یادداشتی بر کتاب «طلای سیاه در مس داستان» نوشته نسیم خلیلی
جستجوی تاریخ نفت و زندگی کارگران نفتگر در ادبیات داستانی
مینو میبدی در یادداشتی به بررسی کتاب «طلای سیاه در مس داستان؛ درآمدی بر بازتاب نفت و غرب در ادبیات داستانی و خاطرات ایرانیان»، اثر نسیم خلیلی پرداخته و آن را در اختیار ایبنا قرار داده؛ کتابی که از سوی نشر خزه منتشر شده است.
این کتاب در چهار فصل تنظیم شده است: در فصل اول نویسنده مباحث مربوط به زندگی و رنجهای کارگران نفتگر را با مقدمهای تاریخی و معطوف به حماسهی ملی کردن صنعت نفت در سال 29 خورشیدی و مشخصا شخصیت و تکاپوهای دکتر محمد مصدق و تاثیر این تکاپوها بر بافت ادبیات داستانی آغاز کرده است و به ماجرای تکاندهندهی کودتای سال 32 پیوند زده است. فصل دوم به موضوع همزیستی ایرانیان و غربیها و دشواریها و مشکلات و تبعاتش اختصاص دارد. نویسنده تلاش کرده است این مساله را در تاریخ اجتماعی در دل روایتهای شاخص ادبیات داستانی از جمله تنگسیر صادق چوبک، دندیل غلامحسین ساعدی، سووشون سیمین دانشور، مدیر مدرسهی جلال آلاحمد، دختر رعیت م.ر.اعتمادزاده و غیره بازکاوی کند. فصل سوم و چهارم اما مشخصا به موضوع تنگناهای زندگی نفتگران ایرانی اختصاص دارد به این ترتیب که در فصل سوم به موضوع قهر و غضب کارگران در قبال کارفرمایان غربی و مشکلات برخاسته از نبود امکانات و دشواری معیشت و تاثیر آن بر روانشناسی اجتماعی کارگران اشاره میشود و در فصل چهارم نویسنده با غور در ادبیات داستانی و خاطرات، نشان میدهد کارگران تا چه اندازه به دلیل شرایط بغرنج معیشتی و بحران از بین رفتن زمین زراعی و مراتع دامپروری، مجبور بودهاند زندگی سنتی پیشین خود را که عمدتا بر مدار کشاورزی و دامداری بودهاست، رها کنند و کاستیهای بغرنج زندگی کارگری را برتابند و به استخدام کمپانی نفت درآیند.
کتاب از این نظر که تصویر رسایی میدهد از تاریخ اجتماعی با دانستههای نغز و شیرین و دلنشین که برآمده از قلم قصهگوی نویسندگان اصیل اجتماعینویس تاریخ معاصر ایران است، محمل خوبی برای شناخت و مطالعهی تاریخ اجتماعی معاصر و در نتیجه درک ریشههای جامعهشناسانه و روانشناسانهی بسیاری از نابسامانیهای زندگی امروز است، البته در پیوند با مسالهی نفت؛ مخصوصا اینکه نثر و رویکرد کتاب فارغ از زبان و ادبیات رسمی و خشک و ملالآور، و ارجاعات مکرر به مراجع رسمی و آکادمیک، شیوا و خوشخوان است.
درباره نویسنده
نویسنده این کتاب نسیم خلیلی، دانشآموختهی دکتری تاریخ ایران، داستاننویس و پژوهشگر تاریخ است و سالهاست كه در دو ساحت ادبیات داستانی و تاریخپژوهی مینویسد و آثار متعددی هم به چاپ رسانده است؛ در ساحت تاریخپژوهی به این آثار به قلم او میتوان اشاره كرد: «انقلاب مشروطیت ایران» از مجموعهی وزین تاریخ جهان انتشارات ققنوس که به چاپهای متعدد هم رسیده است، «گفتمان نجاتبخشی در ایران عصر صفوی» كه در واقع پایاننامهی تقدیرشدهی سال 88 جهاد دانشگاهی است با رویکردی روانشناسانه به موضوع تاریخی منجیگرایی، همچنین «تاریخ صفویه»، «مغولان روایتی دیگر» و «رواداری فرهنگی در عصر مغولان» اشاره كرد؛ همچنین در گسترهی ادبیات داستانی هم خلیلی صاحب كتابهای فراوان است که در این میان به این آثار میتوان اشاره کرد: «كداممان دریا كداممان رودخانه» که از سوی نشر وزین روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است، «راز آهو» كه با دغدغهی همزیستی با مهاجران افغان در كابل انتشار یافته، «دربیابان سحر فرا میرسد كسی این را میداند» كه یک بومنگاری دربارهی شهری است كه نویسنده به آن مهاجرت كرده است یعنی یزد، و همچنین مجموعهداستانهای «قاب عكس»، «افرا در باران»، «گلی روی داشبورد»؛ افزون بر این نسیم خلیلی سالها روزنامهنگار بوده و در عرصهی تاریخ مهمترین این فعالیتهای ژورنالیستی به صفحهی تاریخ روزنامهی شرق در دههی هشتاد، و صفحهی تاریخ روزنامه شهروند در دههی نود بازمیگردد.
رهیافتی نوآورانه در منبعشناسی پژوهش
شاید برای مقدمه بد نباشد به توضیح پشت جلد کتاب ارجاع بدهیم: «کتاب طلای سیاه در مس داستان گفتگوییست بین تاریخ و ادبیات معاصر ایران با محوریت نفت و غرب. باور بر این است که برای یافتن حقیقت تاریخی فقط باید به سراغ منابع تاریخی و اسناد یا نهایتا مطبوعات رفت. اما نویسندهی این کتاب که خاستگاه دانشگاهیاش تاریخ و دغدغهاش ادبیات بودهاست، کوشیده تا با عبور از مرزهای سفت و سخت علمی، تاریخ را از دل داستانها و خاطرات بجوید و بیابد. نویسنده با این اعتقاد که تاریخ مردم مجالی برای ثبت در منابع سیاستزدهی وقت نیافته، برای شنیدن صدای تودهها دل به قصهها سپردهاست، و مگر نه اینکه تاریخ خود قصه است؟ اما باید این را هم اضافه کرد که خواننده در این کتاب فقط قصهها را نمیخواند و از دل این قصهها تحلیلهای تاریخی را میخواند، آن هم با دقتی جامعهشناختی و گوشهی چشمی به روانشناسی اجتماعی تا ببینیم چرا نفت به جای اینکه مایهی دلآسودگی ایرانیان بشود، تبدیل به بلیهای شدهاست که هنوز که هنوز است گلوی کارگران این صنعت را میفشارد.»
نویسنده این بستر اجتماعی زندگی نفتگران را با اتکا به روایتهای نویسندگان اصیلی همچون احمد محمود، علیاشرف درویشیان، نسیم خاکسار، ناصر تقوایی، احمدآقایی، اصغر عبداللهی، پرویز مسجدی و غیره آسیبشناسی و بازنمایی کرده است تا خواننده در نهایت ببیند که چگونه این صنعت با عرق جبین این کارگران کوچک و تحت ستم صنعت نفت، طی سالها پس از كشف و استخراج نفت، همچنان پایدار مانده است. در این کتاب ما چند ماجرا جز این را هم البته پی میگیریم، یکی موضوع ملی شدن نفت، شخصیت کاریزماتیک دکتر مصدق در تحقق این هدف ملی، و بازتاب آن در افواه عمومی، برداشتی که مردم از این رویداد و شخص مصدق داشتهاند كه نویسنده آن را در خاطرات و داستانها بازجستهاست و همچنین از دیگر سو زندگی با غربیها؛ در واقع در این کتاب قرار است ببینیم اینکه غربیها - اول انگلیسیها و بعد آمریکاییها - کارفرمای نفتی ما میشوند و به دنبالش مثل شهروندان ایرانی در شهرهای نفتخیز زندگی میکنند، چه تاثیری بر بافت جمعیتی و روانشناسی اجتماعی مردم داشته است و از دیگر سو قرار است با این واقعیت روبهرو بشویم که کارگران چه واکنشی در برابر شرایط دشوار و بعضا نابرابر کار در صنعت نفت ایران داشتهاند و اینهمه شاید نقبی باشد به زندگی امروز و تداوم بحرانهای زندگی كارگری.
نویسنده قصهی نفت و زندگی مردم را با اشاره به یک مستند شروع میکند. این مستند را البته یک قصهنویس بزرگ ایرانی ساختهاست: ابراهیم گلستان. مستندی به سفارش شرکت نفت که قرار است روایت طاقتفرسای کشیدن خطوط لولهی نفت باشد از خارک به گچساران و تاثیری که این پروژه بر بافت زندگی مردم میگذارد. در واقع این یک مستند فشرده است از روزگاری كه نفت نبود تا روزی كه نفت استخراج شد و همهی آن در بستر زندگی بومیان جزیرهی نفتی خارک و بعدتر از زندگی مردم در كهگیلویه و بویر احمد؛ از اینروست كه در ابتدای روایت «جزیره را میبینیم در سكوت تاریخیاش، وقتی بوی نفت در میان خاک و دریایش به سیاهی نزدهبود، گنبد مخروطی یک امامزاده را میبینیم و درختان نخل و لیل را رقصان در باد شرجی جزیره، و گلهی بزها را با چوپانی فرتوت و خسته، و كودكانی سیهچرده را كه به سمت طیارهای میدوند كه با خودش نوید شروع یک زندگی تازه را آورده است: حیات صنعتی جزیره، چیزی كه زن كوزهبردوش قصه را كه برقعی بر صورت دارد، میخكوب میكند كه شاید رنج را در پس این زندگی تازه – كه با خودش سینما و رفاه و باشگاه و بریم و بوارده هم آورده است – میبیند؛ رنجی كه تا سالها در قصههایی از نویسندگان اجتماعینویس مكتب جنوب بازتاب یافت؛ پس از این مقدمات نویسنده به كتابچیخان متصدی ادارهی گمرک ایران و پیشنهادش به یک بازرگان به نام سردروموندولف درباره ذخایر نفت ایران اشاره میكند كه زمینهساز سفر ویلیام ناكسدارسی به ایران و استخراج نفت در خرداد 1287 در ایران میشود موضوعی كه از همان سپیدهدم، نبض زندگی هزاران ایرانی را در دست گرفت و فشرد.
مصدق كه بود؟
نویسنده تلاش میكند مصدق را به عنوان یكی از آدمهای تاثیرگذار صنعت نفت ایران، بازنمایی و معرفی كند و پیش از آن به چرایی این توجه محققانه با این ادبیات اشاره میكند: «اما چرا پژوهشی كه قرار است در آن به بازتاب نفت و حضور غربیها در زیستمان اجتماعی مردم پرداخته شود، با مصدق آغاز میشود؟ نخستین پاسخ شاید آن باشد كه مصدق در موضوع نفت در تاریخ ایران، یک نقطهی روشن است. استخراج نفت و بهرهبرداری از آن گرچه موضوعی بسیار فراتر از دولت مصدق و واجد حواشی فراوان تاریخی است، اما در پهنهی رویدادهایی كه بر گرد شعلههای فروزانش آفریده شده است، و زندگی مردم را نیز به شدت تحت تاثیر قرار داده، دولت مصدق، شخص او و كاریزمایش، و مهمتر تلاشش در ملیكردن صنعت نفت، مثل روزنهای رو به یك گستره است، روزنهای روشن به سوی یک دشت. آیا نفت در روزهایی كه مصدق بر مسند بود، روشنایی بیشتر و امیدبخشتری برای مردم داشت؟ دربارهی شدن این احساسات و اساسا فضای عاطفی و حماسی سالهای نخستوزیری مصدق، شاید یكی از بهترین دادههای تاریخ اجتماعی را بتوان در روایتهای علیاشرفدرویشیان در خودزندگینامهنگاری جذابش، سالهای ابری بازیافت.
درویشیان ضمن اشاره به این دادهی تاریخی كه مصدق همواره با ادبیاتی معطوف به آینده و امید و میهنپرستی با مردم مستقیما و صادقانه به گفتوگو میپرداخته است، به ماجرای اوراق قرضه اشاره میكند كه طی آن نخستوزیر، از مردم میخواهد برای كمک به دولت، اوراق قرضهی ملی را به مبلغ مشخصی تهیه كنند و در ادامه، از نوجوان روایت كه متعلق به خانوادهای فقیر است، سخن میگوید كه بعد از شنیدن حرفهای معلم مصدقی سر كلاس درس، در فضای حماسی روزهای شورانگیز ابتدای دههی 30، از مادرش كه با خیاطیكردن گذران امور میكرده است، میخواهد بیست تومان پول برای خرید قرضهی ملی به او بدهد.» چنانچه پیداست این مقدمه برای ورود به روزهای سخت كارگری نفت با دقتی تاریخمند انتخاب شده است تا خواننده غرق در سیری تاریخی همراه با محقق به جلو بیاید. در این گفتار خواننده افزون بر روایت سالهای ابری، قصه چراغانی در باد احمد آقایی و روایت همسایههای احمد محمود را هم میخواند و دادههایی هم دربارهی نگاه مردم روستاهای دور از پایتخت به مصدق و دربار در كتاب از سرد و گرم روزگار احمد زیدآبادی و شازده حمام محمدحسین پاپلی یزدی. این داستاننویسان و این خاطرهنویسان، «متاثر از گفتگوهایی كه میام مردم در كوی و برزن در سالهای نهضت ملی كردن نفت جریان داشته است، تصاویر رسا و كاملی از تاثیر نفت و اهمیت ملی شدن آن برای رهایی از سلطهی انگلیسیها به دست میدهند و همین گفتمان است كه مصدق را به قهرمان قصهی نفت در دورهای كوتاه از تاریخ اجتماعی تبدیل میكند.
همزیستی ایرانیها و غربیها در تاریخ
نویسنده بخش مبسوطی از كتاب را به مسالهی همزیستی ایرانیها و غربیها اختصاص میدهد، موضوعی كه از قرن شانزدهم و با فعالیتهای بازرگانی پرتغالیها در جنوب ایران و هرمز شروع میشود و كمكم به موازات مسایل بینالمللی و از جمله جنگهای جهانی اول و دوم و بعدتر اهمیت بهرهبرداری از ذخایر نفتی در ایران به اوج میرسد؛ نویسنده در این گفتار هم به چرایی پرداختن به این مساله در دل موضوع نفت اشاره میكند و مینویسد: «اما چرا بازتاب مسالهی نفت را در ادبیات با موضوع بزرگتری همچون همزیستی با غربیها در تاریخ اجتماعی آغاز كردهام؟ شاید روشنترین پاسخ به این پرسش را بتوان در تاریخچهی امتیاز نفت كه از دورهی مظفرالدینشاه به انگلیسیها واگذار شده است، جستجو کرد...»
مظفرالدینشاه در 1280 امتیاز نفت را به دارسی، تبعهی انگلستان اعطا کرده بود. در سال 1312 رضاشاه به جای امتیاز مزبور امتیاز شصتسالهای به شرکت نفت ایران و انگلیس داد که بر حسب آن دولت ایران حقالامتیاز سالانهای از بابت فرآوردههای نفتی فروختهشده و سهمی از سود شرکت را دریافت میکرد. پرداختهای مزبور به 10 درصد کل درآمد دولت ایران برآورد شدهبود. با این همه، دولت ایران نقشی در عملیات شرکت نفت که دفاتر مرکزی آن در لندن بود، نداشت. از سال 1293 بیش از 50 درصد سهام شرکت نفت متعلق به دولت انگلستان بود؛ نمایندگان نیروی دریایی و خزانهداری انگلستان کرسیهایی در هیات مدیرهی شرکت داشتند و میتوانستند با هر موضوعی که در منافع امپراطوری تغییری ایجاد میکرد مخالفت کرده، آن را رد کنند و در نتیجه نفت عملا از دست ایرانیان به دست انگلیسیها لغزیده بود و سودی برای مردم ایران نداشت.» و به اینترتیب است که این انگلیسیها رسما شهروندان ایران میشوند و میآیند در قصهی تنگسیر صادق چوبک مثلا که رویکرد و ادبیاتی کاملا ضد غربیها دارد؛ «رویکرد و ادبیاتی که نشان میدهد همزیستی با انگلیسیهای محلهی سبزآباد برای محمد، منافعی برای اجتماع و تودههای فرودست در بر نداشت و تنها حسن این همجواریها را میتوان زیست مستشاران غربی در ایران دانست که زمینهای برای کار کردن بومیها در خانهی فرنگیها فراهم میآورد. در ادامهی همین گفتار است که نویسنده این مساله را با پرداختن به قصهی جزیرهی پرویزمسجدی به مسالهی نفت پیوند میزند تا وارد گفتارهای بعدی بشویم.
قهر و غضب در برابر غربیها
در بخش مبسوطی از گفتارهای این کتاب، خواننده قهر و غضب و رویکرد غمگنانه و واکنشی مردم و بعدتر کارگران را در برابر غربیها و مواضعشان که موید بهرهکشی از بومیان و سود جستن از ذخایر و گنجینههای ملی بودهاست، از دل روایتهای مستندوار ادبیات داستانی بیرون میکشد؛ از اینرو در ابتدای این گفتار خواننده با نقلقولی از از قصهی سالهای ابری که موید مواجههی قهرآمیز مردم است با انگلیسیها مواجه میشود تا فضای فکری این گفتمان را که قرار است تا روزهای کارگری هم امتداد پیدا کند، ادراک کند؛ در کنار این روایت مخاطب با قصههایی با محتوایی مشابه از احمد محمود در همسایهها و مسعود میناوی در «حادثه در جوبی کلاب» روبهرو میشود و بعدتر به موضوع چالشبرانگیزتری سوق داده میشود.
کودکان و تعامل با غربیها
مواجهه با شمار زیادی از داستانها با محتوای دلدادگی کودکان در برابر غربیهایی که همسایهشان شدهاند نویسنده را به صرافت گنجاندن میانتیتر مستقلی تحت عنوان «کودکان معصوم؛ کودکان عاشق» میاندازد تا در ذیل آن به معصومیت و مهماندوستی به عنوان تکهای از روحیهی جمعی و روانشناسی اجتماعی ایرانیان اشاره شود، در حالیکه بازتاب خود را به شکلی نمادین در کودکان بازجسته است. موضوعی که در قصهی «آقاجولو»ی ناصر تقوایی، «پسرک بومی» احمد محمود، داستان «دو کبوتر زیر باران» از نعمت نعمتی، داستان «تابستان 1» و «تابستان 2» از احمد بیگدلی، و همچنین «بوی خوش آویشن» از فرهاد کشوری بازتاب پیدا میکند و نویسنده تلاش میکند دادههای این داستانها را با استناد به خاطرات مستندتری از نویسندگانی همچون ایرج ولیزاده تکیمل کند.
طغیانهای کارگری
بررسی و موشکافی موضوع طغیانهای کارگری در برابر ستم کافرما در بستر ادبیات داستانی تاریخ معاصر ایران در بخشی تحت همین عنوان از سوی نویسنده با پرداختن تحلیلوار به قصهی «رقص در انبار» نوشتهی ناصر موذن شروع میکند که خواننده در مواجهه با آن میتواند آن خشم جمعی برهمانباشتهای را که در محیطهای کارگری مشهود بودهاست و به روشنترین شکل خود را در قصهها بازتاب دادهاست، ببیند. از پس این روایت خواننده بخشی از روایت «جزیره» را میخواند از پرویزمسجدی که کارگران و حتی مردم محلی که خانههایشان در حریم کمپانی قرار گرفتهبود، کاملا در برابر اجحافات وارده منفعل و دستبستهاند وقتی که بولدوزرهای کمپانی به سمت خانههای کپرنشینان میآیند و مردم بیدفاع با چنگ و دندان از خانمانشان دفاع میکردند برای درک این فضای غالب که راوی کنش و واکنشهای واقعی مردم است، مرور این روایت مفید فایده است، آنجا که نویسنده دارد قصهی ویرانی خانهی زنی جزیرتی به نام املیلا را نقل میکند و محققانه متذكر میشود كه چنین قصهای تنها منحصر به روایت جزیرهی پرویز مسجدی نیست و مثلا در روایت «شهركوچک ما» به قلم احمد محمود نیز مشابه آن بازنمایی شدهاست.
انگلیسیها طرد شدند و آمریکاییها محبوب
نویسنده در گفتاری کوتاه و برای آنکه سیر تاریخی تعامل با مسالهی نفت در تاریخ اجتماعی کاملا مستند و تاریخمند پیش برود، به دادههای مستندی اشاره میکند که نشان میدهد همان مردمی که در گفتارهای پیشین اشاره شد که چگونه خانمان انگلیسیها را غارت میکردند و از شهر و سرزمین خود میراندند، چگونه حضور آمریکاییها را پس از فراز و فرود کودتای هزار و سیصدوسیودو، یک نقطهی امید میبینند و جالب است که اتفاقا ارجاع نویسنده به همان کتاب سالهای ابری علیاشرف درویشیان است که حالا همان مردم پذیرای آمریکاییها شدهاند.
در گفتارهای بعدی، نویسنده بر اساس مستندات روایتهای ادبیات داستانی نشان میدهد كه وقتی بنیانهای زندگی معیشتی مردم از هر سو تهدید میشده است، چگونه همین کمپانی با ایادی بعضا ستمپیشهاش برای مردمی که دستشان برای تامین لقمهنانی در سفره از همهجا کوتاه بوده است، تبدیل میشود به یک قبلهی آمال؛ نویسنده پیش از هرچیز برای فهم چرایی و ماهیت این گفتمان به داستان درخشان «بلوغ» اثر اصغرعبداللهی ارجاع میدهد و در تحلیل چرایی این انتخاب مینویسند: «وقتی پای مسالهی نفت و ارتزاق از راه آن در میان بود، دیگر هیچ خاطرهای بازدارنده نبود، فقر و نابسامانی اقتصادی تا بدان پایه بود که کار در کمپانی نفت، همچون ره سپردن از بیابان به سوی سبزینگی بودهاست. یکی از بهترین این روایتها قصهی بلوغ اصغر عبداللهی است روایتی غمگنانه از کوچ گروهی روستاییان محروم به سوی جنوب تا شاید با اجیرشدن در کمپانی به زندگی برگردند. و در ادامه به داستانهای دیگری در ادبیات داستانی حول محور موضوع مهاجرت برای کار در کمپانی نفت اشاره میکند، داستان مهاجرت از ناصر تقوایی و داستان «باید تو را پیدا کنم» از عباس عبدی و همچنین «گرما در سال صفر» از شهرنوش پارسیپور.
در ادامه نویسنده به کارگرانی اشاره میکند که علیرغم اینکه خود را ناچار از کار در کمپانی میدانند، ولی مصرانه در برابر ستمی که میبینند میایستند و تبدیل به اسطورههایی میشوند از مقاومت کارگری؛ نماد چنین کارگرانی را نویسنده در روایتهای کتاب «گامهای پیمودن» نسیم خاکسار بازجسته است. خواننده در این بازشکافی ضمن اینکه با روحیات و توانمندیهای کارگر نفتگر ایرانی آشنا میشود، با آگاهی از محرومیتهای این طبقه به او برای هر طغیانی بر ضد کارفرما حق میدهد و از اینروست که وقتی یکی از کارگران به دلیل نبود حداقلهای ایمنی از تختههای بیست سانتیمتری جوشکاری سقوط میکند، کارگران کاربلد و زحمتکش تبدیل میشوند به یاغیانی مستاصل که راههای خشونتآمیز را به جای هر راه مسالمتجویانهای راه رسیدن به ایمنی و زندگی میبینند.
از منتقدان تحول در زندگی تا موافقانش
مبحث دیگری که در این کتاب و برای شناخت همهجانبهی زندگی کارگران و نفتگران بر آن تاکید میشود، روایتیست از تغییر و تحولات ظاهری در سبک زندگی مردم که نویسنده اشاراتی به آن را با ارجاع به کتاب «خارک، در یتیم خلیج فارس» به قلم جلال آلاحمد و با رویکردی منتقدانه به میان میکشد که خواندنش مخاطب را برای درک تحلیلوار این گفتمان کمک ارزندهای میکند: «از گچساران به جزیرهی خارک لوله نفت کشیدهاند. تا گناوه این لوله از کوه و دشت میگذرد و از گناوه به خارک از زیر دریا. حفاظت این لولهها و نظارت بر صدور نفت و پذیرایی از نفتکشهای بزرگ، وجود تاسیساتی را ایجاب میکند که خارک را مبدل خواهد ساخت به بندری بینالمللی؛ و شاید گناوه را نیز رونقی ببخشد و ناچار کارگرانی به رفاهی نسبی خواهند رسید و در متن رفت و آمد ملاحان دیگر ملتها، چشمی گشودهتر خواهند یافت؛ و گشایشی در زندگی و در ذهن، و ناچار مصرف بیشتری و دستی آسانتر به دهان رسنده و عاقبت در هر خانهای پنکهای و یخچالی و گهوارهی چرخداری؛ و زیر پای هر کارگری یک ماشین شخصی... ازین که خوشبینتر نمیتوان بود! اگر با دیدی جهانبین بنگریم پس از تکمیل طرح خارک، بر نقشهی شبکهی گستردهی صناعت نفت نقطرهای دیگر با علامت اختصاری جدید و رنگی تازه افزوده خواهد شد که مشخص این بندرگاه جدید صدور نفت خواهد بود. و این به هر صورت قدمی است و قدمی بزرگ. اما آیا این قدم را ما برداشتهایم تا به آن ببالیم؟ ما که ملتی کوچکیم و چنان تاسیساتی نه به دست ماست و نه به خاطر ما. ما که در نیمی از پنجاه هزار آبادی و روستای مملکتمان هنوز کبریت را نمیشناسیم.»
نویسنده از دل چنین نقدهایی به کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» زویاپیرزاد هم نقبی میزند تا نشان دهد که بسیاری از رفاههای ظاهری نه برای رفاه کارگران، بلکه برای تقسیمبندی طبقاتی بوده و بر بافت زندگی سنتی بومیان ضرباتی وارد کرده است و ارجاع میدهد که نزاع زنان روایت پیرزاد درباره گرید شوهران مهندس نفتشان و شان زندگی در محلههای بریم و بوارده.
اما خلیلی کتاب را با قصههایی کاملا واقعی از زندگی نفتگران ایرانی به پایان میرساند، کارگرانی که بنا بر توضیح نگارنده، علیرغم همهی بیعدالتیها و اینکه مهارت و توانشان نادیده گرفته میشد، موفق شدند نامی از خود بر جای بگذارند. منبع نویسنده در این بخش خاطرات ایرج ولیزاده است در کتاب ارزشمند و مبسوطش به نام «انگلو و بنگلو در آبادان؛ خاطرات هفتاد سال پسرک فرمانبر»، از جمله این کارگران که رویکردشان پذیرش رنجها و در عوض کوشش برای بالندگی بوده است میتوان به مهدی بهادران اشاره کرد: «آقای مهدی بهادران اهل اصفهان در سن 17 سالگی در ادارهی ابزار دقیق شرکت نفت مشغول کار شد و مدتی در آموزشگاه فنی شرکت نفت درس خواند. علاوه بر فراگرفتن حرف خود به اندازهی پنج کلاس فارسی و دو کلاس متوسطه انگلیسی فراگرفت. بهادران در ادارهی خود با ماشینی کار می کرد که ابزار ظریف از قبیل پیچ و مهره و میلههای ریز چرخ و غیره برای ساعت، فشارسنج، اندازهسنجهای مختلف میساخت و در این کار بهادران مهارت کافی به دست آوردهبود. بهادران به تحصیلات خود ادامه داد و امیدوارم که بعدها با کسب معلومات و تجربه بیشتر یک صنعتگر لایق شدهباشد.»
نظر شما