نگاهی به نامزدهای بخش رمان و داستان بلند جایزه جلال/ شماره یک؛ محمدعلی رکنی
سعی کردم در «پیامبر بیمعجزه» بدون کلیشه از باورهایم بنویسم/ جوایز ادبی بیشتر به کتاب کمک میکنند تا نویسنده
محمدعلی رکنی، نامزد دریافت چهاردهمین جایزه جلال آلاحمد درباره کتاب «پیامبر بیمعجزه» گفت: احساس میکردم روایت کردن این داستان، نیاز به فضایی ملموس و همهفهم دارد؛ بهطوری که دروندینی نباشد و هرکس از هر دین و مذهبی بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
رکنی میگوید: «میخواستم این سوال را مطرح کنم که اگر یک روحانی در زمانهی ما بخواهد همان وظایف پیامبر اکرم (ص) را انجام دهد، چه مواجههای با جامعه و مصائب مختلف خواهد داشت.» او معتقد است که برای پرهیز از کلیشه و شعار، باید مفاهیم و باورهامان را در دل و جریان داستان بنشانیم و در این راستا میگوید: «مفاهیم دینی اگر در دل و جریان داستان اتفاق بیافتند، کلیشهای نمیشوند و برای مخاطب نیز باورپذیر خواهند بود.» مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
لطفا در ابتدا، کمی از رمان «پیامبر بیمعجزه»، ایده اولیه و فضای داستانی آن بگویید. چه شد که تصمیم گرفتید شخصیت اصلی داستانتان یک روحانی باشد؟
پیامبر بی معجزه، داستان یک سیدِ روحانی است که برای تبلیغ، عازم یکی از روستاهای جنوب کشور حوالی سیستان میشود. لعیا همسرش در این سفر او را همراهی میکند، در میان راه توسط یکسری قاچاقچی که جاده را مسدود کردهاند، اسیر و گروگان گرفته میشوند. اشرار، او را از همسرش جدا میکنند و چشمبسته به منطقهای محصور شده میان چند کوه بهنام 620 میبرند؛ که اصلا نمیداند آنجا کجاست. در عین حال از شرایط همسرش نیز بیاطلاع است.
از اینجا به بعد، داستان در دو محور پیش میرود. محور نخست، ماجراهای نفسگیر و موقعیتهای دراماتیک است که برای اولین بار این روحانی تجربه میکند. جانش را در خطر میبیند و از طرفی او را با تهدید مجبور به کارهایی میکنند که هرگز فکرش را هم نمیکرده. اتفاقاتی که او در این شرایط تجربه میکند، بهنوعی یک سیر آفاقی محسوب میشوند.
قطع ارتباط با بیرون از 620 و تنهایی دریچه جدیدی را به روی سید میگشاید و باعث میشود یک سیر انفسی آغاز شود. مدام خود را در مقام ترس میبیند. ترسی نفسگیر که بهنوعی با مسئولیت مذهبیاش در تغایر است. در این کشاکش، ایمان او به خداوند به چالش کشیده میشود و در یک موقعیت وحشتناک، با چهره تازهای از خودش آشنا میشود. ترس، ایمان، امتحان و بازشناسی خود در مواجهه با خطر، اتفاقاتیاند که در این رمان، به آنها پرداخته میشود.
نوشتن این رمان چه میزان زمان برد و چه ملاحظاتی را طی نگارش آن مد نظر داشتید؟
نگارش این رمان و بازنویسیهای بعدی، مجموعا نزدیک به یک سالونیم زمان برد. ایده این داستان، از مدتها قبل در ذهن من بود و اساسا مسائلی چون باور، شک، ترس،امتحان ،هدایت و... موضوعاتیاند که در ایجاد اولیه این ایده، دخیل بودند.
نکته چشم گیر در این رمان مواجهه یک روحانی با رسالت و ادعایی بود که سالها از آن دم زده بود. خود را جانشین پیامبر میدانست؛ پیغمبری که بنا به رسالت الهی، بار امتش را به دوش کشید تا اعراب عصر جاهلیت را هدایت کند و تغییر دهد و او حالا احساس میکند نه تنها نمیتواند باری را بر دارد که باری بر دوش دیگران است. و درگیریهای ذهنی و دعوای او با خودش و اعتقاداتش تازه شروع میشود.
در واقع میخواستم این سوال را مطرح کنم که اگر یک روحانی در زمانهی ما بخواهد همان وظایف پیامبر اکرم (ص) را انجام دهد، چه مواجههای با جامعه و مصائب مختلف خواهد داشت. به نظر من فرد در این شرایط، با اولین چیزی که مواجه میشود، خودش و رابطهای که با عالم بالا دارد است.
احساس میکردم روایت کردن این داستان، نیاز به فضایی ملموس و همهفهم دارد؛ بهطوری که دروندینی نباشد و هرکس از هر دین و مذهبی بتواند با آن ارتباط برقرار کند. میخواستم طوری بنویسم که حتی اگر یک آفریقایی یا آمریکایی آن را میخواند، بتواند با همان اهدافی که حضرت رسول در پی رسیدن به آن بود، آشنا شود. و در عینحال این دغدغه را داشتم که داستان پرکشش، پر تعلیق و جذاب باشد تا مخاطب را درگیر خود کند و صرفا بهدنبال معناگرایی نرود.
یکی از مسائلی که در پرداختن به این موضوعات وجود دارد، خلق روایتی تازه و بهدور از کلیشههاست. این موضوع، چقدر در نگارش این رمان برای شما مساله بود؟
واقعیت این است که ما باید به یکسری از مفاهیم مقدس نزدیک شویم و برای روایتکردن آنها در یک اثر داستانی، تا حدی از قداست آنها بکاهیم. من معتقدم اگر یک مفهوم، بیش از اندازه مقدس انگاشته شود، دیگر نمیتوان آن را فهمید یا دربارهاش گفتوگو کرد؛ درست مثل این است که ما یک شیء گرانقیمت را در صندوقچهای پنهان کنیم که غیرقابل دسترس باشد.
در این شرایط، مخاطب نیز در مواجهه با چنین سوژهها و مفاهیمی، آنها را تافتههایی جدابافته میداند که بهدردش نمیخورند؛ مثلا میگوید این آثار به دردِ منِ گنهکار و خطاکار نمیخورد. من در این رمان، سعی کردم به مفهوم روحانی نزدیک شوم و آن را از تافته جدا بافته بودن خارج کنم. خواستم نشان بدهم که یک روحانی هم یک انسان معمولی با خواستههای معمولی است. تنها در شرایطی او خاص میشود که کار خاصی انجام دهد؛ مثل کاری که پیامبران انجام دادند؛ طوری که اول خودش به لحاظ درونی، به منبع مفهوم مقدس، وصل شود و آن مسیر را ادامه دهد.
من شخصیت روحانی را، قابل دسترس کردهام؛ به کسی که میشود به او نزدیک شد، گفتوگو کرد، او را شناخت، از ترسها و تمام احساساتی که بین تمام انسانها مشترک است، با خبر شد و... اما درباره کلیشهها؛ باور دارم که باید به سنت و اعتقادات خودمان بپردازیم. نباید بترسیم که با رفتن به سمت سوژههای دینی، الزاما به کلیشهها نزدیک میشویم. اگر ما سوژه دینیمان را در قالب داستانی باورپذیر دربیاوریم، موفق بودهایم. ما باید داستان خودمان را بگوییم و این است که جذابیت دارد. اینکه ما یک نسخه غربی را مدام کپی کنیم، حاصل کار، جز یک اثرِ کپی یا کپی از کپی، چیزی نخواهد بود. ما باید این جرأت را داشته باشیم و داستان خودمان را روایت کنیم. فکر میکنم مفاهیم دینی هم اگر در دل و جریان داستان اتفاق بیافتند، کلیشهای نمیشوند و برای مخاطب نیز باورپذیر خواهند بود. من نمیگویم در این کار موفق بودهام؛ اما تلاشم این بوده که در این مسیر حرکت کنم. من سعی کردم باورهایم را در داستان بیاورم؛ همانطور که نویسندگان خارجی این کار را میکنند؛ نویسندگانی مثل مارکز و... فقط همانطور که شما گفتید، باید مراقب باشیم به کلیشه و شعار مبتلا نشویم.
به نظر شما، جوایز ادبی در برجسته کردن و پیشبرد اهدافی که قرار است با انتشار یک اثر در جامعه رخ بدهد، چه نقشی میتوانند داشته باشند؟
به نظرمن، نویسنده وظیفه خاص خودش را دارد. باید برای دل خودش یا هدف خودش که مثلا همان ارتباط با مردم است، بنویسد. من مینویسم؛ برای اینکه با آنها گفتوگو کنم، آیینه باشم. اگر بنا باشد نویسنده برای مطرح شدن و برنده شدن در جایزهها بنویسد، قطعا بازنده است و خواهد باخت. یک اثر خوب، اثری است که در دل و بستر زمان باقی بماند. یعنی سالهای سال در ذهن مخاطب جایی داشته باشد و خوانده شود. و ماندگاری در بستر زمان بالاترین جایزه برای یک نویسنده است؛ اما اینکه جایزهها چه نقشی میتواند داشته باشد؛ مساله مهمی است.
جوایز معتبر میتوانند طی فرایند برگزاری و اعلام نتایج، به کتاب و دیده شدن آن در جامعه، کمک کنند. یعنی جوایز بیشتر به کتابها کمک میکنند تا به نویسندهها. برای بررسی تحقق چنین نقشی، باید سابقه جوایز مختلف را بررسی کنیم. باید دید برگزیده شدن در یک جایزه، در میزان فروش و شمارگان کتاب تاثیرگذار است و نوبتهای چاپ آن را افزایش داده است یا خیر؟ آیا به زبان دیگری ترجمه شده است یا خیر؟ اینها عواملیاند که به سادگی میتوان با بررسی آنها، میزان کارآمدی و اثربخشی یک جایزه را تعیین کرد. به نظر جایزه جلال هم میتواند با حمایت از آثار برگزیده، زمینه پرفروش شدن، معرفی، ترجمه و انتشار آثار را در کشورهای دیگر –مانند کشورهای عربی- فراهم آورد.
بحث جایزه مالی هم از این بابت که بتواند چند سالی را برای نویسنده، امنیت مالی ایجاد کند یا دفتر کاری اجاره کند تا بدون دغدغه معیشتی، به کار نوشتن مشغول شود، اهمیت دارد و گرنه چندان کارآمد نخواهد بود. البته همانطور که گفتم، ایجاد بسترها و ارتباطهایی که بتواند به نویسنده و آینده کاریاش کمک کند، مهمتر از جایزه مالی است؛ مثلا امکان سفر نویسندگان به جاهای مختلف و مهم کشور خودمان یا کشورهای دیگر، حضور در نمایشگاههای بینالمللی، برقراری ارتباط با نویسندگان مطرح و...
نظر شما