تصویرگری این کتاب را سحر نعیمی، مربی هنری مراکز کانون پرورش فکری شیراز بر عهده داشته و نشر فرهنگستان ادب در شمارگان 1000 نسخه آنها را به چاپ رسانده است.
در بخشی از کتاب بستنی قسمتی از وصیت نامه شهید علی اکبر توفیقی آمده است: الهی تو شاهد باش که من این راه را خودم انتخاب کردهام. کسی به من این راه مقدس را تحمیل نکرده است. با چشمانی باز و قلبی مطمئن به این راه که خداوند وعده آن را فرموده قدم نهادم و تا پای جان استقامت خواهم نمود. خدایا تو مرا به راه راست هدایت کن و گناهم را ببخش.
در بخشی از داستان کتاب «بستنی» میخوانیم: همیشه وقتی از نیریز بر میگشتیم به سمت مناطق جنگی خوزستان، از کمربندی کازرون رد میشدیم تا علی اکبر رو سوار کنیم. اونم قبل از این که سوار بشه پاش رو میذاشت روی رکاب مینیبوس و میگفت: برادرا، یا علی! بفرمایید بستنی توفیقی، مهمون من. مغازه بستنی ما نزدیکه. اما همیشه وقت تنگ بود و هیچ وقت جور نشد که مهمونش بشیم.
شهید علیاکبر توفیقی در سال 1365 در شلمچه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای کازرون به خاک سپرده شد.
در بخشی از کتاب «تیرُز» که به شهید علی اکبر علیشاهی اختصاص دارد، آمده: علیاکبر خوش قیافه بود. موهای طلایی و چشمهای روشنی داشت و قدش هم کمی کوتاهتر از سعید به نظر میرسید. پوست صورتش در آفتاب، برونزه شده بود. شوخ طبع بود و به دل می نشست. حرفهایش بوی مردانگی میداد. همین باعث شد سعید از او خوشش بیاید و درخواستش را بپذیرد. .. .سعید روز به روز به علی اکبر و شیطنتهای نوجوانیش بیشتر دل میبست. اگر روزی علی اکبر دیر میکرد، سعید دلواپس و بیتاب میشد.
شهید علیاکبر علیشاهی در سال 1366 در شلمچه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای زرقان به خاک سپرده شد.
شهید در وصیتنامهاش گفته: لحظاتی که از ما میگذرد در عین اینکه افتخارآفرین و غرورانگیز است ولی مسئولیتی عظیم بر دوش همه ما به سنگینی کوههایی عظیم سر به فلک کشیده سنگینی میکند و در واقع میتوان به روشنی گفت که لحظه لحظهمان مورد بازرسی و بررسی قرار خواهد گرفت.
نظر شما