ارول موریس مستند ساز آمریکایی در کتاب «زیرسیگاری» فلسفه دانشگاهی را از این جهت به چالش میکشد که به جای جستجوی حقیقت، گرفتار هزارتوی تفسیر متنهایی پر از ابهام و ایهام شده است.
در بخش «سخن مترجم» آمده است: «ارول موریس، مستندساز مشهور آمریکایی، در سال ۱۹۷۲ با یک توصیهنامه به پرینستون آمد تا زیر نظر تامس کوهن در مقطع کارشناسی ارشد فلسفه بخواند. کوهن امیدوار بود این دانشجوی با استعداد عضوی از حلقه نسبیگرایانی شود که در آن زمان اندیشه خود را با ادبیات و زبان کوهن ترویج میدادند. اما موریس در طول مدت تحصیل با نسبیگرایی کنار نیامد. او مدام نقدهایی مطرح میکرد که کوهن پاسخی برایشان نداشت. کوهن به جای ارائه پاسخهایی قانع کننده، نخست از او خواست مثل قبل دانشجوی خوبی باشد. بعد هم او را از شرکت در سخنرانی سول کریپکی منع کرد. موریس سرپیچی کرد و رابطهاش با کوهن شکراب شد. در آخر هم یک بار که موریس اشکالی به نسبیگرایی وارد کرد، کوهن عصبانی شد و با زیر سیگاری به او حمله کرد.
کوهن ابتدا با پرتاب زیرسیگاری او را از دفتر کار خود بیرون انداخت و سپس، با نفوذی که داشت، او را از دانشگاه پرینستون اخراج کرد. موریس بعد از اخراج از پرینستون فلسفه را رها نکرد و اکنون در آمریکا به کارگردان فیلسوف، معروف است. او در سال ۲۰۱۸ و در اوج شهرت زیر سیگاری را برگرداند. البته نه به سمت کوهن که سالها پیش از دنیا رفته بود، بلکه به سمت اندیشه کوهن، یعنی نسبیگرایی، که بیش از هر زمانی در حال تضعیف بنیانهای فکری و ارزشهای انسانی است. موریس با نقد نسبیگرایی که از نظر او در تقابل با دستاوردهای عقلی و علمی بشر است، از حقیقت مستقل از ذهن و توانایی عقل برای کشف آن حمایت میکند. او دیدگاه فلسفی خود را واقعگرایی پژوهشی مینامد تا از ادعای خطاناپذیری و اتهام جزماندیشی فاصله بگیرد.»
همچنین در «پیشگفتار» این کتاب میخوانیم: «از همه جای اتاق خاکستر و ته سیگار فرو میریخت. زیرسیگاری بلوری را تامس کوهن، یکی از برجستهترین روشنفکران قرن بیستم، پرتاب کرد. آیا سر من را هدف گرفت؟ مطمئن نیستم، اما یادم هست که زیر سیگاری به عمد و با نفرت به سمت من پرتاب شد. شاید تصور کنید این اتفاق در مکانی دورافتاده و احتمالا در زمانهای گذشته رخ داده است، اما اشتباه میکنید. کاملا اشتباه میکنید. این پرخاشگری در مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون نیوجرسی رخ داد - مرکزی مستقل برای تحقیق نظری و پژوهش فکری که در سال ۱۹۳۰ تأسیس شده است؛ خانه علمی افرادی مانند آلبرت اینشتین، یان فون نويمان و کورت گودل. عدم تناسب بین جرم و محل ارتکاب جرم این رویداد را زنندهتر میکند. پناهگاه برخی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، که از عدم تساهل آلمان نازی فرار کردند، به محلی برای ارتکاب اعمالی به دور از تساهل تبدیل شد. البته فقط عدم تساهل نبود، خشونت عملی بود.»
در «مقدمه» این کتاب نیز آمده است: «اکنون بیش از ۵۰ سال از انتشار کتاب ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن میگذرد، کتابی که بسیاری آن را یکی از شاهکارهای قرن بیستم میدانند. من آن را شاهکار نمیدانم. گرچه در مورد آن هزاران مقاله و کتاب ستایش آمیز نگاشته شده، از نظر من در بهترین حالت مثل سنگ خانگی مد و هوسی زودگذر است. وقتی برای نخستین بار این مطلب را نوشتم، سردبیر و دیگران به سرعت این انتقاد را مطرح کردند که مدها زودگذرند، در حالی که اشتیاق به کتاب کوهن نیم قرن است ادامه دارد. ضمن آنکه کتاب ساختار، برخلاف سنگ خانگی، هرگز به عنوان همدمی آرامش بخش و راهحلی برای تنهایی شهرنشینان در یک جامعه پساصنعتی فروخته نشد. بنابراین کتاب ساختار دقیقا شبیه سنگ خانگی نیست. شاید چیزی که پدید آمد بیشتر شبیه یک فرقه باشد و کوهن به عنوان رهبر این فرقه کالای فکری مسمومی را با برند تجاری خود رواج میدهد.
در فیلم کونان بربر اثر جان میلیوس، یک دستفروش در مورد فرقه «ست» به کونان میگوید: «دو سه سال پیش، این فقط یک فرقه فریبنده مثل سایر فرقهها بود. اما اکنون مثل قارچ همه جا روییده».پس نوعی سرسپردگی در کار است: شیفتگی نابجا نسبت به یک شخص یا یک شیء. یا شاید مانند داستان «لباس جدید پادشاه» موردی از جنون اجتماعی است؛ نوعی تمایل تقریبا غیر قابل توضیح برای پذیرش مهملات، صرفا به این دلیل که دیگران آن را میپذیرند. کتاب ساختار در غبار کنایه و ابهام به پیش میتازد. در بهترین حالت التقاطی ناقص و بیشرمانه است از کارهای افرادی مانند لودویگ ویتگنشتاین، چارلز داروین، رودولف كارنپ، نوروود راسل هانسون، الكساندر کویره، جروم برونر و دیگران. در بدترین حالت حملهای به صدق و پیشرفت است.
برخی از فیلسوفان و مورخان علم که با مناقشات مطرح در خصوص کار کوهن آشنا هستند بر این باورند که بیشتر آنها حل شدهاند. استدلال من چیز دیگری است. اما این مناقشات چیست و چرا باید مهم باشند؟ اصلا چرا باید برای شمای خواننده اهمیت داشته باشند؟ فکر میکنم به فردی بستگی دارد که این پرسش را از او میپرسیم. اما در نظر من، این مناقشات به مسائلی جدی درباره چگونگی پیوند زبان با جهان، ماهیت صدق، ارجاع، واقعگرایی، نسبیگرایی و پیشرفت اشاره دارند. هنوز پاسخ قاطعی به این مسائل ارائه نشده است. آیا میتوان به گذشته معرفت پیدا کرد؟ آیا علم به سمت فهمی واقعیتر از جهان فیزیکی پیش میرود؟ یا علم صرفا یک دیدگاه و یک پدیده جامعه شناختی است که بازتابی از اجماع است و نه صدق؟»
نظر شما