در این شماره از پرونده «ادبیات آسیای شرقی» به سراغ کتاب «شبح گینزا» رفتهایم که فاطمه طیبه آن را ترجمه و از سوی نشر کامک منتشر شده است. عباس کریمی عباسی، دبیر و سرویراستار مجموعه «قلمرو قابیل» است که «شبح گینزا» اولین کتاب این مجموعه محسوب میشود. در گفتوگو با وی سعی کردهایم ابعاد مختلف ادبیات جنایی-معمایی ژاپن را بررسی کنیم.
ابتدا سری به ادبیات جنایی-معمایی ژاپن بزنیم؛ این ژانر در کشور ژاپن چندسال عمر دارد؟
شروع ژانر جنایی-معمایی در ژاپن تقریبا همزمان بود با ورود داستانهای مجموعه شرلوک هلمز از آرتور کانن دویل به این کشور، که در اوایل قرن بیستم بود و فقط آن افرادی که به زبان انگلیسی آشنا بودند میخواندند و تحتتأثیر قرار میگرفتند؛ مثل ادوگاوا رانپو که داستانهای آلن پو را در کنار این آثار خوانده بود و علاقه داشت. این نویسندگان در همان سالهای اولیه قرن بیستم شروع به نوشتن کردند که البته تعداد آثار کم بود؛ اما باتوجه به همانها، یک نوع ادبیات جنایی-معمایی ژاپنی خاص شکل میگیرد که میرسد به نویسندههای دیگر. یعنی ادبیات جنایی ژاپن قدمت زیادی دارد؛ ولی متأسفانه به دلیل فرهنگ ژاپنیها و آن نگاه ناسیونالیستی که از همه ملل دیگر شدیدتر است، این آثار سالها فقط به زبان ژاپنی بوده است و در همین ده بیستسال اخیر به فرانسه و انگلیسی برگشته و برای ملل دیگر قابل استفاده شده. موج ترجمه این آثار در ایران نیز در دهسال گذشته شکل گرفته است؛ قبل از آن زیاد به این نوع آثار توجه نمیشد و آثار متأخرین ژاپنی را مثل موراکامی داشتیم، و نه فقط ما، بلکه همه ملتهای جهان از آثار خوب ژاپنیها در زمینه ادبیات جنایی-معمایی غافل مانده بودند، مثل این کتاب «شبح گینزا» که اخیراً در مجموعه «قلمروی قابیل» منتشر شده است.
شما گفتید این ژانر در ژاپن قدمت دارد و از گذشته تا حالا نویسندگان متعددی در این ژانر قلم زدهاند. باتوجه به آن آثار، داستانهای جنایی-معمایی ژاپنی چه مشخصاتی دارند؟ آیا با مطالعه آنها مختصات بومی ژاپن در ذهن خواننده تصویرسازی میشود؟
ویژگی خاصی که ادبیات جنایی ژاپن دارد و کمتر در ملل دیگر دیده میشود این است که همان بارقههای اولیه و نحلههای فکری ابتدایی که در بروز این نوع ادبیات میبینیم ادامه دارد و داستانها براساس فرهنگ ژاپنی نوشته شدهاند؛ یعنی دچار تقلید نشدهاند. برای مثال، به نوعی میتوانیم ادوگاوا رانپو را سردمدار این حرکت بدانیم که علاقه بسیاری به ادگار آلنپو داشت و شبیه به این نویسنده مینوشت؛ اما بومی مینوشت. ما هم در ایران پرویز قاضی سعید را داشتیم یا با تفاوت ساختار داستانی امیر عشیری را، که ادبیات پلیسی و داستانهای جاسوسی مینوشتند؛ اما بسیار شبیه به نمونههای انگلیسی و آمریکایی و تقلید صرف بوده است. فقط یکسری پیرنگهای خاص خود را داشتند و نکته ایرانی در آنها نمیدیدیم؛ حتی در آثار قاضی سعید که اصلا Setting (زمان و مکان داستان) و شخصیتها همه خارجی هستند؛ اما دستکم امیر عشیری مأمور ایرانی به نام کاوه را در داستانش دارد که در پیرنگ بینالمللی قرار میگیرد.
ادبیات ژاپن در ساختار جنایی-معمایی بهشدت اصل است و فرهنگ خاص ژاپنی در آن است؛ یعنی ادبیات بومیشان محسوب میشود که البته در تمام کارهایشان اینطور هستند؛ مثل صنعت، فرهنگ و خاصه در ادبیات که الان داریم دربارهاش بحث میکنیم رگههای بومیگرایی را میبینیم. آنها از تقلید اجتناب میکنند؛ بنابراین ادبیات جنایی-معمایی ژاپن این خاصیت را دارد و حتی اگر از متقدمین هم بگذریم، در متأخرین هم که کارهایشان در ایران منتشر میشود نویسندههایی هستند مثل کیگو هیگاشینو یا مدرنتر مثل تتسویا هوندا که آن بومیگرایی و ساختارهای فرهنگی ژاپنی در آثارشان وجود دارد؛ چون از بچگی اینطور تربیت شدهاند. چشم که باز میکنند با نگاه ناسیونالیستی و بومی در کشور آفتاب تابان مواجه میشوند. کتاب «شبح گینزا» نیز از این قاعده مستثنی نیست.
بومیبودن داستانها چهقدر در شناختهترشدن قلم نویسندگان و بهطور کل ادبیات آن کشور مؤثر است و اهمیت دارد؟
ادبیات یک کشور به بومیبودن آن است که زنده است. زمانیکه ارنست همینگوی کتابش را به گرترود اشتاین ارائه میدهد، او اصلاحاتی روی آن انجام میدهد و راهنماییهایی میکند که صفتها را مستقیم نیاور و چنین و چنان کن؛ اما بزرگترین راهنماییای که به همینگوی میکند و از او، همینگویِ امروز را میسازد، این است که میگوید «اگر میخواهی جهانی بنویسی، خودت را بنویس و بومی بنویس». ما اگر بخواهیم نگاه جهانی به ادبیات داشته باشیم، ادبیات کشور ژاپن میتواند نمونه و الگوی خوبی باشد؛ زیرا ژاپنیها طوری مینویسند که حتی اگر اسامی را نیز عوض کنی باز هم احساس میکنی داری یک کار ژاپنی میخوانی. یعنی آنقدر بومی مینویسند که این حس به وجود میآید. ما در کشورمان هم داریم معدود نویسندگانی که ایرانینویس بودند و شما احساس میکنی که کار ایرانیست. البته در گذشته بیشتر و در زمان حال کمتر. منتها آن شدت و حدت کشوری مانند ژاپن را نداریم.
بومینویسی این نیست که اسامی شخصیتها و مکانها را ایرانی کنیم. اگر فرهنگ روزمرهای را که برای مردم جهان غریبه است و کمتر درموردش شنیدهاند در داستان بیاوریم آنوقت بومی نوشتهایم؛ مثل مهماننوازی، خب باید این را نشان دهیم که آیا ایرانیها فرد مهماننوازی هستند؟ این در مراودات اجتماعی دیده میشود. وقتی با دقت ببینیم، متوجه میشویم که ایرانیها بیشتر غریبنواز هستند تا مهماننواز؛ یعنی غریبهها بیشتر موردتوجهشان هستند و به این دلیل به مهماننوازی شهرت پیدا کردهاند، و فرهنگهای دیگرمان، مانند دین، رسومات اجتماعی، زیرساختهای جامعهشناسانهای که نویسندهها باید بلد باشند تا بتوانند خودشان را بنویسند و مطالعاتی که باید در این زمینه داشته باشند. اگر ما اینها را داشته باشیم، میتوانیم ادبیاتی مثل ادبیات ژاپن، و داستانها و رمانهایی داشته باشیم که قابلیت توجه جهانی را دارا باشند، و مثل ملل دیگر نمایندههایی از ایران در ادبیات جهان داشته باشیم که آن آثار به زبانهای مختلف ترجمه شوند.
همانطور که گفتید ما در بومینویسی ضعیف هستیم و مردم به آثار ترجمه روی آوردهاند.
چرا بازار ترجمه در ایران داغ است؟ برای این است که بازار تألیفمان کساد است. این یک موازنه است؛ وقتی مردمی که کتاب میخوانند آن چیزی را که میخواهند در ادبیات ایران پیدا نمیکنند، زده میشوند و ترجیح میدهند که به ترجمه پناه بیاورند؛ بنابراین الان موقعی است که همه دستبهدست هم دهند بهویژه دولت و وزارت ارشاد که با حمایت از نویسندگان خوب ایرانی، یک جامعه نوشتاری خوبی بهوجود بیاورند که بتوانیم به داستانهای خوب، قابلترجمه و بومی برای ارائه به جهان برسیم.
درباره کیکیچی اوساکا و دنیای نویسندگیاش برایمان بگویید؛ اوساکا عمر کوتاهی داشت و در سن 33 سالگی از دنیا رفت. چه آثاری از او بر جای مانده است؟
او در سنی فوت کرده که تازه آغاز دوران نویسندگی یک نویسنده است. نویسندهای که به تجارب اولیه دست پیدا کرده و میخواهد به یک نگاه خاص برسد تا بتواند نویسنده بهتری شود؛ اما اوساکا چنین فرصتی پیدا نکرد. وی دو مجموعه شعر هایکو دارد و یک مجموعه داستان که همین «شبح گینزا» است. ولی در همین کار داستانی هم که از این نویسنده باقی مانده است، بارقههای خیلی عجیبوغریبی از معماهای بکر داریم. به این دلیل است که «شبح گینزا» شبیه هیچ کتاب دیگری نیست؛ حتی شبیه کارهای هموطنهای خودش. شاید از منظر تعلیق طعنه بزند به رانپو؛ اما در ماوراءطبیعیترین شکلهایی هم که در کتاب میبینید به مجموعه داستان «اتاق قرمز» رانپو اصلا نزدیک نمیشود. به دلیل اینکه تمام چیزهایش مبتنی بر منطق بهویژه ریاضیات است. درواقع یک مخاطب کاملا منطقی میتواند این کتاب را بخواند و لذت ببرد؛ آدمهایی که به صورت حرفهای اهل ریاضی هستند معمولاً خیلی اهل داستان نیستند؛ اما ما در این کتاب معماهایی داریم که بسیار ظریف و نکتهسنج طراحی شدهاند و آدمهایی که نمیتوانند خیلی با جهان داستانی ارتباط برقرار کنند اگر این داستانها را بخوانند لذت میبرند.
این کتاب از لحاظ ساختاری با هر کتاب دیگری فرق میکند؛ حتی با کتاب «فداکاری مظنون ایکس» از هیگاشینو که در آن اثر، جنایت بر پایه معادلات ریاضی انجام میشود و اصلا معلم ریاضی است که نقش اول داستان را دارد؛ ولی اثر اوساکا با این هم فرق میکند. چون در کتاب اوساکا، بهشدت هر گرم، هر سانت و هر زاویه تابش نور میتواند باعث تحریف اتفاقی شود که افتاده است و پس از خواندن هر داستان مخاطب به کشف جدیدی میرسد. شگفتی حاصل از پایان داستان، آدم را احاطه میکند و تا از بین نرفته است نمیتواند داستان بعدی را شروع کند.
متأسفانه اوساکا همین یک کتاب داستان را دارد و این نابغه ادبی ژاپنی به دلیل عمر کوتاهش نتوانست از این توانایی استفاده کند. طی تحقیقی که درباره ادبیات جنایی جهان برای انتخاب کتابها در مجموعههای مختلفی چون کتاب دلهره (نشر یاد آرمیتا)، سرخ و سیاه (نشر ورا) و ماجراجویی روی مبل (نشر نفیر) داشتم و دو سه سال طول کشید، این کتاب را از میان کتابهای دیگر انتخاب کردم تا خوانندههای ایرانی نیز از آن بیبهره نمانند و اولین کتاب مجموعه ادبیات جنایی «قلمروی قابیل» باشد.
مهمترین ویژگی قلم این نویسندهی ماجراجو چیست؟
اوساکا کاملا آن ساختار ادبیات جنایی عصر طلایی را در زیرگونه «جنایت ناممکن» رعایت کرده است. اگر بخواهیم موشکافانه نگاه کنیم، داستانها با یک اتفاقی که سرقت یا قتل است شروع میشود، مرحله بعدی تحقیق است و همان سه شاخصهای که کانن دویل مرتب از زبان شرلوک هلمز میگوید یعنی مشاهده دقیق، تحقیق و استنتاج را دارد. کاراکتری که در داستان اوساکاست از نظر نوع نگاه و حرکات و کمحرفیاش به شرلوک هلمز شبیه است، یعنی گرتهبرداری شده؛ ولی کاملا ژاپنی است. مثلا کیوسوکی کاراکتری نیست که شما بگویید شرلوک هلمز ژاپنی است؛ نه، او اصلا کارآگاه نیست و آدمیست که کار دیگری دارد؛ ولی تیزبینی و قدرت استنتاج دارد. اوساکا به مدد تواناییاش در شناخت ادبیات روز خودش، توانست قلمش را ماندگار کند و ما اکنون آن را میخوانیم و احساس قدیمیبودن کار را نداریم و لذت میبریم.
در داستان «شبح گینزا» با وجود اینکه از نشانههای بومی زیادی استفاده نشده بود و ما بیشتر شاهد حضور لباس «کیمونو» در داستان بودیم؛ اما خود را در فضای بومی ژاپن احساس میکردیم. به نظر شما چهچیز در قلم این نویسنده باعث چنین تجربهای میشود؟
اینکه نمادهای ژاپنی مثل کیمونو را در داستان داریم، طبیعی است چون نویسنده ژاپنی است و فضاها و کاراکترها ژاپنیاند و خودبهخود این نمادها وجود دارد؛ اما اینکه آیا حضور یک یا چندین نماد در یک داستان باعث بومیگرایی میشود بهصورت صرف، خیر. یعنی اگر ما داستانی داشته باشیم که در تهران و برج میلاد اتفاق بیفتد و اسامی همه ایرانی باشد و بقیه چیزها هم مثل خیابانها و وسایل و غیره، ایرانی نمایش داده شود، اما بهصورت عمیق نباشد و فرهنگ ایرانی نداشته باشد، خیلی نمیتواند وجوه بومی به خود بگیرد. چون در داستانهای اوساکا آن فرهنگ خاص آدمها، بینشها، عقاید، رسوم، نوع رفتارهای اجتماعی و زیربناهای فرهنگی آورده شده است کار بومی شده؛ دلیل ملموسبودن این داستان باوجود حضور یک عنصر مثل کیمونو، نیز همین است؛ چون در کنار آن کیمونو، فرهنگ پوشیدن این لباس را هم آورده است. این قدرت نویسنده را میرساند که توانسته است فرهنگش را با داستانی که زیربنای ژاپنی نداشته و وارداتی بوده، به شدت ژاپنی کند.
کدام داستان این مجموعه را بیشتر دوست داشتید؟
تقریبا همهشان دوستداشتنیاند؛ چون هرکدام ساختار متفاوتی دارند و نوع اتفاقات آنها اصل است. بیشتر از سیسال است که ادبیات جنایی-معمایی را به زبانهای فارسی و انگلیسی میخوانم؛ اما هنوز با نمونهای شبیه به این کتاب مواجه نشدهام و شاید نشوم. بنابراین نمیتوانم بگویم کدام داستان را بیشتر دوست دارم؛ اما از لحاظ پختگی و رسیدن به یک استاندارد داستان جنایی-معمایی که شما را میخکوب و شگفتزدهتر از بقیه داستانها میکند، میتوانم همین داستان «شبح گینزا» را نام ببرم که مورد تأیید نویسنده هم بوده، و به نظرم داستان قویتر و جذابتری است.
به مسئلهای برگردیم که در ابتدای صحبتتان به آن اشاره کردید؛ مجموعه قلمرو قابیل. این مجموعه چیست و چهطور شکل گرفته است و چه هدفی دارد؟
50 کتاب داریم از ملیتهای مختلف؛ از فرهنگهایی که ما تابهحال با آن در جهان داستانی درگیر نشدهایم و مترجمهایمان متأسفانه سراغ آنها نرفتهاند. در مجموعه گروه مترجمان برگردان که چندسالی است تأسیس کردهام، مترجمان را گرد هم آوردهام و به این مقوله میپردازیم تا کارهای ترجمهنشده و ادبیات مهم و قابلاعتنای جهان را که کشف جدیدی از زندگی به ما میدهد انتخاب کنیم و از فرهنگ مردم دیگر بیبهره نمانیم. بنابراین در کنار کارهایی از انگلیس، آمریکا، فرانسه، اسکاندیناوی و استرالیا که معمولا از آنها کتاب موجود است، در زمان زیادی که صرف کردم، گشتهام و کارهایی از کشورهایی پیدا کردهام که در ایران از آنها کتابی چاپ نشده است؛ مثل فیلیپین، تبت، ویتنام و غیره. فعلا از بین اینها 50 کتاب را انتخاب کردهایم و بررسیهای مفصلی انجام دادهایم که وجوه ادبی داشته باشند، فرهنگ غالب آن کشور را نشان دهند و برای مخاطب ایرانی جذابیت داشته باشند؛ به این دلیل اغلب معمایی هستند ولی در ساختارها و زیرگونههای مختلف (سابژانر) قرار میگیرند؛ ما در این مجموعه ادبیات نوآر، جنایی-معمایی، کارآگاهی، هاردبویلد و دیگر زیرگونهها را داریم؛ البته خیلی به این موارد توجه نکردهایم و بیشتر خواستهایم که کار، بار ادبی خوبی داشته باشد و صرفا تفریحی و وقتگذرانی نباشد. دیالوگها از بار معنایی خوبی برخوردار باشند و در ذهن مخاطب مانا بمانند. اولین کتاب این مجموعه نیز «شبح گینزا» است.
پرونده:
در شماره اول پرونده ادبیات آسیای شرقی به اثری از چین پرداختهایم که میتوانید آن را در این مطلب بخوانید.
در شماره دوم پرونده ادبیات آسیای شرقی به اثری از ژاپن پرداختهایم که میتوانید آن را در این مطلب بخوانید.
در شماره سوم پرونده ادبیات آسیای شرقی به اثری از کره جنوبی پرداختهایم که میتوانید آن را در این مطلب بخوانید.
در شماره چهارم پرونده ادبیات آسیای شرقی به اثری از ژاپن پرداختهایم که میتوانید آن را در این مطلب بخوانید.
نظر شما