صِفرُم؛ اعلام بیطرفی
بیگفتوگو، نگرشها و رویکردها به یک متن ادبی، بیآنکه رقیب هم باشند، مکمل یکدیگرند. از اینرو، شاید خالی از لطف نباشد، در آغاز موضع خود را نسبت به نقد و نگرش ادبی مشخص کنم. نگاه ادبی، از قاعدهی «یا این، یا آن» پیروی نمیکند؛ بلکه مدافع «هم این، هم آن» است. کما آنکه، هر اثر ادبی، میکوشد خود را در دل گفتوگویی گسترده میان انسانها بگنجاند. گفتوگویی که از دیرباز آغاز شده و هر کدام از ما سهمی اگرچه ناچیز در آن داریم. در خلال این گفتوگوی پایانناپذیر، شمول گستردهی ادبیات معنا مییابد.
بریدهای از متن کتاب: «گفت: من از بازماندگان ناوچهی پیکان هستم که موشک خورد... بعد از درگیری با ناوچهها و بالگردهای عراقی و انهدام تعدادی از آنها، وقتی اوضاع آرام شد با پایگاه تماس گرفتیم که از پناهگاه خارج شویم و به سمت بوشهر حرکت کنیم... یکدفعه صدای آژیر ناوچه بلند شد. موشک روی ناوچه لاک شده بود و اصابت به آن حتمی بود. فرمانده، همه را روی پاشنهی ناوچه جمع کرد و گفت: هیچ کاری نمیشه کرد. من به فرمانده نگاه کردم؛ دیدم موهای سرش در حال سفید شدن هستند» (ص 36).
این بند پایانی روایت «رادار فاریاب، به نقل از مصطفی خواجهنژاد» از مجموعهخرده روایتهای کتاب «کپتن... پورت تو پورت» است. این بند بهتنهایی، شاهد تمام چیزی است که بنا دارم اینجا «له و علیه» آن، سخن به میان آورم.
یکم؛ علیه (از این وضعیت نجاتم بده)
بندی که شاهد آوردم از فصل نخست این کتاب با عنوان «نقل قولهای بامزهی کاری»! انتخاب شده است. کتاب یاد شده، مقدمهای دارد با عنوان «کنش غافلگیرکنندهی ختم به خندهی دریایی»! که بنا دارد نقش مدخل و معرف این خردهروایتها را ایفا کند. باید گفت، اگرچه بهصورت کلی، طنز و بامزگی در این مجموعه روایتها، خصیصهای پررنگ و قابلتوجه است؛ اما عمومیت و جامعیت ندارد. هر دو عنوان انتخابشده، تقلیلدهنده، محدودکننده و تا حدودی گمراه کننده هستند؛ زیرا پیشفرض ایجادشده، توقعساز است. مخاطب، خود را برای خنده بر لب نشستن آماده کرده است، ولی ناگهان فرماندهی ناوچهی پیکان، همه را روی پاشنهی شناور جمع میکند و میگوید: «موشک روی ناوچه لاکشده و اصابت حتمی است». راوی تاکید دارد: پایان پیکان نزدیک است و بعد میخوانیم: با چشم خود دیدم، موهای فرمانده در حال سفید شدن است. کمی بعد، پایان پیکان است. همین کافی است تا با برتولت برشت هم سخن شویم: «آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است»!
دوم؛ له: دعوت به دوباره و چندباره خوانی (نگاهم کن زائر/ زمان درازی نگاهم کن/ تا برای تو جالب شوم) «یداله رویایی»
از زمان چاپ کتاب «کپتن... پورت تو پورت» نزدیک به یک سال میگذرد. من، پیش از خواندن متن این کتاب، با نقد و نظرهایی روبهرو بودهام که درباره آن، از این و آن به دست رسیده است. باید ادعا کنم، پس از خواندن کتاب بود که دریافتم، نکته نظرهایی که در این باره خواندهام، جملگی در نقطه دوری نسبت به ظرفیتهای ادبی، زیباییشناختی و جامعهشناختی آن ایستادهاند. بنابراین بنا دارم به چند مورد از ویژگیهای مغفولماندهی «کپتن ... پورت تو پورت» اشاره کنم.
این اثر، تمهیدی است برای ورود به فضای مشاغلی تخصصی که از فرط جدیت، چهرهای خشک و عصاقورتداده به خود گرفتهاند و تن به شناخت بیرون از دایرهی خود نمیدهند. مزارعی، با طرح خردهروایتهای کاری، با بهرهمندی از زبانی صمیمی و بیمانع، ضمن وقایعنگاری و معرفی حوزه تخصصی خود، یک منبع دست اول برای مطالعات جامعهشناختی و روانشناختی فضار کار و شغل ارائه میدهد که به نوعی بخشی از تاریخ شفاهی و بیانگر سیر تطور توسعه صنعت دریانوردی در استان بوشهر نیز محسوب میگردد. از طرفی، مزارعی در کپتن ... پورت تو پورت، پیشنهاد میدهد چگونه میتوان فضای کار و اشتغال را به خدمت آفرینش زیبایی درآورد و چگونه با تزریق ادبیات به رگ عبوسِ کار، آن را تلطیف کرد و در نتیجته مانع از بیگانهسازی انسان مدرن با محیط کار خود شد.
گسترده شدن حوزه ادبیات، ملال و کسالت را از چهره فعالیتهای تکراری و ماشینی دور میکند. ادبیات، موجزتر و بلیغتر از هر عنصر تئوریک، جهانمان را وسعت میبخشد و تشویقمان میکند به شیوههای دیگر جهان را درک کنیم و سامانش دهیم. همانطور که در کتاب کپتن ... پورت تو پورت شاهدیم، ادبیات وارد رابطهای معنادار با جهان حرفهای و زندگی روزمره شده است. در این جایگاه، حسام مزارعی هشیارانه در گرانیگاه جریان شغلی، حرفهای و تخصصی خود ایستاده و با اجتناب از تکگویی تمامیتخواهانه و به کمک احضار راویان متعدد، شرکت موثر صداهای دیگر را در گفتوگوی متن خود تضمین کرده است.
دو بریده از متن کتاب برای ارزیابی مقایسهای از آنچه گفته شد:
«در سال 75 خورشیدی، ناوتکس در بخش مخابرات دریایی نصب شد، اما یک سال بلااستفاده ماند؛ چراکه کسی نمیتوانست چگونه با آن کار کند. سال 76 آقای فارسیمدان را بهعنوان اپراتور ناوتکس به ژاپن فرستادند تا دوره آموزشی کار با ناوتکس را بیاموزد. پس از بازگشت، از ایشان خواستیم که بیاید و ناوتکس را راهاندازی کند. گفت: من بلد نیستم» (ص 29).
«دانههای ریز باران روی سقف اتاق و شیشههای اطراف میخورد و روح را صیقل میدهد. کمکم بوی خاک نم خورده بلند میشود و شامهنوازی میکند. کمی میگذرد. صدای آسمان هم شنیده میشود و آسمانیان از زمین عکس میگیرند و تنها نور فلش آن را که به زیبایی در آسمان نقش میبندد، به نظاره مینشینم. به قول آتشی: پیوند آسمان و پیوند خاک بود» (ص ۴۹).
سوم؛ کپتن ... پورت تو پورت با عینک ادبیات
بهعقیده من، اگر بنا باشد تکلیف کتاب «کپتن ... پورت تو پورت» را به لحاظ نوع و ژانر ادبی روشن کنیم، به استناد بافت و ساخت، همچنین عنصر غالب برسازندهی متن آن، میبایست این اثر را در ردیف «ناداستان یا نانفیکشن» قرار داد. ناداستان، تلاش برای نوشتن جهانی است که هر روز آن را زندگی میکنیم. کار نویسنده ناداستان، روبهرو شدن بیواسطه با واقعیت و وفاداری به آن است و متن حاصل از آن دعوتی است از خواننده کنجکاو برای مواجهشدن با این رودررویی یگانه. شمول ناداستان، گسترده است؛ زندگینامهها، کتابهای خاطرات، کتب تاریخی، کتابهای علمی به زبان همه فهم، مصاحبهها و یادداشتهای روزانه و جستار روایی از آن جمله هستند. فصل جداگانه داستان از ناداستان، در تمایز فیکشن از فکت معنی میگیرد. فیکشن را اگر برابر امر تخیلی، وهم و پندار بگیریم در اینجا مقابل «فاکت» قرار گرفته که امر واقعی است.
باید توجه داشت که ناداستان، نافی داستان نیست؛ بلکه میتوان گفت: ناداستان یک شیوه نوشتن خلاق است راجع به واقعیت که از همه عناصر داستانی بهره میبرد بهجز عنصر خیال. به بیانی، ناداستان، کیفیتهای خیال آمیز و ساختگی داستان را ندارد. داستان معمولا خواننده را در برههای حساس رها میکند و او را تشنه کشف بیشتر نگه میدارد؛ اما روایت در ناداستان وقتی تمام میشود که خواننده راضی شده باشد و چیزی دیگر برای کشف باقی نمانده باشد.
«کپتن ... پورت تو پورت»، متنی است روایی که از عناصر داستانی بهره جسته و با سبکی دلنشین، ساختاری راحتگیر، لحنی شبیه زبان شفاهی و گاهی با چاشنی طنز، خاطرات و وقایع فضای تجربی کار را به مخاطب عرضه میکند.
از متن کتاب: «آقای جفره، صندلی را به سمت خودش کشید و کناری نشست. نگاهی به سر و وضع او که کت و شلواری پوشیده بود و شالی هم دور گردن داشت و کیف سامسونتی کنار پایش بود انداختم. گفتم: آقای جفره، اتاق کنترل هم حجم کار و هم مسئولیتش بالاست. باید سراپا گوش باشی! آقا، کیفش را باز کرد، روزنامهای در آورد، پای راستش را انداخت روی پای چپش و رفت توی فاز روزنامه خواندن. انگار نه انگار که آنجا اداره است» (ص 32).
چهارم؛ زیباییشناسی امر روزمره، کنشی علیه تکرار: (ساکنان دریا، پس از مدتی، صدای امواج را نمیشنوند)
یکی از وجوه قابل تامل کتاب «کپتن پورت تو پورت»، توجه آن به امر روزمره و فعالیتهای معمول روزانه از قبیل خوردن، حمام کردن، دیدن و شنیدن، خوابیدن و بیدار شدن است. زیباییشناسی روزمره، بهعنوان واکنشی علیه محدود کردن گستره زیباییشناسی در نظر دارد، پژوهشهای زیباییشناختی را از تمرکز کم و بیش انحصاری بر زیبایی و تا حدی بر والایی که مشخصه زیباییشناسی مدرن غرب است، رها سازد. بنابراین، از راه گنجاندن اشیا و رخدادها و فعالیتهایی که زندگی روزمره مردم را میسازند، نشان میدهد کنشهای زیباییشناختی در جای جای زندگی جاری است.
نکته اساسی در ارجشناسی زیباییشناسی امر روزمره، توان آشناییزدایی، غریبهگردانی و هالهافکنی آن است؛ در جهت احیای تازگی و نشاط و به جریان درآوردن دوباره روح شادابی در محیط کار. محیط روزمره و محیط کار، با عادیشدن و تکراریشدن، بهمنزلهی امری کسلکننده و ملالتبار محسوب میشوند که فاقد هرگونه حُسن و جنبه هنری و زیبایی است. توجه دیگرگونه به این موضوع با اتخاذ طرز فکری متفاوت، میتواند لزوم توجه به بُعد زیباییشناختی بخشهایی از زندگی روزانهمان را آشکار کند. بُعدی که به نحو شگفتآوری غنی است. این نگاه، فعالیتی هوشمندانه در مقابل با معمولیسازی محیط است. زیباییشناسی روزمره در واقع، کیفیتها را فارغ از شغل و تخصص و سبک زندگی و زمینههای فرهنگی، در تمام لحظات و مواجهات زندگی آدم، دنبال میکند.
مزارعی در این اثر، با بهکارگیری یک نوع شورمندی توام با هیجان، ساختار روایی منسجم در کنار درونمایه طنز، بهنوعی میخواهد نقش نجاتگر روح و فضای کار و تخصص از چنگال زمختی و خشکی باشد. لازمه درک و ارجشناسی روایتهای این کتاب، شناخت گذرگاه ارتباطی آن است؛ بیان امر روزمره، در کنار پرداختن به وقایع دریایی در یک بستر تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی به همراه مقداری اطلاعات پایه درباره عرصه شغلی، این کتاب را به اثری چندوجهی و درخور توجه بدل کرده است. اثری که مخاطب را پس نمیزند و با هر روایت، پیوند عاطفی خود را محکمتر میکند.
بریدهای از متن کتاب: «روزی که سعید آمد، دیدم فقط ساک کوچکی حاوی لباس را با خودش آورده. لاور ساحلی که رستورانی نبود. تازه اگر رستوران هم بود، رانندهای نبود که برود غذای سه وعدهی فرد مامور را بیاورد. مجبور بودیم یا غذای فریزشده یا خود بیاوریم یا اینکه خودمان آشپزی کنیم. حالا سعید دست خالی آمده بود. دو روز گذشت و دیدم وعدههای غذای فریز شدهای که با خودم آورده بودم در حال تمام شدن است و باید تا پایان شیفت گشنگی بکشم. صبح روز سوم گفتم سعیدجان یاالله، لباسهات را بپوش و بدو خونهتون» (ص۱۰۶).
نظر شما