کتاب «به طور اتفاقی» به طور اتفاقی به ذهنتان آمد یا برنامهای برای پرداختن به چنین سوژهای داشتید؟
حدیثی از امام صادق علیهالسلام در کتاب نقل کردهام که حضرت میفرماید: «وقتی شما به بنایی نگاه میکنید به یاد بنا و سازنده آن میافتید. هستی نیز همین است.» این حدیث را خیلی وقت پیش در کتاب «بحار» پیدا کرده و در ذهنم بود که باید با آن کاری کنم؛ منتها نمیدانستم چه کاری. دوست داشتم ایدهای باشد که این حدیث را برای مخاطب کودک و نوجوان باز کند. فرمهای زیادی به ذهنم آمد؛ ولی خیلی طول کشید تا به این فرم فعلی رسیدم که هم ماجرا داشته باشد و هم مایههایی از طنز و جذابیت. این داستان به نوعی شرح آن حدیث است.
روایت کتاب داستانی نیست، چیزی که بچهها خیلی دوست دارند و بیشتر خبری به نظر میرسد؛ اما لحن پرکشش و بامزه راوی مخاطب را با خود به سطرها و صفحههای بعدی میکشاند. این فرم نگارش با آزمون و خطا به دست آمده یا صرفا بر اساس علاقه نویسنده است؟
حدود 10 سال است که کارم پاسخ دادن به سوالات بچهها و گفتوگو با آنهاست. خیلی وقتها به مدارس رفتهام و با بچهها صحبت کردهام یا به نمایشگاه قرآن کریم رفتهام و در آنجا هم به سوالات آنها پاسخ دادهام. انگار آدمی که راوی این کتاب است خودِ من است وقتی که دارم به سوالات بچهها پاسخ میدهم؛ یعنی این فرم ارتباط مستقیم با مخاطب و گفتوگو با او در یک اثر ادبی، کار اصلی من در دنیای واقعی است.
همانطور که گفتید ما واقعا میتوانیم شما را در متن کتابهایتان ببینیم، بخصوص در پایانبندی آنها. اینکه خودتان را به عینه در کتابها بگنجانید ناخودآگاه بوده است یا قصدش را داشتهاید؟
خودش میآید. نویسنده سعی میکند چیزی که برای بچهها جذاب و به وجود خودش نزدیکتر است به کار ببندد. وقتی دوستانم کارهایم را میخوانند میگویند با لهجه و لحن خودت نوشتهای و کاملا همهچیز مال توست؛ یعنی سعی نمیکنم در آثارم کسی دیگر باشم؛ چون بچهها دوست دارند با خودِ نویسنده ارتباط برقرار کنند. من هم وقتی خودم را بنویسم راحتتر حرف میزنم، مثال میآورم و اثری را تولید میکنم.
موضوع و سوژه اثر که در وهله اول دینی به نظر میآید شاید تکراری باشد؛ ولی نوع زاویه پرداخت به آن، متن جدیدی برای کودکان تولید کرده است که منِ مخاطب بزرگسال هم هنگام مطالعه، دوست داشتم درباره سوژه و مباحث علمی آن تحقیق کنیم. آیا این یکی از اهداف شما بود که خواننده مشتاق به تحقیق و آگاهی علمی بیشتری شود؟
به نظر من چیزی که در کشورمان از آن غافلایم این است که خیلی خوب فهمیدهایم بچهها جذابیتهای داستانی را دوست دارند؛ ولی به لطایف علمی توجه نداریم که برای بچهها جذاب است. ذهن کنجکاو همانطور که از قصه و داستان خوب لذت میبرد وقتی شما کنجکاویاش را با اطلاعات علمی ارضا میکنید، از آموختن هم لذت خواهد برد. اگر کتاب دانشی به بچهها منتقل کند خوب است؛ مخصوصا اگر اطلاعات را کمّی کنیم بهتر هم است، مثل اینکه تعداد ستارههای کهکشان را به عدد بگوییم. عدد قدرت دارد و تشخصی به کار میدهد. بچهها دوست دارند از عدد و رقم حرف بزنیم به جای اینکه صرفا بگوییم «در کهکشانها ستارههای زیادی وجود دارد». بهویژه در مبحث دینی این نوع اطلاعات دادن برای بچهها جالب، کمککننده و لذتبخش است.
پرداختن به طبیعت و آفریدههای خداوند از منظر علم، چقدر برای بچهها در شناخت خالقشان کمککننده است؟ علم چقدر در تربیت دینی میتواند مؤثر باشد؟
شما به آیههای قرآن توجه کنید. بیشترین تمرکزش برای خداشناسی معرفی طبیعت است؛ منتها متاسفانه ما بخاطر زندگی شهری کاملا از طبیعت گسسته شدهایم. قرآن به عرب آن زمان میگوید به شتر بنگرید. اکنون بچههای ما به علت زندگی شهری حتی گوسفند را هم نمیبینند؛ یعنی این نوع زندگی ما را از یک منبع دانش، معرفت و زیبایی دور و محروم کرده است. ما طاووس یا دیگر انواع پرندهها را از نزدیک نمیبینیم. ادبیات باید نگاه بچهها را به طبیعت معطوف کند، مانند کاری که قرآن انجام داده است. درست است که بچهها بیرون نمیروند؛ ولی دستکم میتوانند در داستانها درباره طبیعت و آفریدههای موجود در آن بخوانند، ویژگیهایشان را حس کنند، از آن درس بگیرند و از تماشا کردن طبیعت لذت ببرند. هر کسی که به طبیعت نزدیک شود بوی خدا را در مشامش حس میکند. دیدن انبوه ستارهها در کویر و روستا به انسان مفاهیمی را انتقال میدهد. لذا خودم خیلی دوست دارم که از نظر علمی به طبیعت بپردازم و آن را معرفی کنم تا بچهها به خالق و عظمت او پی ببرند. باید بچهها را به طبیعت نزدیک کنیم چون مشق و تألیف خداوند است؛ کتاب خداوند است. زندگی شهری ما را از مواجهه رودررو با خیلی از چیزها در طبیعت محروم کرده است؛ ولی ادبیات میتواند این کمبود را تاحدودی جبران کند.
سوژهتان هم که ساختمانسازی بود کاملا متناسب با همین مبحث محصور شدن در زندگی شهری است. این مثال انتخاب مناسب و جالبی برای تشبیه مسئله خلقت نیز بود.
مثال ساختمانسازی ارتباط نزدیکی با جهان امروز دارد و هم میتواند در راستای همان مسئله زندگی شهری باشد و هم برای بسیاری از آدمها و بهویژه بچهها ملموس و درککردنی است.
یکی از مواردی که در کارهای شما دیده میشود این است که میخواهید مسائل بزرگ را به بچهها بگویید؛ ولی سعی میکنید از سوژههای کوچکتر استفاده کنید. از نظر دینی، علمی و تربیتی چهقدر بیان این مسائل برای کودکان ضرورت دارد؟ بعضیها این نظر را دارند که سن کودکی مناسب برای مطرح کردن مسائل بزرگ نیست و بعضیها خلاف این را عقیده دارند. نظر شما چیست؟
ببینید، نباید کوچکیِ بچهها ما را فریب دهد و غافل کند از اینکه آنها هم مثل بزرگسالان زندگی میکنند و چیزهایی را میفهمند و چیزهایی را درک میکنند؛ یعنی اینکه بچهها کوچک هستند دلیل نمیشود که ما آنها را کوچک ببینیم. در مسئله جهانبینی آنها هم نیاز دارند جهان و پیام هستی را کشف کنند. سن کم دلیل دستکم گرفتن نیست.
از منظر دینی چقدر میتوانیم این خلا را پر کنیم که بچهها دستکم گرفته نشوند؟
به نظر من کسی که مواجهه رودررو با بچهها داشته باشد هیچوقت آنها را دستکم نمیگیرد. اگر تجربه زیسته با بچهها زیاد و گفتوشنودی بین نویسنده و بچهها شکل گرفته باشد هیچوقت نویسنده این اشتباه را مرتکب نمیشود؛ چون آنقدر سوالهای خوب و کنجکاوانه از بچهها میشنویم که میفهمیم نه، ما با یک انسان مواجهایم که درست است سنش زیاد نیست؛ ولی میخواهد کشف کند و روابط موجود در جهان را بفهمد. اگر با بچهها مأنوس باشیم هیچوقت این اشتباه را نمیکنیم. بچهها در بحث جهانبینی، مثل یک فیلسوف بزرگ به شدت جدی هستند. درست است هنوز دانششان زیاد نیست؛ ولی از حیث اینکه میخواهند بدانند جهان چیست، کاملا مثل یک بزرگسال دغدغه و مسئله دارند و دربارهاش فکر و تحلیل میکنند. نویسندگان ما باید به این میدانها بیایند. یکی از مشکلاتمان این است که اینقدر بچهها را دستکم میگیریم که بخواهیم مطلبی هم بگوییم به سراغ دمدستیترین چیزها میرویم یا مطالبی که هزاربار گفتهایم؛ مثل فحش نگفتن و نوبت را رعایت کردن و غیره. جسارت صحبت کردن از بحثهای فلسفی با بچهها را نداریم؛ چون فکر میکنیم آنها مال این حرفها نیستند. درحالی که تجربه من میگوید اینچنین نیست.
پس به نظر میرسد بچهها کوچک نیستند؛ نویسندگان و دستاندرکاران این حوزه هستند که شجاعت کار با بچهها را ندارند.
بله! ولی مطرح کردن این بحثها هم سخت است. باید شجاع بود که اگر کار خوب نشد و شکست خورد جسارت شکست را هم داشته باشیم. من شکست در میدان جدید را به موفقیت در میدانهای تکراری که هزاربار تجربه شده است ترجیح میدهم. میپذیرم که کارم جواب نداده است؛ ولی میگویم من فضای جدیدی را باز کردهام که امیدوارم در تجربههای بعدی موفقیتآمیز باشد.
آیا در مدت انتشار کتاب، از کودکان و خانوادههایشان بازخوردی داشتهاید؟
متاسفانه برای این کتاب نه! قبلا که کرونا نبود در مدارس با بچهها قصهخوانی داشتم؛ ولی هنوز تجربه خواندن این کتاب با بچهها و دریافت نظراتشان را نداشتهام؛ ولی تلاش کردم کتاب برایشان دلپذیر باشد.
تصویرگری کتاب بسیار با متن هماهنگ شده و بر گیرایی و بامزگی آن اضافه کرده است. نظر شما درباره تصاویر چیست و آیا در فرایند تصویرگری تعاملی با تصویرگر داشتید و نظراتی ردوبدل شد؟
من معمولا ارتباط دارم و سعی میکنم کاملا فضا را برای تصویرگر درست نشان دهم و میگویم که متنم از تصویر این انتظار را دارد؛ اما در کار تصویرگری دخالت نمیکنم، چون میدانم کار هنری است. گروه باید منسجم باشد؛ یعنی با همان انگیزههایی که من کار را نوشتهام تصویرگر، تصویرگری کند و گرافیست، گرافیک کار را بچیند. من ارتباط خوبی با گرافیست و تصویرگر داشتهام تا کتاب به وحدت برسد و تصویر و متن هر کدام راه خودش را نرود.
نمره شما به تصویرگری این کتاب چیست؟
به نظرم خوب شده است و نمره قبولی دارد؛ ولی هر کاری میتواند زیباتر هم باشد.
نظر شما