنیدم و لذت وافر بردم. در سال ۹۳ شروع به بازآفرینی این روایت گرگانی در قالب شعر و به لهجه گرگان کردم و در سال ۹۵ این کتاب با تصویرگری آماده چاپ شد.
همچنین از سال ۶۷ با انتشار اولین شعر با گویش گرگانی با عنوان «بَشِ گرگان» در حوزه ادبیات فولکلور حضور پیدا کردم و تا اکنون جانودل به آن سپردهام. حال اینکه چرا چاپ آن تا به امروز طول کشیده خود حکایتی دیگر است. البته لازم به ذکر است که با همین داستان و اشعار، نمایش خیابانی به نام «آش بابودردا» تدوین، تنظیم و در جشنواره تئاتر استان به اجرا درآمد.
«بابودردا» ریشه در کهن قصهها دارد؛ لطفاً کمی درباره تبار این افسانه و قصهی جاریاش در گرگان زمین که دستمایه خلق این مجموعه کردید بگویید؟
فکر میکنم در ایام قدیم ازآنجاییکه امکانات صوتی، تصویری، مکتوب و شبکههای مجازی بسیار کمتر بوده، مردم برای پُر کردن فضاهای خالی زندگانی خود (بنا به داراییهای فرهنگی موجود در اعتقادات دینی و اجتماعی) سعی بر ایجاد آیینهایی تازه میکردند تا ضمن ایجاد همبستگی و اتحاد بیشتر، گذران زندگی را راحتتر کنند.
برگزاری و اجرای یک آیین نیازمند چند ویژگی خاص است؛ اول پیرنگ اصلی آیین که در آن میبایست به ظرایف تاریخی و جغرافیایی منطقه دقت نظر ویژه داشت. دوم قدرت اجرایی آن آیین توسط جامعه پیرامونی و سوم همراه کردن و جا انداختن ضرورت اجرای آیین توسط مردم و در گام چهارم، تکمیل آیین در سالهای متمادی و تحویل آن به نسلهای بعد است.
در خصوص افسانه آش بابودردا نمیتوانم ریشه تاریخی دقیق آن را اعلام کنم، اما به جرات میتوانم بگویم که اجرای این آیین در کاهش استرس و اضطراب جامعه از سالها پیش در شهر گرگان، بسیار مؤثر بوده است. اینکه آیین با تمامی ظرایف اجرایی آن به نسل هم سن و سالهای بنده رسیده، نشانگر ریشههای درست و عمیق آن است.
با نگاهی به تاریخ شفاهیهای مکتوب شده، در شهرستانهایی چون «سروستان»، «کازرون» و یا دیار خراسان و حتی تهران، آشی با نام «آش ابودردا» تقریباً با همین قصه طبخ میشود؛ تفاوت این آش و قصهاش در گرگان با دیگر اقلیمها چه چیزهایی است؟
بُنمایه آش بابودردا در شهرهایی که شما نام بردید و حتی شهرهای اطراف گرگان مانند شاهرود یکی است. اینکه ریشهیابی کنیم کدام اول بوده و کدام دوم بوده به نظر من کار بیسرانجامی است. چه فرق میکند ریشه در کجا دارد؟ سفرها، مهاجرتها، دادوستدها و کوچهای دائمی اسباب انتقال و پیوندهای فرهنگی در بین خانوادهها را فراهم میآورد. با ازدواج بین قومیتهای مختلف (که صدالبته به کوچ اقوام ارتباط دارد) مفاهیم و آیینهای فرهنگی در بین ساکنان جغرافیاهای دوخطه یا چند خطه را جابهجا کرده و نهادینه میکند. برای همین نمیتوان بهدرستی تشخیص داد که از گرگان به شهرهای دیگر صادرشده یا بالعکس.
ندانستن ما دلیلی بر نبودن نیست. دسترسی به حکایات کهن و بازآفرینی آنها، لحظاتی ناب دارد و باعث میشود تا احساس کنیم دارای ریشههای عمیق در حوزه فرهنگ و هنر هستیم. افسانههای موجود در آواها و نواهای فولکلوریک استان گلستان را میتوان در لابهلای کار آواها، راویان چیرهدستی چون بزرگان خانواده و همچنین چوپانان هر استان شنید و استخراج کرد.
عدم اعتنای ویژه و تخصیص بودجه خاص برای پرداختن به حفظ و انتقال و مفاهیم فرهنگعامه توسط مدیران تخصصی حوزهی فرهنگ از قبیل، آموزشوپرورش، دانشگاهها، میراث فرهنگی، فرهنگ و ارشاد اسلامی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سازمان فرهنگی ورزشی شهرداریها، اداره کل امور اجتماعی استانداری و حتی رسانههای مکتوب و مجازی، صداوسیما در کشور و بهتبع آن در استان، باعث از بین رفتن و فراموششدن سهوی و عمدی آن شده است.
شاید در پارهای از اوقات و بهصورت گذرا لحظاتی به این مقولهی فرهنگی پرداخته باشند؛ اما هیچگونه ریلگذاری تخصصی و مستمری را در سالهای خیلی اخیر تاکنون شاهد نیستیم؛ و اینجاست که این پرسشها مطرح میشود که آیا بهراستی ما امانتداران خوبی برای نسلهای آینده خواهیم بود؟ اصلاً آیا پاسداشت این فرهنگ غنی و آماده برای هیچ مدیر ارشد، میانی و صفی در کشور بهعنوان یک ضرورت تلقی میشود؟
شما گویش گرگانی را برای خلق این مجموعه در قالب شعری خوشخوان و آهنگین در نظر گرفتید؛ لطفاً کمی درباره این گویش بگویید و اینکه چه ویژگیهایی دارد که میتواند وجه تمایزش با دیگر گویشها و زبانها باشد؟
بههرحال هرکسی نسبت به زادگاه خودش اظهار دین و تعلق خاطری دارد. من نیز بنا به سالها شاگردی کردن و پژوهش در حوزهی فولکلوریک گرگان، لهجهام را بسیار دوست داشته و ضمن احترام به پیشینیان، سعی میکنم با رعایت امانتداری تمام؛ واژگان، تلمیحات، ضربالمثلها و آیینهای آنها را به نسل بعدی (بهصورت کامل و جامع) تحویل بدهم.
ایمان دارم که فولکلوریک در ذات خود حداقل شناسنامه تاریخی جغرافیای و ادبی منطقه را سالهای متمادی به دوش میکشد؛ بههرحال زبان مهمترین وسیله ارتباط بین انسانها از روز اول بوده و پلی مطمئن برای ایجاد تمدن فرهنگ و ثبت ادبیات است و پویندگی موجود در ذات زبان و پالایش آن در تحولات تاریخی باعث میشود تا شاهد تغییرات ویژگی در حوزههای معنا لفظ دستور صوت و در مفاهیم باشیم.
پس از انتشار زبان رسمی فارسی دَری در سراسر کشور ازجمله گرگان به آهستگی شاهد تأثیرپذیری زبان طبری در ناحیه گرگان هستیم. تأثیرپذیری باعث شد تا کلمات و واژگانی از زبانهای فارسی، ترکی، مغولی، شیرازی، گیلک و استرآبادی به این لهجه راه پیدا کنند.
گویش گرگانی درواقع وامدار حضور سلاطین و پادشاهان دورههای تاریخی در منطقه بوده و پس از هر دوره شاهد حضور کلماتی جدید در آن هستیم. این واژهها در طول زمان دچار تغییرات نیز شده و آنچه امروز به ما رسیده مجموعهای بینظیر از زبان فرهنگهای بومیشده در گرگان است.
خیلی از مهاجرینی که در منطقه گرگان حضور دارند فکر میکنند که زبان گرگانیها فارسی غالب در کشور است، اما لحظهای که دو گویشور در هنگام مواجهه با یکدیگر به گفتگو میپردازند برای خیلیها نامأنوس و غیرقابل رمزگشایی است. درواقع واژگان و کلمات موجود در فولکلور گرگان خود دارای یک دائرةالمعارف خاص است.
شما و انگشتشمار افرادی به گویش گرگانی اهمیت میدهید و از هر کوششی برای حفظ و احیا آن فروگذار نیستید؛ لطفاً کمی درباره دلایل این کمتوجهیها بگویید و برای زنده ماندن آن باید چه اقداماتی صورت بگیرد؟
گرگان دارای خصوصیات فرهنگی خاصی است. در این شهر به خاطر استفاده از گویش فارسی روان، باعث شده که دیگر اقوام بهراحتی در آن سکونت کنند. بارها از خودم پرسیدهام که اینیک فرصت است یا یک تهدید؟ و در پاسخ به خود گفتم تاریخ بستر خود را در روی زمان پهن کرده است. زمانِ اکنون ما، حامل قومیتهای مختلفی است که در این شهر سکونت میکنند، ازدواج میکنند و تبادل فرهنگی و اجتماعی بین قومیتی در آن پدید میآید. به نظر شما آیا میتوان در این آوردگاه تاریخی، شاهد پاسداشت اصالت فولکلوریک فرهنگ و لهجه گرگانی باشیم؟
به نظر بنده بسیار محتمل است این اتفاق رخنمون پیدا کند. متأسفانه در سالهای اخیر شاهد آن هستیم که ساکنین اصلی گرگان نسبت به لهجه و فولکلور خود نگاهی ویترینی و موزهای دارند؛ یعنی بهجای آنکه مانند دیگر اقوام دارای خردهفرهنگ در گرگان، از لهجهی خود استفاده کنند، آنها را قاب کرده و به دیوار آویختهاند و این یعنی کمکم بهسوی انحلال این گویش پیش میرویم.
حتی اگر مسئولین شهر هم بخواهند (به علت کوچ خردهفرهنگ و منطقه) دیگر نمیتوان جلوی این برخورد و ضایعهی فرهنگی را گرفت. درواقع بنده و تنی چند از دوستان، خاطر خود را تسلی میکنیم و دیگر هیچ.
البته میتوان برای زنده ماندن این لهجه با برگزاری شبهای شعر و داستان، همایشهای گویشوری، پژوهش، تألیف و چاپ کتاب وقت دیگری به آن داد، اما در کل نیازمند یک پالایش کامل است و لازم است تا فرهنگستان زبان فارسی کشور و شورای فرهنگ عمومی استان، نگاهی جدیتر - قبل از تمام شدن و از بین رفتن - به این مقوله داشته باشند.
نظر شما