خانم آباد اضافه میکند «مادرم در آن نامه ملتمسانه و عاجزانه مرا از خدا زنده طلب کرده و اینطور تعریف کرده بود که: از بقیه مادران شهدا شرم داشتم که شکوه کنم، اما یکباره گوشم زنگ زد و گفتم چی؟ نه من اصلاً رضایت نمیدهم. همان موقع دلم شکست و به خدا شکوه کردم. خدا را به آن جرعههای شیر پاکی که به دهان آن بچه میریختم قسم دادم خدایا من هشت پسر دارم و همه در جنگ و خط مقدم میجنگند. اگر قرار است سهمی از امانت تو را بدهم یکی از پسرهایم را میدهم اما او را زنده به من برگردان. مادر من بهای آزادی تو را خون یکی از برادرانت گذاشتم. تو صبور و مقاوم باش، ما منتظریم تا زنده برگردی.»
صبر و پایداری ما، پستی و خباثت آنها
به جز کتاب «من زندهام» که انتشارات بروج منتشرش کرده است، کتاب «پایی که جا ماند» نیز از مهمترین کتابهای خاطرات آزادگان ماست. این کتاب روایتی است بر اساس یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق، که به قول مقام معظم رهبری «یک روایت استثنایی از حوادث تکاندهندهیی است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند.» حسینی این کتاب خاطرات را به گروهبان عراقی که شکنجهاش کرده بود تقدیم میکند، «مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ادبی سرزمینش شد.»
کتاب «آزاده: خاطرات آزاده جانباز حسین عزیزی» نوشته زهرا یگانه (انتشارات صریر) هم در همین دسته، فهرست میشود. این کتاب مجموعه خاطرات حسین عزیزی است که حدود ده سال در اسارت بعثیها بود و شکنجه و رنجهای بسیاری را تحمل کرد. نویسنده این کتاب، برای اینکه تصویر بهتری از شخصیت محوریاش ارائه کند، روایت را از خاطرات کودکی حسین عزیزی آغاز میکند و بعد، قدم به قدم جلو میرود و به روزهای حضور در جبهه و سپس به دوره اسارت میرسد. در بخشی از کتاب، درباره آغاز اسارت عزیزی میخوانیم «غروب که شد چند کامیون آوردند و ما را سوار کردند، نمیدانستیم که قرار است ما را کجا ببرند. نگرانی و اضطراب بر ما چیره شد. ماشین حرکت کرد. آنقدر جا کم بود که همه چسبیده بودیم به هم، هوا هم خیلی گرم بود. گرما و گرسنگی و تشنگی و نگرانی و دلهره در میان چهرههای آفتاب سوختهٔ اسرا هویدا بود. در بیابانهای خشک و بیآب و علف تا چشم کار میکرد ادوات جنگی عراق بود. هوا داشت تاریک میشد. شب شد، کامیونها ایستادند و ما پیاده شدیم. از میان حرفهای عراقیها متوجه شدیم اینجا خانقین است. یکی یکی دستهایمان را بستند. همه تشنه بودیم، ده ساعتی میشد که آب نخورده بودیم. هیچ چیز نخورده بودیم.»
روایتها زیادند و ناگفتهها زیادتر
کتاب «خستگی ناپذیر» (نشر پیام آزادگان) را نباید ناگفته گذاشت. این کتاب، بازخوانی خاطرات سید آزادگان، سید علی اکبر ابوترابی است که از زبان خود ایشان روایت میشود. البته کتاب را عبدالمجید رحمانیان نوشته و به جز آنچه بخشهایی که به تجربیات دوره اسارت اختصاص دارد، خاطرات سید با شهید چمران و شهید اندرزگو را نیز در خود جای میدهد. همچنین اشاره به این نکته ضروری است که رحمانیان خودش از آزادگان سرافراز ماست که بیشتر از هشت سال از عمرش در عراق در اسارت بعثیها گذشت. او کتابهای دیگری را هم تألیف کرده است که از آن جمله میتوان از کتاب «قصه نماز آزادگان» نام برد که به همت انتشارات پیام آزادگان منتشر شده است. از سید آزادگان یاد کردیم، سیدالاسرا، خلبان آزاده شهید سید حسین لشگری را از یاد نبریم. ایشان سال 1359 اسیر شد و تا اوایل بهار 1377 در عراق (در زندان زرباطیه) در حبس ماند. کتاب از سالهای کودکی شهید لشکری شروع میشود و تا دوران مجاهدت و سالهای طولانی حبس در عراق ادامه مییابد. البته خاطرات خانم منیژه لشکری، همسر شهید لشکری هم – که هجده سال در انتظار بازگشت همسرش ماند - در کتابی با عنوان «روزهای بیآینه» (گلستان جعفریان، انتشارات سوره مهر) روایت میشود. خانم لشکری حدود چهارده سال هیچ خبری از همسرش نداشت.
کتابهای دیگری هم مرتبط با زندگی و دوره اسارت آزادگان ما وجود دارند که هرکدامشان گوشهای از آنچه را که مجاهدان ما در اردوگاهها و زندانهای عراق با آن مواجهه بودند بازگو میکند. مثلا کتاب «جهنم تکریت» را داریم که خاطرات دو سال زندگی سرگرد آزاده مجتبی جعفری است و خود او خاطراتش را روایت میکند. کتاب لحن داستانی دارد و همه آنچه در آن گفته میشود واقعیات و مستندات است. به گفته نویسنده «همیشه نوشتن نحوهی زندگی دورهی اسارت برایم اهمیت و جذابیت داشت؛ چون این نوع زندگی از ذهن مردم فاصله دارد. به همین دلیل سه ماه بعد از آزادی نوشتن را آغاز نمودم و تقریباً دو سال طول کشید. بعد از نگارش اثر همهی افراد هم اردوگاهیام در اسارت آن را خواندند و کار کامل شد.»
نظر شما