کتاب «اشک را مهلت ندادیم»، به واسطه روحیات خاص خانم یوسفیان، کتاب بسیار متفاوتی نسبت به باقی خاطرات همسران شهدا است.
خانم یوسفیان در دوران پیش از انقلاب از نوجوانانی بوده که در خانوادهای مذهبی بزرگ شده اما چندان اطلاعی از ظلمهای شاه و مبارزات انقلابیون و کارهای امام خمینی و دیگر انقلابیها نداشته است. او حتی در آلبومی شخصی عکسهای مختلفی از شاه و فرح را جمعآوری میکرده است! اما رفتهرفته با اطلاعاتی که یکی از معلمانش به او میدهد و همچنین اتفاقاتی دیگر، هم در زمینه عقاید مذهبی محکمتر و هم پایش به تظاهرات نزدیک به انقلاب باز میشود. تا جایی که به خاطر حفظ حجابش از برخی تصمیمات و علایقش برای ادامه زندگی مانند رفتن به سربازی منصرف میشود، چراکه در رژیم گذشته شرط رفتن زنان به سربازی که در آینده به عضویت سپاه دانش درمیآمدند، حضور بدون حجاب بود.
این اتفاقات، خودبهخود سیر زندگی ایشان را بسیار جذاب و خواندنی کرده است. زهرا یوسفیان پس از آشنایی بیشتر با انقلاب و امام خمینی، شرط ازدواجش را پاسدار بودن خواستگارش قرار میدهد و در نهایت پس از کشوقوسهایی که در کتاب به خوبی بیان شدهاند، با ابوالفضل محمدی ازدواج میکنند. ازدواجی بسیار ساده با حداقل تشریفات و خریدها، که اصل آن هم بسیار حداقلی بود... این دو پس از دوران عقدشان، تنها هفده روز با هم زیر یک سقف زندگی کردند و ابوالفضل محمدی در جبهه مفقود شد. نه کسی شهادت را دیده بود نه پیکری از او پیدا شد و زهرا یوسفیان ماند و شیرینی همان ایام کوتاه با هم بودنشان و سختیهای پس از آن اتفاق بزرگ و سخت...
یوسفیان که از ابتدا بسیار مستقل بار آمده بود، تلاش کرد تا پس از این ماجرا، زندگی مستقلی برای خود بسازد اما با محدودیتهای بسیاری مواجه شد که هم از طرف بنیاد شهید و هم به دلیل برخی از رفتارها و تصورات غلط اجتماعی به او و بسیاری دیگر از همسران شهدا وارد میشد. ایشان که مدیر مدرسهای نیز بودند، بعد از حدود سیزده سال انتظار و بیخبری، به ازدواج مجدد رضایت دادند و با مردی که فرزندی کوچک به نام مصطفی نیز داشت، ازدواج کردند و به لطف خدا زندگی خوبی را تا به امروز ساخته و طی کردهاند. جالب اینکه یک سال پس از این ازدواج، باقیماندههایی از پیکر شهید محمدی در جزیره مجنون پیدا میشود و به وطن برمیگردد.
کتاب اشک را مهلت ندادیم، به واسطه روحیات خاص خانم یوسفیان، کتاب بسیار متفاوتی نسبت به باقی خاطرات همسران شهدا است. تلاشهای ایشان برای حفظ استقلال خود هم در دوران تحصیلشان در سالهای پیش از پیروزی انقلاب هم در زمینه ازدواجشان و پس از مفقود شدن شهید محمدی، بسیار جالب توجه است. شاید بسیاری از افراد با دیدن سختیهای مختلف از انجام برخی کارها منصرف میشدند یا تصمیمات راحتتری میگرفتند اما ایشان همواره تلاش کردند تا روی پای خود بایستند و منتی بر سرشان نباشد. به طور کل دلایل ایشان برای انجام کارهای مختلف یا در رسیدن به برخی از مسائل اعتقادی مانند حجاب، از قسمتهای جذاب کتاب است.
از دیگر قسمتهای جالب کتاب، وقتی است که علیرضا و محمد، دو پسر مشترک خانم یوسفیان و همسر دومشان متوجه میشوند نام مصطفی در شناسنامه مادر نیست و حال مادر و پدر باید این اتفاق را برای بچهها توضیح دهند.
نویسنده این کتاب یعنی خانم سمیه جمالی، به خوبی از پس این کار برآمدهاند و با قلمی بسیار جذاب، شیوا و روان، ماجراهای گوناگون خانم یوسفیان را به رشته تحریر درآوردهاند. در طول روایت، چند بازگشت به گذشته به خوبی قرار داده شده که روایت را جذابتر و همراه با تعلیقهای بیشتری کرده است. خانم جمالی تلاش کردهاند تا از روایتهای مرسوم و خطی خاطرات فاصله بگیرند تا اثری متفاوت در این زمینه ایجاد شود و این اتفاق به خوبی محقق شده است. کتاب اشک را مهلت ندادیم، در ۱۳۶ صفحه اولین کتاب همسرانه نشر ۲۷ بعثت است که خواندن آن میتواند برای بسیاری از مخاطبین شیرین و لذت بخش باشد و با چهرهای متفاوت از یک همسر شهید آشنا شوند.
نظر شما