چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۴
تعلیق و بازآفرینی حس یک شکنجه

هادی خوانساری، شاعر و منتقد به مناسبت زادروز داریوش مهرجویی سینماگر مطرح کشورمان، یادداشتی را درباره رمان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» نوشته و در آن به زوایای مختلف خلق این اثر پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، هادی خوانساری: شاید همگان داریوش مهرجویی را با پرونده‌ی بزرگ و ارزش‌مند فیلم‌هایش می‌شناسند؛ اما او با چندین کتاب تالیف و ترجمه در حوزه‌ی ادبیات و فلسفه نیز مطرح است و اتفاقا به کتاب‌هایش دل‌بستگی‌هایی دارد که در مورد بعضی از آن‌ها بسیار زیاد است که به گمانم روشن‌فکران رذل و مفتش بزرگ از آن دسته است. اما دو رمان هم دارد که اولین آن‌ها به خاطر یک فیلم بلند لعنتی است. 

این کتاب اولین رمان داریوش مهرجویی است و در آن از قواعد حرفه‌ای داستان‌نویسی مدرن بهره نبرده و با شیوه‌ی خود داستانش را روی کاغذ آورده و در جاهایی هم زبان محاوره را در لغزش‌هایی با زبان معیار درهم آمیخته که در رمان دومش که نامش «خدا در کازینو» بوده و سپس به «در خرابات مغان» تبدیل شده، این‌گونه لغزش‌های زبانی دیده نمی‌شود. این رمان چون بسیاری از آثارش از کاراکترها و شخصیت‌های نزدیک و آشنایی که در ذهن و زندگی داریوش مهرجویی بوده‌اند بهره می‌برد و البته در این اثر که به‌زعم من رمان شخصی مهرجویی است چیزی بین رمان و خاطره‌نویسی در رفت‌و‌آمد است. داستان یک فیلم‌ساز جوان که هرچند شکل فیلم‌سازی و شروع کار مهرجویی صددرصد به این شکل نبوده اما لوکیشن‌ها و فضاها شبیه به ذهن نویسنده است با این که قصه در اوایل دهه‌ی هشتاد شمسی اتفاق می‌افتد خواننده در اثر توصیف وضعیت اجتماعی و ساختار خانواده‌ها و نوع شخصیت‌پردازی‌ها و حتی توضیح دقیق و ظریف لوکیشن‌ها و خیابان‌ها و چنارها و کلاغ‌ها خود را در دهه‌ی پنجاه یا شصت می‌یابد و تا آخر نیز گمان نمی‌کند که بتواند خود را از این چنگال تاریخی بیرون بکشد، درواقع شاید بهتر می‌بود که مهرجویی از اشاره به چند آیتمی که پروسه‌ی تاریخ داستان را نشانه‌گذاری می‌کند پرهیز می‌کرد.

ازمنظر دیگر هم جدای از این که رویکردهای جامعه‌شناختی، تاریخی و روان‌شناختی را نمی‌توان کامل در یک فیلم آن‌گونه که در کتاب گنجاند می‌شود گفت که مهرجویی نگاه سینمایی‌اش را به طور کامل و قوی در این اثر القا می‌کند و البته موفق هم هست حکایت یک فیلم‌ساز جوان که شاید بحرانی‌ترین برش از زندگی حرفه‌ای و عاطفی‌اش را که زیرمجموعه‌ای از سن و سال اوست به رشته‌ی تحریر می‌کشد، مرحله‌ی تعلیق و گذاری که هرچه هست پریشانی است چون دوره‌ی نوجوانی که بحران و بحران است. رمان مهرجویی بیانگر چالش‌های شخصیت جوانی است که هنوز به لحاظ اجتماعی و اقتصادی به هویت کاملی نرسیده و بین آسمان و زمین معلق است و نظراتی در ذهن‌اش در حال پختن است هرچند شخصیت ما در مباحث و نگاه‌های عمومی به جامعه و فرهنگ و هنر تاحدی دارای استقلال است اما این استقلال در مسایل عاطفی و روابط با معشوقه‌اش سلما به چندگانگی انجامیده است و در بخشی مادیات و دختر تهیه‌کننده‌ی سینما ماجرای عشقی او را دچار دست‌خوش می‌کند. داستان درواقع برخورد نسل‌ها و معیارهای آن‌هاست در برخوردهایی که شخصیت اصلی ما یعنی سلیم با پدرش دارد و در جاهایی به درگیری و بگومگو می‌کشد و این که هنر واقعی و اصیل و گاه خاص و در هر صورت غیرگیشه‌ای همیشه در بحران است و دوست داشته نمی‌شود و مساله‌ی مادیات که کل اثر و زندگی بسیاری از آدم‌های روی زمین را در عرصه‌های مختلف به چالش می‌کشد مسایل عاطفی و انسانی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. این قصه بازیگران زیادی ندارد. یک شخصیت اصلی سلیم که فیلم‌ساز جوان است و بعد از ساخت چند فیلم کوتاه و گرفتن جوایز بین‌المللی در آستانه‌ی چالش و تهیه‌ی سرمایه برای فیلم بلند لعنتی خود است همکلاسی قدیمی او میرمیرانی که آدم موفق و البته فیلم‌سازی است و در ذهن سلیم به رقیب عشقی او تبدیل شده، معشوقه‌ای که سلما نام دارد، دختری که پدرش تهیه‌کننده‌ی مهمی است و دلباخته‌ی سلیم است و رقیب عشقی سلما، رفیقی که منصور نام دارد و اواخر کار می‌میرد و پسری که از فرنگ در چشم بر‌هم زدنی از راه می‌رسد و سلما را به نام خود ثبت می‌کند و البته دانای کلی که دایی اکبر و پدر اوست و بعد از هرچند صفحه سلیم آرای آن‌ها را به عنوان دانای کل و آدم‌های دنیا دیده و فرنگ رفته اعلام می‌کند. نکته‌ی جالب توجه همان‌گونه که در ابتدا گفتم مثلا شباهت خود مهرجویی و رفتن‌اش به فرنگ و شباهت آن با دایی اکبر است که با کشتی از یونان چگونه به آمریکا رسیده و چه کارهایی را انجام داده است.

در بخش دیگر نوع نگاه مهرجویی به مساله‌ی عشق و حسادت و خیانت مورد نظر است که در فیلم‌ هامون و... با آن برخورد کرده‌ایم و در این کتاب به شناخت هرچه تمام‌تر به آن می‌پردازد و چه بسا که با شرافت و حقیقتی که در وجود او جریان دارد با مخاطبش صادقانه برخورد کرده و ذهن خودش را روی کاغذ می‌پاشد. حسادت به همکلاسی کودکی تا بزرگسالی و حس گاه به گاه ضعف و مستاصل شدن که خاصیت انسان طبیعی است و البته در مورد هنرمندان این مساله بسیار قوی‌تر صدق می‌کند و در فرار از این استیصال به مدیوم‌های دارویی و با کارکرد مخدر پناه می‌برد و برای چند ساعتی از این زندگی روزمره و غم‌انگیز که هیچ دری باز نمی‌شود فرار می‌کند معشوقه‌ای که تا آخر به خواست سلیم منتظر او نمی‌ماند تا او هر بلایی که دوست دارد بر سرش بیاورد و با او بماند یا ترکش کند و سرمایه‌گذاری که برای آن فیلم بلند لعنتی پیدا نمی‌شود و رقیبی که همیشه بخشی از ذهن سلیم را درگیر خود می‌کند و پدر سرمایه‌داری که او را به رسمیت نمی‌شناسد و دنیای متفاوتی دارد یعنی یک سری عادت‌ها در اثر به شکل تنظیم شده اتفاق می‌افتد که همین استفاده از قرص‌های خواب‌آور و روایت ازمنظر دایی اکبر و گاه پدر و البته آن سطرهای درخشان عالم‌مآبانه در تمام رمان وجود دارد که مهم‌ترین و برجسته‌ترین بخش‌های این کتاب است و بررسی و صدور رای خود راوی است که از جنس کتاب و روایت و سن و سال آن فاصله می‌گیرد و تو گویا گمان می‌کنی که داریوش مهرجویی بزرگ با دانسته‌های جامعه‌شناختی و تاریخی و فلسفی خود در این سن و سال آن‌ها را نوشته و بعد از هر بخشی از داستان که روایت می‌شود آن‌ها را به مخاطب تحویل می‌دهد و در مورد مسایلی چون جهان اول و فاصله‌اش با جهان سوم و باورهای مذهبی و تاریخی و حکومتی و اعتراض به ترس از آینده و میل به عزاداری و شاد نبودن چنان که روحمان به آن عادت کرده است بحث عالمانه می‌کند یا مسایلی چون عشق و نفرت یا حسادت را در جامعه و باورهای ما به چالش می‌کشد که البته من با علامت زدن این بخش‌ها از کتاب فکر می‌کنم اگر این بخش‌ها را درکنار هم بیاوریم جزوه‌ی بسیار ارزش‌مندی در این‌باره است یعنی این پاراگراف‌های نسبتا بلند از زبان آدم پخته‌ای حداقل در دهه‌ی پنجاه عمر به نظر می‌رسد تا یک جوان بیست و چند ساله‌ی پریشان. دو نمونه از این پاراگراف‌ها را با هم می‌خوانیم:
«گرفتاری بزرگ ما. ما اهالی قوم تقلیل‌گرا. ما دایما در حال فروکاهیدن یک مفهوم بزرگ، به یک فرمول سهل و ساده‌ی امروزی قابل فهم هستیم تا حاجت حقیر خود را برآورده کنیم.» (ص99)
«رودررو شدن با خود، در دهلیزهای تودرتوی خود پرسه زدن، به سنجش و جهش و کاوش پرداختن، با خود روراست بودن، حقیقت وجودی خود را کشف کردن. حقیقت... حقیقت... ما از حقیقت چه می‌دانیم چه‌قدر می‌دانیم. این ذهن متافیزیک زده‌ی ما سرکوب و زیرپا لگدکوب شده است. آن چه بیرون از من است اهمیت دارد و حقیقت هم همان جاست. این نحوه‌ی اندیشیدن اجداد والاتبار دوهزار ساله‌ی من است. و خود هم یکی از آن‌ها چون ما -و همین شاید دلیل اصلی عقب ماندگی‌مان باشد- همیشه خود را نفی کرده‌ایم و دیگری، دیگر جا را پذیرفته‌ایم.» (ص115)

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها