ابتدا مدتی در خوزستان خدمت کرد و بعد به پیشنهاد شهید بروجردی راهی شهرستان «پاوه» شد. در اوج بحرانهای آن منطقه، وظایف فرمانداری را به عهده گرفت و کارنامه موفقی از خودش در تأمین امنیت و احیای ثبات -منطقه- به جای گذاشت. اواخر بهار 1359 مجروح شد و حدود 2 ماه از جریان درگیریها فاصله گرفت. بعد دوباره به کار برگشت و قویتر از قبل، وظیفه تأمین امنیت مناطقی از مرز غربی کشور – از نوسود و نوشه گرفته تا کلهچنار و شمشی - را به انجام رساند. میگویند آنقدر میان مردم آن منطقه محبوب بود که بسیاری از آنان برای پسران نوزاد خود نام ناصر را انتخاب میکردند. تابستان 1361 حین انجام عملیات شناسایی برای طرحریزی عملیاتی در غرب کشور در محور پیرانشهر به سردشت به شهادت رسید.
دو خاطره از شهید ناصر کاظمی
در ذهن کسانی که او را از نزدیک میشناختند یا مدتی با او کار کردند خاطرات دلنشینی از خودش به جای گذاشته است. مثلاً علی احدی تعریف میکرد که روزی شهید رجایی «تشریف آورد به پاوه. آن روز مصادف با عملیات مهم شمشیر بود که تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت درآمدند. اسرا در زندان بودند. به ناصر کاظمی در آن عملیات خبر دادند که آقای رجایی به پاوه آمده است. من به زبان عربی آشنا بودم. رفتم پیش اسیران. شهید رجایی سوالهایی میكرد و من هم ترجمه میکردم. در این اثنا ناصر کاظمی با شلوار کردی و یک بلوز ورزشی و یک کلاه کاموا وارد شد. در نگاه اول حالتی داشت که بچهها نگاه که به او کردند به گریه افتادند. گریه برای سادگی و خلوص یک فرمانده سپاه.»
شهید ناصر کاظمی از آن دسته کسانی بود که حقیقت انقلاب اسلامی و پایههای حقانیت جمهوری اسلامی را میفهمید و به این فهم خودش هم پایبند بود. رضا افروز میگفت «روزی گروهی از مسئولین برای بازدید به منطقه آمده بودند. شهید بروجردی به آنان گفت: بهتر است پیاده برویم. یکی از مسئولین اعتراض کرد و گفت مگر میخواهید ما را به کشتن بدهید که میگویید پیاده بروید! این حتماً یک توطئه است! ناصر کاظمی از حرکت آن مسئول ناراحت شد. به شدت جواب او را داد و گفت چطور است که جان شما با ارزش است ولی جان بچههای مردم هیچ ارزشی ندارد؟!»
روایتهای مکتوب از زندگی شهید ناصر کاظمی
درباره زندگی و مجاهدتهای شهید ناصر کاظمی کتابهایی هم وجود دارند. از میان این کتابها میتوان به «کردستان، مردم و پاسدار شهید کاظمی» نوشته پرویز بهرامی اشاره کرد که در صفحاتی از آن به برخی حوادث زندگی شهید کاظمی و فضایل اخلاقی او پرداخته میشود. محمدعلی قربانی نیز در کتاب «پیشانی و عشق» از شهید ناصر کاظمی مینویسد. این کتاب هشتمین جلد از مجموعه کتابهای خاطرات سرداران است که اواسط دهه هفتاد به همت معاونت مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری کنگره سرداران به چاپ رسید و در آن خاطراتی از شهید ناصر کاظمی، از زبان دوستان و آشنایان و همرزمان او روایت میشود.
کتاب «مثل شمشیر، مثل ابر» که کاری از محمدتقی عرب است نیز از حیث موضوع و مضمون شباهتهای زیادی به «پیشانی و عشق» دارد. «فوتبال و جنگ» (محمود جوانبخت، نشر سوره مهر و نشر شاهد) را نیز میتوان در همین دسته جای داد. اما کتاب هفتم از مجموعه کتابهای نیمه پنهان (روایت فتح) به بازخوانی خاطرات همسر شهید ناصر کاظمی اختصاص دارد و کتاب چهاردهم از سلسله کتابهای یادگاران (عباس رمضانی، روایت فتح) نیز روایتهایی از زندگی این شهید است.
نظر شما