هر داستانی برای کودکان نیست یا نمیتوان آن را یک اثر ایرانی نامید. داستانی ایرانی است که اگر یک آلمانی یا مصری آن را خواند متوجه شود فضا و رفتارهای این قصه مرتبط با کشوری دیگر به نام ایران است و یا اگر مخاطب اصلا ایران را نشناسد بعد از مطالعه آن کتاب از خود بپرسد؛ ایران کجاست؟ من میخواهم بیشتر دربارهی نویسندگان، مترجمها، تصویرگران یا بهطور کل ادبیات ایران بدانم. فاطمه سرمشقی نویسنده ادبیات کودکونوجوان به مناسبت روز جهانی کتاب کودک در گفتوگو با ایبنا، دربارهی معیارهای ایرانیبودن و نسبتِ ادبیات کودک ایران با جهان توضیحاتی ارائه داده است که در ادامه میخوانید.
داستان کودک ایران بر دو عنصر استوار است؛ کودکانهبودن و ایرانیبودن. معیارهای ایرانیبودن یک داستان کودکانه چیست؟
به نظر من ایرانیبودن داستانی که نویسندهاش ایرانی است، ذات آن داستان محسوب میشود. همین که یک نویسنده شروع به نوشتن به زبان و خط فارسی میکند قدم اول را برای ایرانیبودن داستانش برداشته است. قدم دوم جغرافیای داستان است. وقتی ماجرا و قصه در مرزهای ایران میگذرد و مخاطب با یکی از شهرها، روستاها، محلهها، خیابانها، کوچهها و حتی خانههای ایرانی روبهرو میشود یعنی دارد داستانی ایرانی میخواند. نکتهی قابل اهمیت دیگر در این مقوله، توجه به فرهنگ ایرانی است. یک داستان ایرانی باید همچون آینهای فرهنگ ایران را به مخاطب نشان بدهد. این فرهنگ تمام رفتار و آداب و رسوم از گذشته تا حال را در برمیگیرد. قصههای قدیمی و ارتباطی که داستانها به شیوههای مختلف با آنها برقرار میکنند و خود را مستقیم یا غیرمستقیم به آن روایتهای کهن وصل میکنند بسیار ارزشمند هستند. اما مهمتر از همه پرداختن به شرایط ویژه جامعه ایران در داستان است. این که کودک و نوجوان ایرانی چه دغدغهها و نیازهایی دارد، به چه چیزهایی بیشتر از مسائل دیگر اهمیت میدهد و فکر میکند، مشکلات و علایقش چیست و... .
چطور میتوانیم ادبیات کودک ایران را به جهان بهتر بشناسانیم؟
تا آنجایی که من اطلاع دارم در این مورد کار جدی و گستردهای صورت نگرفته است؛ کاری هم اگر شده بسیار پراکنده بوده است. بیشک مهمترین کار، ارتباط بیشتر با نویسندگان و ناشران مطرح دنیاست. باید بستری فراهم شود تا نویسندگان ایرانی با نویسندگان کشورهای دیگر ارتباط بیشتری پیدا کنند؛ نمایشگاههای کتاب یکی از این بسترهاست. مثلا میتوان مقدماتی را فراهم کرد تا نویسندگان کشورهای مختلف در نمایشگاه کتاب که هر سال در اردیبهشتماه برگزار میشود حضور پیدا کنند، یا نویسندگان ایرانی در نمایشگاههای کتاب در کشورهای دیگر شرکت کنند. دیدار دو نویسنده از دو کشور مختلف مثل تلاقی دو جهان متفاوت با یکدیگر است که میتوانند بدهبستانهای فرهنگی داشته باشند و از تجربیات هم بهره بگیرند. علاوه بر این، ترجمه مسالهای است که باید به آن بهای بیشتری داد. در کتابخانههای ما گاه بیشتر از کتابهای تالیفی، کتابهای ترجمه وجود دارند و کودک و نوجوان ایرانی به راحتی میتواند داستانهای ملل دیگر را بخواند و با فرهنگ، تفکر و اصلا نوع زندگی آنها آشنا شود؛ اما چند درصد از کتابهای ایرانی این شانس را دارند که ترجمه شوند؟ در قفسه کتابخانهی کشوری دیگر جا بگیرند و توسط کودکان یا حتی منتقدان آنها خوانده شوند؟
قبلِ جهانیشدن باید مردم کشور خود را با ادبیات کودک آشنا کنیم؛ چطور میتوانیم ادبیات کودکمان را بیشتر به خانوادههای ایرانی معرفی کنیم؟
به گمان من اگر ما بتوانیم فرهنگ کتابخوانی را در میان خانوادههای ایرانی جا بیاندازیم و خواندن کتاب را به عنوان امری ضروری معرفی کنیم، نصف بیشتر راه را رفتهایم. اگر خانوادهای ضرورت خواندن کتاب برای فرزندش را به درستی حس کند؛ آنوقت در مسیری حرکت میکند که دیگر احتیاج نیست کسی از بیرون او را به این سمت هُل دهد. خانوادههای ایرانی الان فقط کودک را تشویق به خواندن کتاب درسی میکنند. یعنی از نظر خیلیها کتابی ارزش خواندن دارد که حتما یا چیزی را مستقیم به بچه بیاموزد یا جزو کتابهای درسی باشد و کودک با خواندن آن نمره خوب بگیرد و آیندهاش تضمین شود.
اگر خانوادهها ضرورت خواندن کتابهای غیردرسی را بپذیرند و خود اهل مطالعه باشند، کودک هم بیشک به همین مسیر خواهد رفت چون همانطور که همه میدانیم مهمترین الگوی کودک پدر و مادرش هستند.
بسترها و رسانههای متنوعی برای تبلیغ و معرفی کتاب وجود دارد؛ به خصوص کتاب کودک. به نظر شما کدام بسترها در ایران ضعیفتر عمل کردهاند؟
کودک از هفتسالگی که وارد مدرسه میشود، بیشترین ساعت روز را در این محیط سپری میکند و بیشترین تاثیر را از آن میپذیرد. نمیتوان نقش مدرسه و به طور کلی آموزش و پرورش را در تربیت و پرورش کودک نادیده گرفت. در مورد کتابخوانی و علاقه به کتاب هم همینطور است. مدرسه میتواند نقش بسیار مهمی در این زمینه داشته باشد. میتواند کتابهای مناسب را در اختیار بچهها قرار بدهد و با داشتن کتابخانههای جذاب، بچهها را تشویق به کتابخوانی کرد و کتابهای مناسب را در اختیار آنها قرار داد. یا با ایجاد کلاسها و زنگهای داستانخوانی یا حتی برنامهها و مسابقات جذاب در این زمینه. با این حال متاسفانه آموزش و پرورش در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده و اگر گاهی برای اجرای این برنامهها تلاشی کرده بسیار ضعیف بوده است و انگار بیشتر برای بالا بردن نمودار و آمار بوده تا تاثیر مثبت و واقعی!
شما به عنوان نویسنده داستان کودک، برای متنوعتر شدن داستانهای کودکان پیشنهاد میکنید که نویسندگان چه فضاهای جدیدی را وارد داستانها کنند؟ جای چه موضوعاتی را خالی میبینید؟
جواب به این سوال کمی سخت است به این دلیل که بعضی جای خالیها آنقدر پررنگ هستند که بعید میدانم نویسندهای باشد که آنها را نداند و نبیند؛ اما دلیل این که به سراغ آن موضوع نمیرود این نیست که از آن بیخبر است یا نمیخواهد، بلکه گاهی نمیتواند! یعنی اگر قرار است کتابش چاپ بشود و به دست مخاطب برسد باید دور آن موضوعات خط قرمز بکشد، حتی اگر ضرورتش را احساس میکند. مثل موضوع عشق که در ادبیات تالیفی نوجوان ما بسیار کمرنگ است، در صورتیکه به طور طبیعی یکی از دغدغههای مهم ذهنی یک نوجوان است. نمیخواهم بگویم مطلقا به این موضوع پرداخته نشده است؛ اما نسبت به اهمیتی که دارد خیلی کم داستانی داریم که موضوع اصلیاش عشق باشد و علت اصلی غیبتش فکر نکنم بر کسی پوشیده باشد.
و اما جواب قسمت اول سوالتان: من بر خلاف آنچه شما در سوالتان گفتهاید فکر نمیکنم برای متنوعشدن داستان حتما مجبور باشیم سراغ فضاهای جدید برویم. اتفاقا میخواهم برعکسش را بگویم. ما سرمایهای بزرگ در اختیار داریم که آن را یا فراموش کردهایم یا به ارزشش باور نداریم، در صورتیکه اگر به درک درستی از آن برسیم با توسل به آن میتوانیم هم فرهنگ و هم ادبیاتمان را به قلهای که شایستهی صعودش است، نزدیکتر کنیم و آن سرمایه چیزی نیست جز ادبیات کهن ما؛ چه شفاهی، چه مکتوب. قصههای عامیانه و قصههای قدیمی ما با این که عمری طولانی را پشت سر گذاشتهاند هنوز ظرفیتهای زیادی دارند تا با یک تکان به داستانی مدرن و نو تبدیل بشوند. منظورم از این حرفها بازنویسی مستقیم قصهها نیست؛ اما فکر میکنم اگر ما این قصهها را و شکل روایتشان را بشناسیم میتوانیم درهای تازهای را به روی ادبیاتمان و به ویژه ادبیات کودک و نوجوان باز کنیم.
نظر شما