جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۰
کم مانده که از دوریت ای یار بمیرم

هرمزگان- مردان به دریا رفته و زنان ساحل نشین، انتظار را می فهمند. انتظار در بنادر، راستین تر است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): ایستگاه انتظار، شاعرانگی را رقم می‌زند. زیبایی انتظار در نوع خود بی‌نظیر است زیرا همه چیز را زرین و ناز می‌بیند. مرزداران، منتظر بودن را بهتر می‌فهمند. مردان به دریا رفته و زنان ساحل نشین، انتظار را می‌دانند. انتظار در بنادر، راستین تر است.

زینب الله پرست - مولف و شاعر آئینی

انتظارت را کشیدم انتظارم پیر شد

قصه‌های مادرم در عشق تو زنجیر شد
مثل گردنبند بر آویز گردن گیر شد
بس که لالایی تو آواز بر گهواره ام
هر رگ از خوابم فقط در بودنت تعبیر شد
هی شدم چشم انتظارت تا ببینم روی تو
انتظارت را کشیدم انتظارم پیر شد
من بهارت را تصور کردم از دل هفته‌ها
بغض کردم جمعه بلعیدم گلویم سیر شد
ظاهراً آماده‌ام ابرت ببارد، دل ولی
زیر چتری از گناهان با خودش درگیر شد
وقت دیدارت چه نزدیک است و این دل باز هم
مانده در بد انتظاری ها و از نو دیر شد.

محمود زندیار- شاعر مهدوی

وصل او این عشق را سامان دهد

کاش صبری حضرت سبحان دهد
زودتر آن روشن چشمان دهد

سیصد و اندی رفیق بی بدیل
کاش دل را ذره‌ای ایمان دهد

عزت عالم به نام پاک اوست
با رخ ماهش خدا درمان دهد

غیبتش گفتار ناب عاشقی ست
وصل او این عشق را سامان دهد

شام تاریک سیاه است این دلم
روی مولایم مه تابان دهد

ذکرهایم بی اجابت، کاشکی
با دعایش هجر را پایان دهد

چشم محمودست چون ابر بهار
کاش مهری حضرت سلطان دهد.

سیده زهرا موسوی- شاعر آئینی

خیالِ سبزِ خود را رج به رج در شعر می‌بافم

خیالِ سبزِ خود را رج به رج در شعر می‌بافم
قدِ سرو تو را هرچند کج، در شعر می‌بافم

و با قلابِ آبی، حرفهایم را به آرامی
شده با اینکه ذوقِ من فلج، در شعر می‌بافم

و تصویر تو را با عشق، بر اثباتِ زورم که
کنم با عقلِ بی احساس، لج، در شعر می‌بافم

و بی تو جامه‌ی دلتنگیم را هرکجا باشم
ز کَریان، اصفهان و تا کرج در شعر می‌بافم

دعایم رد شده هر بار از درگاهش، این باره
دعایی را به امیدِ فرج، در شعر می‌بافم.

مهدی رستگاری- شاعر آئینی

درد پدیدار

کم مانده که از دوریت ای یار بمیرم
مگذار که در حسرت دیدار بمیرم

مانده است نگاهم همه عمر به راهت
تا خیره در این حال شرربار بمیرم

دور از رُخ نورانی تو ماندم و وقت است
در ظلمت بی حد شب تار بمیرم

بیچاره و گمگشته در آشوب و تباهی
درمانده ام از درد و به ناچار بمیرم

باز آی و رهایم مکن ای دوست که اینجا
در چرخه ناکامی تکرار بمیرم

بی نور شب افروز عجب نیست که مهدی
در هجمه طوفانی افکار بمیرم

آشفته و بیمار و دل آزرده در این شب
جای است از این درد پدیدار بمیرم.


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها