سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۹
باید بستری فراهم شود تا نویسندگان ما با نویسندگان و ناشران جهان ارتباط بگیرند/ نمایشگاه‌­های کتاب فرصت مناسبی برای ارتباط با جهان است

فاطمه سرمشقی با اشاره به روند جهانی‌شدن کتاب‌های کودک ایرانی به طرح مساله در این حوزه پرداخت و گفت: چنددرصد از کتاب‌های ایرانی این شانس را دارند که ترجمه شوند، در قفسه کتابخانه‌ی کشوری دیگر جا بگیرند و توسط کودکان یا حتی منتقدان آن‌ها خوانده شوند؟

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ دوم آوریل روز جهانی کتاب کودک بود، اما برای بررسی و پرداختن به چنین موضوع بزرگی یک روز کافی نیست، و اصلا چنین نام‌گذاری‌ها و تعیین مناسبت‌هایی برای توجه یک‌روزه نیست. دست‌اندرکاران این امر در فکر این بودند که ما یادمان بیاید کتاب کودک چه‌قدر مهم است و اگر تابه‌حال به آن توجهی نکرده‌ایم از همین مناسبت‌ها استفاده کنیم و تلنگری بر خود بزنیم. مثل حالا که ما سعی داریم ابعادی از کتاب کودکِ ایرانی را بررسی کنیم و اگر کم‌وکاستی‌ای در این مسیر وجود دارد که حتما دارد، باتوجه به تجربه‌های تولیدکنندگانش به آن پی ببریم.
هر داستانی برای کودکان نیست یا نمی‌توان آن را یک اثر ایرانی نامید. داستانی ایرانی است که اگر یک آلمانی یا مصری آن را خواند متوجه شود فضا و رفتارهای این قصه مرتبط با کشوری دیگر به نام ایران است و یا اگر مخاطب اصلا ایران را نشناسد بعد از مطالعه آن کتاب از خود بپرسد؛ ایران کجاست؟ من می‌خواهم بیشتر درباره‌ی نویسندگان، مترجم‌ها، تصویرگران یا به‌طور کل ادبیات ایران بدانم. فاطمه سرمشقی نویسنده ادبیات کودک‌ونوجوان به مناسبت روز جهانی کتاب کودک در گفت‌وگو با ایبنا، درباره‌ی معیارهای ایرانی‌بودن و نسبتِ ادبیات کودک ایران با جهان توضیحاتی ارائه داده است که در ادامه می‌خوانید.
 
داستان کودک ایران بر دو عنصر استوار است؛ کودکانه‌بودن و ایرانی‌بودن. معیارهای ایرانی‌بودن یک داستان کودکانه چیست؟
به نظر من ایرانی‌بودن داستانی که نویسنده‌­اش ایرانی است، ذات آن داستان محسوب می­‌شود. همین که یک نویسنده شروع به نوشتن به زبان و خط فارسی می‌­کند قدم اول را برای ایرانی‌بودن داستانش برداشته است. قدم دوم جغرافیای داستان است. وقتی ماجرا و قصه در مرزهای ایران می‌­گذرد و مخاطب با یکی از شهرها، روستاها، محله‌­ها، خیابان­‌ها، کوچه­‌ها و حتی خانه­‌های ایرانی روبه‌­رو می‌­شود یعنی دارد داستانی ایرانی می­‌خواند. نکته‌­ی قابل اهمیت دیگر در این مقوله، توجه به فرهنگ ایرانی است. یک داستان ایرانی باید همچون آینه‌­ای فرهنگ ایران را به مخاطب نشان بدهد. این فرهنگ تمام رفتار و آداب و رسوم از گذشته تا حال را در برمی‌­گیرد. قصه‌های قدیمی و ارتباطی که داستان‌­ها به شیوه‌­های مختلف با آن­ها برقرار می­‌کنند و خود را مستقیم یا غیرمستقیم به آن روایت­‌های کهن وصل می­‌کنند بسیار ارزش­مند هستند. اما مهم­‌تر از همه پرداختن به شرایط ویژه جامعه ایران در داستان است. این که کودک و نوجوان ایرانی چه دغدغه‌­ها و نیازهایی دارد، به چه چیزهایی بیشتر از مسائل دیگر اهمیت می­‌دهد و فکر می‌­کند، مشکلات و علایقش چیست و... .
 
چطور می‌­توانیم ادبیات کودک ایران را به جهان بهتر بشناسانیم؟
تا آن­جایی که من اطلاع دارم در این مورد کار جدی و گسترده‌­ای صورت نگرفته است؛ کاری هم اگر شده بسیار پراکنده بوده است. بی­‌شک مهم‌­ترین کار، ارتباط بیشتر با نویسندگان و ناشران مطرح دنیاست. باید بستری فراهم شود تا نویسندگان ایرانی با نویسندگان کشورهای دیگر ارتباط بیشتری پیدا کنند؛ نمایشگاه‌­های کتاب یکی از این بسترهاست. مثلا می­‌توان مقدماتی را فراهم کرد تا نویسندگان کشورهای مختلف در نمایشگاه کتاب که هر سال در اردیبهشت‌ماه برگزار می‌­شود حضور پیدا کنند، یا نویسندگان ایرانی در نمایشگاه­‌های کتاب در کشورهای دیگر شرکت کنند. دیدار دو نویسنده از دو کشور مختلف مثل تلاقی دو جهان متفاوت با یکدیگر است که می‌­توانند بده‌­بستان­‌های فرهنگی داشته باشند و از تجربیات هم بهره بگیرند. علاوه بر این، ترجمه مساله‌ای است که باید به آن بهای بیشتری داد. در کتاب­خانه‌­های ما گاه بیشتر از کتاب‌های تالیفی، کتاب‌­های ترجمه وجود دارند و کودک و نوجوان ایرانی به راحتی می‌تواند داستان­‌های ملل دیگر را بخواند و با فرهنگ، تفکر و اصلا نوع زندگی آن­‌ها آشنا شود؛ اما چند درصد از کتاب­‌های ایرانی این شانس را دارند که ترجمه شوند؟ در قفسه کتابخانه‌ی کشوری دیگر جا بگیرند و توسط کودکان یا حتی منتقدان آن‌­ها خوانده شوند؟
 
قبلِ جهانی‌شدن باید مردم کشور خود را با ادبیات کودک آشنا کنیم؛ چطور می‌توانیم ادبیات کودک‌مان را بیشتر به خانواده‌­های ایرانی معرفی کنیم؟
به گمان من اگر ما بتوانیم فرهنگ کتاب‌­خوانی را در میان خانواده­‌های ایرانی جا بیاندازیم و خواندن کتاب را به عنوان امری ضروری معرفی کنیم، نصف بیشتر راه را رفته‌­ایم. اگر خانواده‌­ای ضرورت خواندن کتاب برای فرزندش را به درستی حس کند؛ آن‌­وقت در مسیری حرکت می­‌کند که دیگر احتیاج نیست کسی از بیرون او را به این سمت هُل دهد. خانواده‌­های ایرانی الان فقط کودک را تشویق به خواندن کتاب درسی می­‌کنند. یعنی از نظر خیلی­‌ها کتابی ارزش خواندن دارد که حتما یا چیزی را مستقیم به بچه بیاموزد یا جزو کتاب­‌های درسی باشد و کودک با خواندن آن نمره خوب بگیرد و آینده­‌اش تضمین شود.
اگر خانواده‌ها ضرورت خواندن کتاب‌­های غیردرسی را بپذیرند و خود اهل مطالعه باشند، کودک هم بی‌­شک به همین مسیر خواهد رفت چون همان­‌طور که همه می­‌دانیم مهم‌ترین الگوی کودک پدر و مادرش هستند.
 
بسترها و رسانه­‌های متنوعی برای تبلیغ و معرفی کتاب وجود دارد؛ به خصوص کتاب کودک. به نظر شما کدام بسترها در ایران ضعیف‌­تر عمل کرده‌اند؟
کودک از هفت‌سالگی که وارد مدرسه می­‌شود، بیشترین ساعت روز را در این محیط سپری می­‌کند و بیشترین تاثیر را از آن می­‌پذیرد. نمی‌­توان نقش مدرسه و به طور کلی آموزش و پرورش را در تربیت و پرورش کودک نادیده گرفت. در مورد کتاب­‌خوانی و علاقه به کتاب هم همین‌­طور است. مدرسه می­‌تواند نقش بسیار مهمی در این زمینه داشته باشد. می‌­تواند کتاب‌­های مناسب را در اختیار بچه‌­ها قرار بدهد و با داشتن کتابخانه‌های جذاب، بچه­‌ها را تشویق به کتاب­‌خوانی کرد و کتاب­‌های مناسب را در اختیار آن­‌ها قرار داد. یا با ایجاد کلاس‌­ها و زنگ‌های داستان‌­خوانی یا حتی برنامه­‌ها و مسابقات جذاب در این زمینه. با این حال متاسفانه آموزش و پرورش در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده و اگر گاهی برای اجرای این برنامه­‌ها تلاشی کرده بسیار ضعیف بوده است و انگار بیشتر برای بالا بردن نمودار و آمار بوده تا تاثیر مثبت و واقعی!
 
شما به عنوان نویسنده داستان کودک، برای متنوع‌­تر شدن داستان­‌های کودکان پیشنهاد می‌­کنید که نویسندگان چه فضاهای جدیدی را وارد داستان‌ها کنند؟ جای چه موضوعاتی را خالی می‌بینید؟
جواب به این سوال کمی سخت است به این دلیل که بعضی جای خالی­‌ها آن­قدر پررنگ هستند که بعید می‌دانم نویسنده‌­ای باشد که آن‌­ها را نداند و نبیند؛ اما دلیل این که به سراغ آن موضوع نمی‌­رود این نیست که از آن بی‌خبر است یا نمی­‌خواهد، بلکه گاهی نمی­‌تواند! یعنی اگر قرار است کتابش چاپ بشود و به دست مخاطب برسد باید دور آن موضوعات خط قرمز بکشد، حتی اگر ضرورتش را احساس می‌­کند. مثل موضوع عشق که در ادبیات تالیفی نوجوان ما بسیار کم‌رنگ است، در صورتی‌که به طور طبیعی یکی از دغدغه­‌های مهم ذهنی یک نوجوان است. نمی­‌خواهم بگویم مطلقا به این موضوع پرداخته نشده است؛ اما نسبت به اهمیتی که دارد خیلی کم داستانی داریم که موضوع اصلی‌­اش عشق باشد و علت اصلی غیبتش فکر نکنم بر کسی پوشیده باشد.
و اما جواب قسمت اول سوال‌تان: من بر خلاف آن­چه شما در سوال‌تان گفته‌­اید فکر نمی‌کنم برای متنوع‌شدن داستان حتما مجبور باشیم سراغ فضاهای جدید برویم. اتفاقا می­‌خواهم برعکسش را بگویم. ما سرمایه‌­ای بزرگ در اختیار داریم که آن را یا فراموش کرده­‌ایم یا به ارزشش باور نداریم، در صورتی‌که اگر به درک درستی از آن برسیم با توسل به آن می­‌توانیم هم فرهنگ و هم ادبیات‌مان را به قله­‌ای که شایسته‌­ی صعودش است، نزدیک­تر کنیم و آن سرمایه چیزی نیست جز ادبیات کهن ما؛ چه شفاهی، چه مکتوب. قصه­‌های عامیانه و قصه‌های قدیمی ما با این که عمری طولانی را پشت سر گذاشته‌­اند هنوز ظرفیت‌­های زیادی دارند تا با یک تکان به داستانی مدرن و نو تبدیل بشوند. منظورم از این حرف‌ها بازنویسی مستقیم قصه‌­ها نیست؛ اما فکر می‌­کنم اگر ما این قصه­‌ها را و شکل روایت‌شان را بشناسیم می­‌توانیم درهای تازه‌­ای را به روی ادبیات‌مان و به ویژه ادبیات کودک و نوجوان باز کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها