به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اهداء کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی، دغدغه بسیاری از اهالی فرهنگ و کتاب است؛ اما چند نفر حاضرند، وقت و مال خود را صرف ترویج فرهنگ مطالعه کنند؟ البته منظورم از اهداء کتاب، فقط کتابهایی نیست که به کار ما نیاید و آن را به دیگران بسپاریم، داستان، داستانِ وقف از محل ارتزاقمان است؛ چند نفر حاضریم منبع درآمد خود را تعطیل و آن را صرف اهدای کتاب کنیم؟
محمدرحیم شربت ملکی، کتابفروش ۷۱ ساله، سالهاست ساکن منطقه ولنجک است؛ کتابفروشیاش هم آنجاست. برای رساندن دعای خیر، فاتحه و ثواب اخروی به نیت پدر و مادر مرحومش، کتابفروشی خود را به پایگاه امانت رایگان کتاب تبدیل کرده است. او دانشآموخته مقطع ارشد کتابداری و اطلاعرسانی است و در یک کتابفروشی ۵۶ متر مربعی ۵۴ هزار عنوان کتاب جدید درباره ایران و جهان را به اهالی کتاب و دوستداران کتابخوانی تقدیم میکند.
اهدای قرآن و نهجالبلاغه طاهره صفارزاده
ملکی از سالهایی میگوید که چندین هزار قرآن و نهجالبلاغه با ترجمه مرحوم طاهره صفارزاده، شاعر، پژوهشگر و مترجم قرآن اهدا میکرده است. ۱۶ سال قبل از اینکه کتابفروشیاش را تاسیس کند از نشر پارس کتاب تهران و انتشارات اسوه قم بهصورت عمده کتاب قران و نهجالبلاغه با ترجمه طاهره صفارزاده خریداری و آنها را به دانشجویان، استادان و عروس و دامادهایی که تازه ازدواج میکردند، اهداء و به آنها سفارش میکرد، برای آموزش قرآن به زبان انگلیسی از ترجمه مرحوم طاهره صفارزاده استفاده کنند.
_ روزی مرحوم طاهره صفارزاده مرا دعوت کرد و از من درباره اهدای قرآنهایش پرسید؛ گفتم به دلم برات شده و لطف خداست و دلیل دیگری ندارد. مرحوم صفارزاده، نخستین کسی بود که ترجمه دوزبانه قرآن را به زبان انگلیسی و فارسی انجام داد.
ملکی، سال ۹۱ کتابفروشیاش را در مجتمع تجاری ولنجک افتتاح کرد. دغدغهاش در طول این سالها دسترسی و امکان خرید کتاب از سوی مردم بوده است. کتابفروشی محمدرحیم شربت ملکی، ۵۶ متر مربع است.
حتی از محیط بیرونی هم برای توسعه فضای مطالعه در محل کتابفروشی استفاده کرده است. تعدادی از بهترین کتابهای روز ایران و جهان را در این باغ به نمایش گذاشته است تا مخاطبان به رایگان امانت بگیرند. او بازنشسته است و با کمک خیران کتابهای این مجموعه را افزایش میدهد.
_ متولد ۱۳۳۰ هستم. دپیلم ریاضیام را پیش از انقلاب گرفتم.
ملکی، سال ۱۳۷۵ مدرک کارشناسی و سال ۸۱ مدرک کارشناسیارشد کتابداری و اطلاع رسانی را از دانشگاه آزاد گرفت تا به قول خودش، با علم به کسوت کتابفروش درآید.
از بچگی عاشق کتاب بودم. در دوران دبستان همسایهای در تبریز داشتیم که کتابفروش بود و همین مغازه باعث شد عاشق کتابفروشی شوم.
ملکی از تاسیس باغ ملک کتاب ولنجک میگوید، باغ کتابی که سهسال پیش با ۴۳ هزار عنوان کتاب برپا شد. کتابفروشی با تغییر ماهیت، به مرکز امانت رایگان کتاب تبدیل میشود.
_ وقتی نیت کردم کتابفروشیام را وقف کنم و کتابهایش را رایگان امانت دهم، همه آنچه داشتم را آوردم، حتی کتابخانه شخصیام با هشتهزار عنوان کتاب را. نمیدانید با چه سختی این کتابها را در طول این سالها تهیه کردم.
از علاقهاش به رکوردهای جهانی، علم ریاضی و کتابخوانی گفت. از رکورد کتابفروشیاش و نسبتش با تعداد کتابهایش که براساس تحقیقاتش؛ وجود ۵۴ هزار عنوان کتاب در فضایی بالغ بر ۵۶ متر مربع، منحصربه فرد است.
_ همیشه به رکوردهای جهانی علاقه داشتهام. نسبت تعداد عناوین کتابهایم در ۵۶ متر مربع فضای داخل مغازه، ۵۴ هزار عنوان کتاب است. قرار گرفتن این تعداد کتاب در این فضا خودش یک رکورد جهانی حساب میشود و در این مورد تا آنجا که اطلاع دارم و تحقیق کردهام، در دنیا و ایران رکوردی ثبت نشده و بینظیر است.
ملکی از همکاری خوب مردم و همسایههای مجتمع تجاری ولنجک برای استفاده از باغ کتاب ملک ولنجک میگوید و معتقد است تاسیس این باغ کتاب به رونق این مجتمع تجاری نیز کمک کرده است.
باغ کتاب ملک، از اقشار مختلف مردم مشتری دارد؛ مثلاً دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی.
_ دانشجویان کتابهای فلسفی و حجیم خود را از کتابفروشی من طلب میکنند و به امانت میبرند. اینجا محلی برای عرضه کتابهای کودک، نوجوان و بزرگسال است. مخاطب این کتابفروشی همه گروههای سنی هستند؛ البته سهم بزرگسالان بیشتر است.
اما درباره امانت کتاب در باغ ملک کتاب ولنجک؛ شاید بگویید، اینجا مانند کتابخانه، نهایت باید کارت شناسایی بیاوری تا بتوانی کتاب به امانت ببری یا اینکه مدت امانت کتاب محدود است. اما اشتباه فکر کردهاید!
اینجا کتاب امانت داده میشود؛ اما بدون محدودیت زمانی، کارت شناسایی و هیچچیز دیگر! اینجا کتابخانهای مانند کتابخانه پدرو مادرها در منزل شخصی خودمان است، فقط باید کتاب مورد نظر را پسندید و به خانه برد و شرط انصاف و وجدان آن است که آن را بخوانید و بازگردانید؛ البته با ذکر فاتحهای برای پدر و مادر آقای ملکی قصه ما.
_ با نشانهگذاری و زدن مهرهای مختلف، کتاب باغ کتاب ملک، غیرقابل فروش شده و با قیچی زدن گوشههای کتاب آن را قابل بازگشت کردهایم. در باغ کتاب ملک ولنجک مدت مشخصی برای امانت کتاب نداریم و مدت خواندن کتابها نامحدود است.
اینجا کتابخانه شخصی شماست؛ بنابراین برای بردن کتاب، نیازی به اجازه گرفتن ندارید؛ کتابهای باغ کتاب ملک، برای امانت بردن حتی ثبت نمیشوند. کتابخانهای که از ۱۰ صبح تا ۲۱ شب باز است. میز و نیمکت جلوی کتابخانه باغ ملک و قفسههای کتاب با چند هزار جلد کتاب گذریها را نیز به خواندن کتاب دعوت میکند.
_ چندین هزار جلد کتاب، اینجا جلوی مغازه داخل پاساژ گذاشتیم و مردم تا ساعت ۱۲ شب که پاساژ بسته میشود، میتوانند از این کتابها استفاده کنند. حتی در ساعاتی که حضور نداریم مردم میتوانند تا ۱۲ شب کتاب ببرند و بخوانند. صبح روز بعد از ساعت ۷ صبح، افراد میتوانند از کتابهای بیرون مغازه استفاده کنند. از ساعت ۹ صبح استفاده از کتابهای داخل کتابخانه، با بالا کشیدن کرکره آغاز میشود.
محمدرحیم شربت ملکی ۷۱ ساله که با یاری سمعک، جریان عشق به کتاب را روایت میکند،
اصرار دارد، همه این ماجراها، برای رضای خدا و شادی روح پدر و مادرش انجام شده است. ملکی از سالهایی میگوید که این مغازه کتابفروشی بوده اما با دیدن کاهش قدرت خرید مردم دلش به درد آمده است.
_ اینجا ۱۰ سال کتابفروشی بود و با دیدن کاهش قدرت خرید مردم، از سهسال پیش، تصمیم گرفتم فروش کتاب در کتابفروشی را متوقف و کتابهای آن را با امانت رایگان وقف ترویج کتابخوانی کنم. راستش از دیدن مردمی که به کتابفروشی من میآمدند و نمیتوانستند کتاب بخرند، دلم به درد میآمد، مردمی که برای خرید کتاب میآمدند اما با دیدن قیمتها نمیتوانستند، آن را خریداری کنند. بیشتر شبها با دیدن آنها با اشک میخوابیدم. همین بغض باعث شد، کتابفروشی را پایگاه امانت کتاب رایگان کنم.
داستان دختری که از روستای خُرِو نیشابور آمد
_ شاید بگویید اینجا ولنجک است، محل پولدارها، اما واقعاً از همین محل هم آدمهایی میآمدند که نمیتوانستند کتاب بخرند حالا یا اولویتشان نبود یا میهمان بودند یا هر چیر دیگر. مثلاً دختری از یکی از روستاهای خُرِو در ۲۰ کیلومتری نیشابور از استان خراسان رضوی آمد و به من گفت خداروشکر که میتوانم کتابهای مورد علاقهام را بخوانم. در روستای ما کتابفروشی نیست. نمونه اینها زیاد است. مثلاً مادر و دختری بودند که همیشه به کتابفروشی من میآمدند اما نمیتوانستند کتاب را بخرند، آنها با رسیدن کتابهای مورد علاقهشان به دستشان، فقط من را دعا میکردند.
او از خیّرانی سخن گفت که با پرداخت پول میخواهند کتاب اهداء کنند و ملکی هم کتابهای پرمخاطب را با این پولها خریداری و و در کتابفروشی قرار میدهد. ملکی حتی از اهالی محل و افرادی سخن گفت که هر هفته تعداد زیادی کتاب به این باغ کتاب اهدا میکنند و او بعد از وجین، مازاد کتابهای تکراری را به کتابخانه ملی اهدا میکند. این کتابفروش خیّر از نیروهای انسانی خیری گفت که برای کمک به او به این کتابفروشی صلواتی میآیند.
با این خاطره متوجه شدم شهرت این کتابفروشی به سراسر ایران رسیده است.
_ من از سراسر ایران اخباری دریافت میکنم که بسیار خوشحالم میکند، آدمهایی که شهرت باغ کتاب ملک ولنجک را شندیدند و میخواهند این فعالیت را در شهرستانها دنبال کنند؛ البته در بعضی از شهرها این اتفاق افتاده است.
کتابفروشی محل ارتزاق افراد است. شاید همه نتوانند این کار خیر را انجام بدهند زیرا باید ابتدا درآمد خانواده خودشان را تامین کنند و سپس به فکر اهدای کتاب باشند.
_ درست است وضعیت اقتصادی خراب است و همه نمیتوانند این فعالیت را انجام دهند،..........
اکنون هیچ کتابفروش راضی و خرسندی در سطح ایران نداریم اما کتابفروشان برای رساندن کتاب به مخاطبان میتوانند، گوشهای از مغازه خود را به بحث اهدای کتاب برای کتابخوانان اختصاص بدهند. این کار باعث رفت و آمد بیشتر به مغازههای کتابفروشی و ترویج فرهنگ کتابخوانی میشود.
ملکی از کتابهای بیبازگشت هم گفت. کتابهایی که از سوی افراد سودجو برده شده بود.
_ در ابتدای فعالیت باغ کتاب، حدود ۳۵۰۰ جلد از کتابهای این کتابفروشی را افراد سودجو بردند. بعد از آن گوشه کتاب را قیچی زدیم و با مُهرهایی کتاب را غیرقابل فروش کردیم.
ملکی از یک دفتر خاطرات برایمان گفت؛ دفتری که جلد اولش را بُرده بودند.
_ اینجا یک دفتر ثبت خاطرات ۲۰۰ برگی است که مردم از احساس و خاطرههایشان مینویسند، دفتری که جلد اول آن را بُردند. به همین دلیل این خاطرات را پیدیاف میکنیم. دفتری که بیرون باغ کتاب است و حاوی دلنوشتههایی از احساسات قشنگ مراجعهکنندگان باغ کتاب است.»
نظر شما