سروش مظفرمقدم، به بهانه سالروز تولد خالق «ما سهنفر هستیم»:
قلم غفارزادگان چون شخصیتش، بیتکلف، روان و ساده است
سروش مظفرمقدم، نویسنده و منتقد ادبی به بهانه سالروز تولد داوود غفارزادگان، یادداشتی را در اختیار این خبرگزاری قرار داده که در ادامه میخوانید.
غفارزادگان همیشه خودش است؛ بدون روتوش و دستکاری. لهجهای شیرین دارد و گاهی که سر حوصله باشد با جزئیات در مورد مطلبی، داستانی یا خاطرهای ادبی حرف میزند. یادم است نخستینباری که او را دیدم، خیلی جوان بودم. فکر میکنم اوایل دهه هشتاد بود. او در انتشارات مدرسه دستاندرکار به راه انداختن پروژهای ادبی برای نوجوانان شده بود و میخواست نویسندگان جوان و بااستعداد بیایند و با توجه به تخصصشان، موضوعی را انتخاب کنند و داستانی بلند برای نوجوانان بنویسند. موضوعات البته معلوم بودند. این سری کتابها قرار بود درباره مشاهیر فرهنگ و ادب و سیاست باشد؛ از ملکالشعرای بهار گرفته تا مولانا و فردوسی و عراقی و دیگران. با دوست مشترکی به دفتر انتشارات مدرسه رفتیم و آنجا بود که نخستينبار غفارزادگان را دیدم. لبخند کمرنگی روی لبهایش داشت و چشمهایش مهربان و آرام بودند. کمی صحبت کردیم و بعد نوبت رسید به کار. چون معرف داشتم و یک عنوان کتابم منتشر شده بود، پذیرفت در این پروژه مشارکت کنم. با گشادهدستی پذیرفت. عناوین را بررسی کردیم و از آنچه در تهبساط مانده بود، یکی را انتخاب کردم.
یادم است غفارزادگان میگفت درست است که موضوع معلوم است؛ اما سعی کن خلاقانه و هنری بنویسی؛ نه سفارشی و سرهمبندی شده. از این نکتهاش خوشم آمد. دیدم آدمی اداری و فاقد درک هنری و فرهنگی نیست؛ بلکه جان مشتاقی است که سعی دارد هنر را به عرصه سخت تنگ مناسبات و روابط شبه فرهنگی ادارهجاتی وارد کند. باری من به مشهد آمدم و به دلایلی نتوانستم کار را به پایان برسانم؛ اما خاطره دیدار و گفتوگوهایم با غفارزادگان در ذهنم باقی ماند.
بعدترها نیز او را یکیدوباری در مشهد و تهران دیدم. پیرتر شده بود؛ اما همان نگاه مهربان، لهجه شیرین و بذلهگوییهای گاهوبیگاهاش را حفظ کرده بود و البته آزادوارگی ذاتیاش را. باید اعتراف کنم من با غفارزادگان هرگز رفاقتی نداشتم. هیچگاه رخصتی نشد که بیشتر حضورش را درک کنم؛ اما در همان مجالهای اندک و برخوردهای کوتاه، به دلم نشست.
قلم غفارزادگان نیز چون شخصیتش، بیتکلف و روان و ساده است. به یاد دارم کتاب «اسرار مرگ آقامیر» و بخشی از رمان «کتاب بینام اعترافات»ش را خواندم و خوشم آمد. به گمانم خوب بلد است چگونه بنویسد و چطور خوانندهاش را درگیر متن کند. این هنر اوست. او در نوشتههایش، شعر و شعار نمینویسد و داستانهای کوتاهاش، ترکیبی از کشف و شهودشخصی، شگردهای ادبی و مضامین بکر و ساده هستند. البته که در بسیاری از داستانهایش نیمنگاهی به تاریخ نیز دارد و همین موضوع باعث خواندنیترشدن نوشتههایش میشود.
باید بگویم غفارزادگان نویسنده باسواد و پرخوانی است. گستره دانش و انباره واژگان نسبتا وسیعی دارد و میداند از این معلومات چطور و کجا باید استفاده کند. از این حیث به رغم اینکه هیچ ادعایی ندارد، هنرمندی خاص محسوب میشود. باری! او از آن معدود آدمهایی است که در ذهن میمانند. جای خودش را باز میکند و دوست داری باز هم ببینیاش. هنوز و از پس گذشت حدود 20 سال. از نخستین دیدارم با او، دلم میخواهد فرصتی فراهم شود تا به گپوگفتی مفصل بپردازیم. عمر دراز و بابرکت، و آثار داستانی غنی و پرتعدادش را آرزومندم.
نظر شما