اولین فصل این مجموعه داستان «زمزمههایی که زندهاند» نام دارد که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده است. با نویسنده این فصل یعنی زهرا حشمتافخم درباره این کتاب و علت نگارش آن صحبت کردیم که در ادامه میخوانید:
چه شد که ایده نوشتن این داستان در ذهنتان نقش بست؟ به عبارتی چه شد که تصمیم به نگارش یک اثر مذهبی گرفتید؟
قبل از هرچیز باید بگویم که خیلی خوشحالم که این افتخار نصیبم شده و اولین داستانم برای پیامبر و همینطور برای جشنواره خاتم به چاپ رسیده و خوشبختانه از آن استقبال هم شده است.
درمورد ایده این داستان باید ابتدا به این اشاره کنم که من این داستان را در سال ۹۸ نوشتم و این اولین اثرم برای پیامبر بود. وقتی متوجه شدم که موضوع جشنواره مرتبط با پیامبر است، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد صلوات بود. به این فکر کردم که چطور میتوانم صلوات را در یک داستان جدید بیاورم که برای مخاطبهای خودش جذابیت داشته باشد. چیزی که به ذهنم رسید این بود که آثار هنری همیشه ماندگارند حتی اگر کسی که آن اثر را خلق کرده، دیگر بین مردم نباشد بازهم آثار هنری در بین مردم حفظ میشود و حتی نسل به نسل، دست به دست میشود. حالا این اثر هنری میتواند یک تابلو نقاشی باشد یا یک تابلو فرش یا حتی یک شعر؛ اما فکر کردم با توجه به روند زمانی بافت تابلو فرش، این گزینه انتخاب بهتری است. اینجا بود که شخصیت محیا در ذهنم ساخته شد.
از محیا و شخصیتش بگویید.
دختری است که با وجود بیماری ناامید نشد و با هر مانعی روبهرو شد، راهی برایش پیدا کرد. او تسلیم بیماری و هیچ چیز دیگری نشد و به بافتن تابلویش تا آخرین لحظه با انگیزه و اراده ادامه داد. محیا هرگز نمیخواست نَمیره و ترسش مرگ نبود بلکه ترسش این بود که قبل از مرگش کار مفیدی نکرده باشد و میخواست برای همیشه زنده بماند آن هم با تابلو فرش صلواتش!
آیا این داستان براساس واقعیت است یا ساخته ذهن خودتان بوده است؟
این داستان براساس واقعیت نیست و خودم با پرورش ایده اولیه در ذهنم این داستان را نوشتم.
در این داستان وظایفی همچون وقف یا عید اهل سنت و شیعه و نکاتی این چنینی به صورت پنهان آموزش داده شده است؛ درباره این موضوع بیشتر توضیح میدهید.
زمانی که هنگام نوشتن داستان خودمان را جای مخاطب قرار میدهیم متوجه میشویم که مستقیمگویی درباره مواردی مثل وقف، هفته وحدت برای شیعه و سنی در داستان ممکن است از جذابیت داستان کم کند.
پس بهتر است این موارد مثل وقف که در قالب هدیه دادن تابلو به سازمان محک یا عید شیعه و سنی که در قالب نذری همسایه و موارد این چنینی در دل داستان به صورت پنهان آورده شود؛ چرا که چنین مواردی هرچه عمیقتر و در لایههای زیرین پرداخته شود و اشاره غیرمستقیمی به آن شود، علاوه بر شعاری نشدن داستان باعث تاثیرگذاری بیشتر روی مخاطب میشود.
به نظر شما پایان کتاب و اتفاق تلخی که برای محیا رخ میدهد، چه تاثیری بر کودکان و نوجوانان دارد؟
درمورد پایان تلخ داستان باید بگویم درست است که در پایان محیا که شخصیت اصلی داستان است، اتفاق بدی برایش رخ میدهد و شاید خیلیها انتظار پایان بهتر و شادتری را داشتند؛ اما موقع نوشتن داستان اینطور فکر میکردم که شاید بشود گفت اکثر مردم وقتی متوجه میشوند داستان مرتبط با پیامبر است و اسم نذری و دعای مادر در داستان میآید، انتهای داستان منتظرند که بیماری به سلامتی ختم شود و من دلم نمیخواست چنین پایان پیشبینی شدهای داشته باشد. علاوه بر این میتوان طور دیگری به پایان داستان نگاه کرد. در قسمتهای پایانی داستان وقتی محیا تابلو صلوات رو نصب کرد و افراد با دیدن تابلو شروع به صلوات فرستادن کردند، محیا گفت: «تا به حال اینقدر احساس زندگی نکرده بودم.» درواقع میتوان پایان داستان را این طور بیان کرد که محیا تا زمان تمام شدن تابلو به عشق بافتن این تابلو زنده مانده و با اتمام آن زندگی دنیایی محیا هم تمام میشود؛ اما باید به این نکته توجه داشت که زنده بودن محیا بعد از نصب تابلو معنای دیگری میگیرد و به شکل دیگری ادامه پیدا میکند.
مهمترین یافته شما در نگارش این کتاب چه مواردی بوده است؟
مهمترین یافتم در این داستان این بود که فکر کردن به مرگ گاهی اوقات میتواند به جای اینکه باعث ناامیدی و گوشهنشینی فرد شود، بلکه باعث شود او به حرکت دربیاید؛ یا به بیان دیگر وقتی انسان فرصت زیادی برای انجام کار خاصی دارد ممکن است در انجامش کوتاهی کند؛ اما وقتی فرصتها محدود است، استفاده بهتری از این فرصتها میکند. همه چیز در زندگی به دیدگاه انسان بستگی دارد و دید هرکس به هر موضوعی با دیگری متفاوت است. در واقع انسان باید از هرلحظه زندگی لذت ببرد؛ در طول زندگی کارهایی که دوست دارد و حالش را خوب میکند انجام دهد و این کارها را هر روز به فردا موکول نکند.
نظر شما